آیه روی پرده کعبه...


نَبِّیٌ عِبادِی أننی أنَا الغَفُورُ الرَّحِیمُ
و من...

هنوز و تا همیشه

به این آیه دلــــــــخوشم

"بندگانم را آگاه کن من بخشنده ی مهربانم"



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ دوشنبه 5 اسفند 1392  ساعت 6:22 AM | نظرات (0)

سرگذشت ارواح در عالَم برزخ

22326_080912-near-dh-02.jpg (550×366)

مدتها بود که در بستر بیماری بودم، که بالاخره متوجه سفید پوش بلند قامتی شدم که دستانش را بر نوک انگشتان پاهایم نهاده بود و آرام آرام به سمت بالا می کشاند، در قسمت پاها هیچگونه دردی احساس نمی کردم اماهر چه دستش به طرف بالا می آمد درد بیشتری در ناحیه فوقانی بدنم احساس می کردم گویا همه دردهای وجودم به سمت بالا در حرکت بود، تا اینکه دستش به گلویم رسید.

تمامی بدنم بی حس شده بود اما سرم چنان سنگینی می کرد که احساس کردم هر آن ممکن است از شدت فشار بترکد و یا چشمانم از حدقه در آید.

مطلب کامل در ادامه ی مطلب ...



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ دوشنبه 5 اسفند 1392  ساعت 6:20 AM | نظرات (0)

آیا در دین اسلام عاشق شدن حرام است؟

d90716_wbjjhg8rdxzh36hjzrm1.jpg (640×423)

عشق انسانی سه قسم است چون یا حقیقی است یا مجازی؛ و عشق مجازی (زمینی) یا نفسانی است یا حیوانی.

عشق حقیقی همان محبت به خداوند و صفات و افعال اوست.

و عشق نفسانی آن است که مبدأش مشاکلت و مشابهت نفس عاشق با نفس معشوق است، و اعجاب و تحسین به شمائل زیبایی معشوق به این خاطر که همه اینها از آثار نفس معشوق است.

مطلب کامل در ادامه ی مطلب ...


ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ دوشنبه 5 اسفند 1392  ساعت 6:19 AM | نظرات (0)

گفتـــ فحشا کجا آید پدید؟؟؟

گفتـــ فحشا کجا آید پدید؟؟؟

گفتمش در کوچه های بی شهید...

ای شهید چرا بست نشستــــه ای؟؟؟

چرا سر در گریبانی؟؟؟

فدای این حیای تو ای شهیـــــــــد

چه عارفانه خدایی شدید ...

و چه جاهلانه باختیم...

بابی انت . وامی...
اللهم عجل لولیک الفرجیا قائم آل محمد (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بیا ...



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ دوشنبه 5 اسفند 1392  ساعت 6:18 AM | نظرات (0)

تو رو خدا نجاتمون بدید...

تو رو خدا نجاتمون بدید...
شهدا شرمنده ایم...
درخواب و خیال هم نرفتیم به جنگ

بی رنج و ملال هم نرفتیم به جنگ

مانسل سپید بخت سوم بودیم!

از راه شمال هم نرفتیم به جنگ!



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ دوشنبه 5 اسفند 1392  ساعت 6:15 AM | نظرات (0)

فواید و آثار نماز جماعت

 

14782481508550624967.jpg (500×278)

در باب فضيلت و آثار نماز جماعت روايات بسياری وجود دارد كه به حديثی اشاره می كنيم:ای محمد! اگر مؤمن تكبيرة الاحرام را با امام جماعت درک نمايد از 600 هزار حج و عمره و از دنيا و آنچه در آن است بهتر است؛ به هفتاد هزار برابر؛ يک ركعت نمازی كه مؤمن انجام دهد با امام بهتر است از صد هزار دينار كه صدقه بدهد بر مساكين، و سجده ای كه مؤمن با امام جماعت انجام دهد از آزاد كردن صد بنده بهتر است.(عروة الوثقی، ص 762)

مطلب کامل در ادامه ی مطلب ...



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ دوشنبه 5 اسفند 1392  ساعت 6:14 AM | نظرات (0)

نوای نینوا را دوست دارم

نوای نینوا را دوست دارم

صدای آشنا را دوست دارم

اگر جام بلا از چشم یار است

من این جام بلا را دوست دارم

دعا یعنی تکلّم با خداوند

تکلّم با خدا را دوست دارم

اگر چه خارم و از خار کمتر

گل باغ وفا را دوست دارم

محبّت را عجب، حال و هوایی ست

من این حال و هوا را دوست دارم

نمی دانم کی ام آن قدر دانم

علیّ مرتضی را دوست دارم

خدا می داند، ای آل محمّد!

که من تنها شما را دوست دارم

چو ممزوج است با عطر حسینی

نسیم نینوا را دوست دارم

خدایا روز محشر باش شاهد

حسین و کربلا را دوست دارم

شود "میثم" که مولایت بگوید

که این بی دست و پا را دوست دارم؟



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ دوشنبه 5 اسفند 1392  ساعت 6:13 AM | نظرات (0)

ازدواج پیوندی است...

ازدواج پیوندی است که از درختی به درخت دیگر بزنند،

اگر خوب گرفت هر دو ”زنده” می شوند و اگر ”بد” شد هر دو می میرند.



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ دوشنبه 5 اسفند 1392  ساعت 6:11 AM | نظرات (0)

شهیدبرونسی

نزدیک ظهر بود که بچه همسایه آمد و گفت: «آقای برونسی از کاشمر تلفن زدن، با شما کار دارن» آن روز لوله‌های آب توی کوچه ترکیده بود و ما از صبح آب نداشتیم. همین حسابی کلافه‌ام کرده بود. پیش خودم گفتم: «اینم حتماً زنگ زده که باز بگه من نمی‌تونم بیام!» بچه همسایه منتظر ایستاده بود. با ناراحتی به‌اش گفتم: «برو پسر جان از قول من به آقای برونسی بگو هر چی دلش می‌خواد تو همون کاشمر، پیش فامیلش بمونه و از همون جا هم بره جبهه، دیگه خونه نمی‌خواد بیاد!».

دم دمای غروب بود؛ آب تازه آمده بود و توی حیاط داشتم ظرف‌ها را می‌شستم. یک دفعه دیدم آمد. به روی خودم نیاوردم. از دستش حسابی ناراحت بودم. حتی سرم را بالا نگرفتم. جلو من، روی دو پایش نشست. خندید و گفت: «چرا اینقدر ناراحتی؟». هیچی نگفتم. خودم خودم را داشتم می‌خوردم. مهربان‌تر از قبل گفت: «برای چی نیومدی پای تلفن؟ تو اصلاً می‌دونی من چرا زنگ زدم؟» باز چیزی نگفتم. گفت: «می‌خواستم چند روزی ببرمتون کاشمر»..



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ دوشنبه 5 اسفند 1392  ساعت 6:09 AM | نظرات (0)

تعداد صفحات :88      70   71   72   73   74   75   76   77   78   79   >