ترکش پیشانیش رو برده بود...

 

هر وقت پسرم می خواست بره جبهه ، صورتش رو می بوسیدم

ایشون هم بوسه ای به پیشانی ام می زد

وقتی خبر شهادتش رو آوردند

اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که پیشانی اش رو غرق بوسه کنم



... پیکرش رو که دیدم ، پارچه رو کنار زدم

آمدم پیشانی اش را ببوسم

اما صحنه ای دیدم که جگرم هزار تکه شد

پسر نازنینم قسمت بالای صورتش رو نداشت

ترکش پیشانیش رو برده بود...



راوی: مادر شهید علی کلهری



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 6 بهمن 1392  ساعت 4:36 AM | نظرات (0)

داستان ما و کدخدایی که نمی‌خواست فرفره بسازیم

ما فرفره نداشتیم. بچه‌های کدخدا داشتند اما همبازی ما نبودند که دست ما بدهند. مسعود و مجید نقشه‌اش را کشیدند و مصطفی بند و بساطش را جور کرد. ما که فرفره‌دار شدیم، لبخند نشست روی لبهای بابابزرگ. گفت: «دیدید می‌شود، می‌توانید!»
از ترس بچه‌های کدخدا، داخل خانه فرفره بازی می‌کردیم. مبادا ببینند و به تریج قبایشان بربخورد. اما خبرها زود در دهکده ما می‌پیچید.
خبر که به گوش کدخدا رسید، داغ کرد. گفت: «بیخود کرده‌اند. بچه رعیت را چه به فرفره بازی.» و گیوه‌اش را ورکشیده بود و آمده بود پیش عمو محمد به آبروریزی.
(بعداً شنیدیم که همان روز، کدخدا دم گوش میرآب گفته: «این اول کارشان است. فردا همین فرفره می‌شود روروک و پس فردا چرخ چاه.» بیشتر موتورپمپ‌های آب ده، مال کدخدا بود.)
عمو محمد که صدایمان کرد، فهمیدیم کار از کار گذشته. فرفره را برداشت و گذاشت داخل گنجه. درش را قفل کرد و کلیدش را داد دست بچه‌های کدخدا. که خیالشان راحت باشد از نبودن فرفره.
رفتیم پیش بابابزرگ با لب و لوچه آویزان. فهمید گرفتگی حالمان را. عموها را صدا زد. به عمو محمد گفت: «خودت کلید را دست کدخدا دادی و خودت پس می‌گیری.» عمو محمد مرد این حرفها نبود. همه‌مان می‌دانستیم. بابابزرگ گفت: «بروید و قفل گنجه را بشکنید.» عمو محمود گفت: «کی برایتان فرفره خرید؟ کدخدا؟!» گفتیم: «نه عمو جان! خودتان که می‌دانید، خودمان ساختیم!» گفت: «دیگر بلد نیستید بسازید؟» گفتیم: «چرا!» گفت: «بهترش را بسازید.» و رفت در خانه کدخدا به داد و بیداد. صدای بگومگویشان ده را برداشت. این وسط ما، قفل گنجه را شکستیم و بهترش را ساختیم.
بچه‌های کدخدا فهمیدند. کدخدا گر گرفت. داد زد: «یا فرفره یا حق آب!» و به میرآب گفت که آب را روی زمینهای همه‌مان ببندد. کار سخت شد. عموها از هزار راه ندیده و نشنیده، آب می‌آوردند سر زمین. که کشتمان از بی‌آبی نسوزد. مسعود را گرفتند و کتک زدند. زورمان آمد. مجید به تلافی‌اش، روروک ساخت. کدخدا گفت که گندم و تخم‌مرغ هم ازمان نخرند. مجید و مصطفی را هم گرفتند و زدند. صدای عمو محمود، هنوز بلند بود اما گوشه و کنایه‌ها شروع شد. عمو حسن جمعمان کرد و گفت: «این جور نمی‌شود. هم فرفره شما باید بچرخد و هم زندگی ما.» از بابابزرگ رخصت گرفت و قرار شد برود و با خود کدخدا حرف بزند. وقتی که برگشت، خوشحال بود. گفت: «قرار شده روروک را خراب کنیم اما فرفره دستمان باشد. آنها هم تخم‌مرغمان را بخرند و هم کمی آب بدهند.» بابابزرگ گفت: «کدخدا سر حرفش نمی‌ماند.» عمو حسن گفت: «قول داده که بماند. ما فرزندان شماییم. حواسمان هست!»
بچه‌های کدخدا آمدند و روروک را، جلوی چشمهای خیس ما، خراب کردند. عموحسن آمد و فرفره را گذاشت پیش دستمان و رفت که با کدخدا قرار و مدار بگذارد. دل و دماغی نداشتیم برای چرخاندن فرفره. مهدی گفت: «وقت زانو بغل کردن نیست. باید چرخ چاه بسازیم. کدخدا از امروز ما می‌ترسید نه دیروز فرفره و روروک ساختن‌مان.» بابابزرگ لبخند زد.
عمو حسن هر روز با کدخدا کلنجار می‌رفت. یک روز خوشحال بود و یک روز از نامردی کدخدا می‌گفت. ما می‌شنیدیم و بهش «خدا قوت» می‌گفتیم. بچه‌ها داشتند بالای پشت بام یواشکی چرخ چاه می‌ساختند.



