نوشته شده در تاريخ جمعه 23 اسفند 1392 ساعت 3:26 AM | نظرات (0)
امام الحرمین جوینی که استاد ذهبی هم بوده در فرائد المسطین جلد 2 صفحات34 و 35 اورده:
روزی پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم نشسته بود ، حسن بن علی بر او وارد شد ، دیدگان پیامبر که بر حسن افتاد ، اشک آلود شد ، سپس حسین بن علی بر آن حضرت وارد شد ، مجدداً پیامبر گریست . در پی آن دو ، فاطمه و علی علیهما السلام بر پیامبر وارد شدند ، اشک پیامبر با دیدن آن دو نیز جاری شد ، وقتی از پیامبر علت گریه بر فاطمه را پرسیدند ، فرمود :
زمانی که فاطمه را دیدم ، به یاد صحنهای افتادم که پس از من برای او رخ خواهد داد ، گویا میبینم ذلت وارد خانهٔ او شده ، حرمتش پایمال گشته ، حقش غصب شده ، از ارث خود ممنوع گشته ، #پهلوی او #شکسته شده و #فرزندی را که در رحم دارد ، #سقط شده ؛ در حالی که پیوسته فریاد میزند : وا محمداه ! ؛ ولی کسی به او پاسخ نمیدهد ، کمک می خواهد ؛ اما کسی به فریادش نمیرسد .
او اول کسی است که از خاندانم به من ملحق میشود ؛ و در حالی بر من وارد میشود که محزون ، گرفتار و غمگین و #شهید شده است .
و من در اینجا میگویم : خدایا لعنت کن هر که به او ظلم کرده ، کیفر ده هر که #حقش را #غصب کرده ، خوار کن هر که خوارش کرده و در دوزخ مخلد کن هر که به
پهلویش زده تا فرزندش را سقط کرده و ملائکه آمین گویند .
لعن الله قاتلیک و ظالمیک یا زهرا...
نوشته شده در تاريخ جمعه 23 اسفند 1392 ساعت 3:24 AM | نظرات (0)
مردی بهخاطر اینکه شبها خواب به چشمش نمیآمد، تصمیم گرفت نزد یک رمال برود و از او کمک بخواهد. وقتی مرد رمال او را دید، به وی گفت که برای رهایی از این مشکل باید به یک غسالخانه برود و از غسال بخواهد که وی را روی تخت غسالخانه، غسل دهد. او تأکید کرد که فقط در این صورت است که مشکل مرد جوان حل میشود و وی پس از آن میتواند به راحتی بخوابد و خواب ببیند.
این نسخه مرد رمال در ادامه ماجرای عجیب تری را رقم زد؛ چرا که مرد جوان تصمیم گرفت هر طوری شده به یک غسالخانه برود و دستوری را که رمال میانسال داده بود، عملی کند. او برای این کار نزد یکی از غسالهای شهر رفت و ماجرا را با وی در میان گذاشت و از او کمک خواست. غسال که نسخه رمال را باور کرده بود قبول کرد که به مرد جوان کمک کند و برای غسلدادن مرد جوان با او قرار گذاشت.
در روز قرار، مرد جوان راهی غسالخانه شد. آن روز، جسد مردی را که بهعلت بیماری جانش را از دست داده بود برای غسل و شستوشو به غسالخانه آورده بودند و مرد غسال سرگرم شست و شوی جنازه بود. وقتی مرد جوان رسید، غسال از او خواست که روی تخت غسالخانه دراز بکشد تا او را هم غسل دهد. وقتی همهچیز برای اجرای نسخه رمال آماده بود، غسال به طرف مرد جوان رفت تا او را شست و شو دهد اما مرد جوان از وی خواست برای شستن او از لیفی تازه استفاده کند، نه لیفی که با آن مردگان را میشوید.
مرد غسال قبول کرد و برای آوردن لیف تازه، تخت غسالخانه را ترک کرد و در همین هنگام خانواده مردی که آن روز فوت شده و جنازهاش روی تخت غسالخانه بود، وارد آنجا شدند. آنها با دیدن 2جنازه روی تخت غسالخانه و غیبت مرد غسال تعجب کردند و یکی از آنها با صدای بلند پرسید: «پس غسال کو؟».
در همین هنگام مرد جوان از روی تخت غسالخانه برخاست و گفت: «غسال رفته است تا لیف بیاورد». دیدن مردی که از روی تخت غسالخانه بلند شده و شروع به حرفزدن کرده بود، برای خانواده متوفی آنقدر ترسناک بود که یکی از آنها سکته کرد و پس از انتقال به بیمارستان جان باخت.
یکی دیگر نیز چنان وحشت کرد که هنگام فرار، پایش لیز خورد و سرش با زمین برخورد کرد و دچار خونریزی مغزی شد و در نهایت در بیمارستان جان باخت. به این ترتیب غسال و مرد جوان بازداشت شدند و پرونده آنها در حالی در اختیار دادسرا قرار گرفته که هنوز کسی نمیدانست جرم آنها چیست.
نوشته شده در تاريخ جمعه 23 اسفند 1392 ساعت 3:20 AM | نظرات (0)
نوشته شده در تاريخ جمعه 23 اسفند 1392 ساعت 3:18 AM | نظرات (0)
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 22 اسفند 1392 ساعت 6:21 AM | نظرات (0)
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 22 اسفند 1392 ساعت 6:20 AM | نظرات (0)
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 22 اسفند 1392 ساعت 6:15 AM | نظرات (0)
بسم رب المهدی
سفره ی هفت سین برپا میکنم با چشم تر
سفره ی غم های مادر کز جفا گردیده لاغر
سین اول سیلی و رخسار نیلی گشته است
در میان کوچه ها و پیش چشمان پسر
سین دوم را سپر گشته برای دین حق
در حمایت از ولی در بین آن دیوار و در
سین سوم سوختن در راه عشق
از جفای هیزمان اربعین مردان شر
سین چارم سین سقط محسن است
از لگدهای حرامی بی پسر گردیده مادر
سین پنجم سرفه های بی امان فاطمه
خون بیرون آمده ازسنه و غمگینی دختر
سین شیشم سر صبر حیدر است
دیدن دزدیدن حق و سکوت مرد خیبر
سین آخر سین سالم بی سر است
شرم حیدر موقع تحویل دختر بر پدر
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 22 اسفند 1392 ساعت 6:14 AM | نظرات (0)