نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 17 بهمن 1392 ساعت 6:52 AM | نظرات (0)
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 17 بهمن 1392 ساعت 6:50 AM | نظرات (0)
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 17 بهمن 1392 ساعت 6:50 AM | نظرات (0)
می خواهمت چنان که شب خسته خواب را
می جویمت چنان که لب تشنه آب را
محو توام چنان که ستاره به چشم صبح
یا شبنم سپیده دمان آفتاب را
بی تابم آن چنان که درختان برای باد
یا کودکان خفته به گهواره، خواب را
بایسته ای چنان که تپیدن برای دل
یا آن چنان که بال پریدن عقاب را
حتی اگر نباشی می آفرینمت
چونان که التهاب بیابان سراب را
ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی
با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را.
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 17 بهمن 1392 ساعت 6:49 AM | نظرات (0)
السلام علیک یا بقیه الله فی ارضه یا خلیفة الرحمن…….
گل نرگسم سلام…!
بعد از مدتها دوری، آمدم از دور سلامی کنمت…
شاید که قابلم دانستی و جواب سلامم را…!
آقاجان دلم برای صفحات انتظارت تنگ شده بود….
دلم برای هفتههای انتظار و دلتنگیهای بیپایانت تنگ شده بود…
دلم تنگ شده بود برای هر آنچه که در این صفحههای انتظارت هست و مرا به یاد شما می اندازد و …
دلم برای لحظاتی که با شما و یاد شما سپری میشد، تنگ شده بود…
مولای من…!
میدانم اینهمه تأخیر و دوری، سزای اعمالیست که شایستۀ چنین جزایی بوده است…
میدانم همۀ اینها سزای نالایقی و دوری از شماست…
میدانم شما خلیفة الرحمناید و هر آنچه میکنید رضای الهی است و ثواب…
اما چه کنم که به اندازۀ همۀ پلشتیها و کاستیهایم، آرزوهایم بزرگ است و دور…
یا صاحب الزمان…!
میدانم…
حرفهایم آنقدر پراکنده و پاره پاره است که خودم هم نمیدانم چگونه باید واژه هایم را کنار هم بچینم…
آقاجان فقط همینقدر بگویم که اشکهایم را از من بپذیر….
اللهم عجل فی فرج مولانا صاحب الزمان
التماس دعا
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 17 بهمن 1392 ساعت 6:47 AM | نظرات (0)
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 17 بهمن 1392 ساعت 6:43 AM | نظرات (0)