نوشته شده در تاريخ یک شنبه 18 اسفند 1392 ساعت 6:31 AM | نظرات (0)
بحمدالله جوانهای مؤمنِ خوبی داریم در عرصهی فرهنگ و هنر؛ فعالیت کردند، کار کردند؛ حالا بعضی جوانند، بعضی دورهی جوانی را هم گذراندهاند؛ ما عامل فرهنگی کم نداریم. ما حتماً در مسئلهی فرهنگ[باید توجه کنیم]، دولت محترم هم باید توجه کند، دیگران هم توجه کنند. بنده هم در این نگرانی با شما سهیم هستم و امیدوارم که مسئولین فرهنگی توجه داشته باشند که چه میکنند. با مسائل فرهنگی شوخی نمیشود کرد، بیملاحظگی نمیشود کرد؛ اگر چنانچه یک رخنهی فرهنگی بهوجود آمد، مثل رخنههای اقتصادی نیست که بشود [آن را] جمع کرد...
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 18 اسفند 1392 ساعت 6:30 AM | نظرات (0)
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 18 اسفند 1392 ساعت 6:29 AM | نظرات (0)
جمعه ای دیگر آمد...اما...اما بازهم رنگ و بوی طلوعش،رنگ و بوی غروبی دلگیر می دهد...عطر بی قراری در هوا پراکنده است و قرار دل عاشقان اما...
جمعه هایی که با امید برمی خیزی و ناامید سر به بالین غصه هایت می گذاری...امروز از آن جمعه هاست...
امروز؛جمعه؛آه...
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 18 اسفند 1392 ساعت 6:23 AM | نظرات (0)
من نگاهم از دور وصل در پنجره فولاد شماست
می شود فاصله ها کم بشود
این نگاه نزدیک تر بشود....
شاید این دل گره بخورد، نمک گیرتر بشود
دل، دلتنگ شماست ایها الرئوفــــ :(
پی نوشت:
این روزها فقط حــسرت حــرم را میخوریم و میسوزیم....
مگی ما دل نداریم؟؟
ضـامن دلــم میشوی آقا جـان؟؟:(
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 18 اسفند 1392 ساعت 6:22 AM | نظرات (0)
خطیب مشهور حاج آقای باقری که از شاگردان مرحوم آیت الله میلانی"رحمة الله علیه" بودند میگفتند:
یکبار که در خدمت استادم بودم ایشان فرمودند: فلانی! منبر که میروی 40 نفر از این جوانان پای منبرت را بیاور کارشان دارم! منکه از این دستور استاد تعجب کرده بودم اطاعت امر کرده و 40 نفر از جوانان را آوردم.
آقا فرمودند: یکی یکی بیایند داخل اتاق؛ ما اصلا نفهمیدیم که چه کار دارد. فقط هر جوانی وارد میشد پس از چند لحظه با چشم گریان بیرون می آمد و اصلا حرف نمیزد ؛ حدودا 20 نفر وارد شدند تا اینکه من بیتابی کردم و داخل رفتم ببینم حکایت چیست؟!
وقتی وارد اتاق شدم اقا نشسته بودند و کفنش هم کنارش بود و هر جوانی داخل میشد از او سوال میکرد که:
تو " امام حسیـــن علیه السلام" را دوست داری؟؟؟
آنها جواب میدادند بله اقا. میفرمود: خیلی؟ جواب میدادند ان شاءالله که همین طور است، به محض اینکه اشک از دیده جوانان جاری میشد اقای میلانی سریع کفن خود را به اشک آنها می مالید. با دیدن این صحنه جوانان بیشتر منقلب میشدند و گریه میکردند و از اتاق بیرون می آمدند.
بعدا از ایشان سوال کردم: آقا شما که مرجع هستید و اجازه اجتهاد خیلی از مراجع را شما داده اید و ... دیگر به این مسائل احتیاج ندارید.
آقا فرمودند: اگر چیزی به دردم بخورد همین توسل به حسین زهراست!
حلال جمیع مشکلات است حسین
شوینده لوح سیئات است حسین
ای شیعه تو را چه غم زطوفان بلا
جایی که سفینة النجاة است حسین
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 18 اسفند 1392 ساعت 6:22 AM | نظرات (0)