مرد...

 

آهسته برو، آهسته بیا

اینجا غیرتـــــــــــــــــــ ها دارند می خوابند !!!!

 

 

4d8feb2ecbdf02031.jpeg



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ شنبه 18 آبان 1392  ساعت 9:43 PM | نظرات (0)

افتخار خاندان!

افسران - 
افتخار خاندان!

امیرالمومنیــن علیـه السلام :

کسی کــه کردارش او را بــه جایی نرسانــد ، افتخارات خانــدانش

او را بــه جایی نخواهد رسانیــد.

• نهج البلاغه ، حکمت 23 •



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ شنبه 18 آبان 1392  ساعت 9:41 PM | نظرات (0)

یامسیح حسین(ع)

فکری به حال ماهی در التهاب کن
بابا برای تشنگی من شتاب کن

دردی عمیق در رگ من تیر می کشد
من را برای ذبح عظیم انتخاب کن

هل من معین توست که لبیک می دهم
اَمَّن یجیب های مرا مستجاب کن

من روی دست های تو قد می کشم، پدر
از این به بعد روی نبردم حساب کن

داغ جوان چه زود تو را پیر کرده است !
با خون من محاسن خود را خضاب کن

گهواره هم که تاب ندارد بدون من
فکری به حال خاطره های رباب کن

وقتش رسیده نیزه ی خود را علم کنند
هفتاد و دومین غزلت را کتاب کن

 

 

اسلام علیک یا علی اصغر امام حسین(ع)



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 16 آبان 1392  ساعت 6:37 PM | نظرات (0)

ای علی اصغر حسین(ع)

ای اهل کوفه رحمی این طفل جان ندارد /خواهد که آب گوید اما زبان ندارد
دیشب به گهواره تا صبح ناله می ز
د / امروز روی دستم دیگر توان ندارد
هنگام گریه کوشد تااشک خود بنوشد/ اشکی که ترکند لب دور دهان ندارد
رخ مثل برگ پاییز لب چون دو چوبه در/ این غنچه بهاری غیر از خزان ندارد
ای حرمله مکش تیغ یکسو فکن کمان را/ یک برگ که تاب تیر و کمان ندارد
شمشیر اوست آهش فریاد او تلظی/ جانش به لب رسیده تاب بیان ندارد
دردانه پیکرش را بالا گرفته بابا /تاب و توان دیدن چشم زمان ندارد
رحمی اگر که دارید یک قطره آب آرید/بر کودکی که در تن جز نیمه جان ندارد
با من اگر بجنگید تا کشتنم بجنگید/این شیره خواره بر کف تیغ وستان ندارد
مادر نشسته تنها در خیمه بین زنها/جز اشک خجلت خود آب روان ندارد
تا با خدنگ دشمن روحش زند پر از تن/جز شانه امامش دیگر مکان ندارد


ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 16 آبان 1392  ساعت 6:29 AM | نظرات (0)

ای سری که بر نیزه...

ای سری که بر نیزه، همچو ماه تابانی
سَروَر شهیـــــــــدانی، سرور شهیدانی

ای سری که بر نیزه، همچو ماه تابانی
سَروَر شهیـــــــــدانی، سرور شهیدانی
در بــــــــرابر چشمم، روی نی نمایانی
سرور شهیــــــــــدانی، سرور شهیدانی
من که خسته ام بــابا، دل شکسته ام بابا
قلب کوچک خود را، بر تو بسته ام بابا
چون ز گلبون باغت، تازه رسته ام بابا
روی نیزه از دُختت، می کنی نگهبانی
با کمال بـــــی رحمی، دشمنت بیازُردم
در طریقۀ عشقت، تازیانه ها خوردم
همچون گل به دامانِ، گلشن تو پژمرده
تو شقایقِ زیبا، زینب این گلستانی
میوۀ دل زهرا، سرو گلشن حیدر
لحظه ای نظر فرما، زیر نیزه از دختر
خصم دین زند هر دم، تازیانه ام بر سر
کی پدر روان باشد، این چنین مسلمانی
شمع روشن توحید، ای سکینه قربانت
جان دهم چو پروانه، پای شمع سوزانت
لعلِ تو پر از خون و اشک غم به چشمانت
در برابر چشمم، روی نی نمایانی

 



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 16 آبان 1392  ساعت 6:20 AM | نظرات (0)

تعداد صفحات :26   1   2   3   4   5   6   7   8   9   10   >