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 6 بهمن 1392  ساعت 4:34 AM | نظرات (0)

ثواب شگفت انگیز ذکر لااله الا الله - التماس دعا

«لا إله إلّا اللّه» یعنی پایان دادن حکومت هوای نفس در وجود؛ یعنی پاک کردن تمام رذایل اخلاقی از صفحه نفس؛ یعنی آراسته شدن به حسنات اخلاقی، یعنی خلوص و پاکی؛ یعنی بصیرت و بینایی؛ یعنی هم چون انبیا با تمام طاغوت ها تا ریشه کن کردن آنان مبارزه کردن؛ یعنی ریشه تمام گناهان را از سرزمین وجود خویش درآوردن و به جای آن نهال عمل صالح کاشتن.
«لا إله إلّا اللّه» یعنی از تمام مکتب ها بریدن و به مکتب انبیا و امامان علیهم السلام پیوستن؛ یعنی فهم قرآن و عمل به تمام دستورها و قوانین الهی؛ یعنی آراسته شدن به صلاح و سداد و عفّت و تقوا.
«لا إله إلّا اللّه» یعنی همه روز خود را به پاکی سر بردن و شب خود را به پاکی و طهارت و عبادت به روز آوردن؛ یعنی در مقابل حوادثی که بر مسلمانان می رود بی تفاوت نماند، یعنی حلّ مشکلات عباد خدا برای رضای خدا.
این همه ثواب، فقط به گفتار تنهای زبان نیست و ارجحیّت آن بر آسمان های هفتگانه و زمین در گفتن تنهای آن خلاصه نمی شود، بلکه این ارجحیّت در تجلّی حقیقت «لا إله إلّا اللّه» در هستی و عمل و اخلاق انسان است.
رابطه ما با حقیقت «لا إله إلّا اللّه» در حد قدرت و امکان و تکلیف خودمان باید همانند رابطه انبیا و امامان علیهم السلام و عاشقان با آن باشد.

 

به ادامه مطلب بروید



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 6 بهمن 1392  ساعت 4:30 AM | نظرات (0)

ذكر خدا...

امروز از دیروز ،، به مرگ نزدیک تریم ... به خدا چه طور؟

چهار چيز را ،، با چهار چيز بشوی!
    چهره را با...اشك 

  دل را با...ترس از خدا

  گناه را با...توبه
      و زبان را با...ذكر خدا...



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 6 بهمن 1392  ساعت 4:29 AM | نظرات (0)

«تقوا» آن نيست ؛ که با يک «تق» ، وا برود ...

بلند بخوان ؛ درشت بنويس ؛ آويزه ی گوشت کن که :

«تقوا» آن نيست ؛ که با يک «تق» ، وا برود ...

 

تصاوير متــــــــــحرک مذهبی

 

محبوب من
.
.

پای رفتنم را ... هدیه به پیشگاه خدائیت کرده ام...


تا راه آسمانت را گم نکنم !!!
.
.
حالا با دو بال روشن نمازم ... دستانم را در دستانت می گذارم،،،

تا از چشمه ی بی پایان مهرت ،،، سیرابم سازی . . .

 

التماس دعا



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 6 بهمن 1392  ساعت 4:28 AM | نظرات (0)

امام زمان (عج) آمدنی نیست...

ای یوسف زهرا !!!

جهانی در انتظار توست و تو در انتظار آنی که ما به خویش بازگردیم ...


:(


 

این جمعه هم بی وصالش گذشت...
 

یادمان باشد...
 

امام زمان (عج) آمدنی نیست...
 

آوردنیـــــــست...!!

یا مهدی(عج)ادرکنی


ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 6 بهمن 1392  ساعت 4:26 AM | نظرات (0)

عشق یعنی سبز و جاری تا خدا

حمد و سپاس مخصوص خــــــداوندی است که ...

هر جا خواستم او بود ،، اما هر جا او خواست من نبودم!!!





عشق یعنی سبز و جاری تا خدا

عشق یعنی گم شدن تا انتها


عشق یعنی یک نماز بیقرار
 
نور دیدن در دل شبهای تار


عشق یعنی یک قدم تا آسمان
 
اوج صحبتهای خوب بندگان


عشق یعنی یک نماز پر نیاز
 
در دو دل با او شریک جانماز



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 6 بهمن 1392  ساعت 4:25 AM | نظرات (0)

تعداد صفحات :49      30   31   32   33   34   35   36   37   38   39   >