راحتی قلب

حضرت علی (ع) فرمود:

 

مَن غَضٌَ طَرفَهُ اَراحَ قَلبَه

هر کس چشم خود را از نامحرم فرو بندد، قلبش راحت می شود.


غرازالحکم، ح 9122

 

 

آن کس که به دنیای حرام عشق ورزید، درونش پر از اندوه شد، و غم و اندوه ها در خانه ی دلش رقصان گشت، که از سویی سرگرمش سازند، و از سویی دیگر رهایش نمایند، تا آنجا که گلویش را گرفته در گوشه ای بمیرد، رگ های حیات او قطع شده، و نابود ساختن او بر خدا آسان، و به گور انداختن او به دست دوستان است.

 
حکمت 367 نهج البلاغه



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 30 دی 1393  ساعت 2:35 PM | نظرات (0)

انسانیت

آدمیــــــــــــزادست دیگـــــــر
گاهی دلش میخواهـد … بی حوصله باشد
گاهی خوشحــــــــــال …گاهی ناراحـــــــــــت
گاهی عــــاشق …گاهی دل گرفتــــــــه
گاهی با حال بد
حالی که نه خودش و نهـ دیگرانش بداننــد چرا خوب نیست
و قضـــــــــاوت نابه جا کننــــــد دیگرانش
آدمیزادســــــــت دیگر
گاهی دلش می شکند … !!!
گاهی محتاج یک شانه برای گریه میشود
تا ببارد هرچه را که دست تقــــــــدیر به دستـــــــش داده
آدمیــــــــــــزادست دیگــــــــــر
گاهی خوب گاهی بد

 

و دردناک تر از همه تظاهر انسان است به خوب بودن

می دانی؟

درد ناک است بارها بغض کنی و در خودت بشکنی!

می دانی؟

   سکوت برخی وقتها…بدتر از فریـــاد است…

لــــــــحظه های ســــکوتم

پـــــر هیاهــــــــــو ترین دقــــایق زندگیم هستند

مــــــملو از آنــــــچـــه

مــــی خواهم بـــــــــــــــگویم

و
نــــــــــــمی گـــــویم

 

سکـــــــوت


یعنی اما… یعنی اگر


یعنی هزار و یک دلیل که ” دل” می ترسد بلند بگوید


بینِ مرگ و زندگی،جائیست که من سالهاست، به آن پناه بُردهام!

سکـــــــــوت

 

 



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 30 دی 1393  ساعت 2:34 PM | نظرات (0)

یک نگاه به نامحرم می تواند سالها عبادتت را بسوزاند

یک نگاه به نامحرم

می تواند سالها عبادتت را بسوزاند

و یک نگاه نکردن می تواند برتر از سالها عبادت باشد

فقط یک نگاه را برگردان!

چشمت را ببند!

با خدا معامله کن!

چکهای خدا سر وقت پاس می شود

 

 

می گفتː

حالا که جوونم دلم می خواد جوونی کنم،

خوش باشم،

خوشکل کنم

مث دخترا برم بیرون

بهم نگاه کنن،

دلم نمی خواد مثل پدربزرگ ها

یه شلوار کردی و پیرهن ساده بپوشم

خوب وقتی یه کم سنم رفت بالا ،

به چهل پنجاه رسیدم یه سفر می رم مکه و بعدش توبه می کنم.

نماز می خونم و …

حالا کووو تا اون موقع!

خیییلی وقت دارم …

بنده خدا نمی دونست مهلت زنده بودنش خیلی محدوده،

بعد از تصادف حتی فرصت استغفارهم پیدا نکرد.

« حجاب فریضه ای است که ترک آن فرصت قضا ندارد. »



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 30 دی 1393  ساعت 2:33 PM | نظرات (0)

یک – هیچ به نفع من

صبح زود همین که از خانه بیرون زد گفت:

مسابقه می دیم! از الان تا شب

چشمش به دختری که از سر کوچه می آمد  افتاد :

نگاهش را کج کردو به شیطان گفت:

فعلا یک – هیچ به نفع من !!

 



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 30 دی 1393  ساعت 2:32 PM | نظرات (0)

مــــیم مثـــــلـــ مــــــــــــــرد

مـــــــــــــــرد کـــــــه باشــــــــی بایــــد :

برای هضم دلتنگی هایت قدم بزنی و با نگاهت با سنگ فرش خیابان ها و پیاده روها
حرف بزنی …

برای حجم تلخ بی کسی هایت سکوت کنی …

شانه هایت را پناه گریه اش کنی و در عوض دست های مردانه ات سرپوش
اشک هایت باشد …

اما …
گــــــــریه نکن !

محکم باش !
مانند دستانت … مثال شانه هایت …

آخر تو مَردی …
مــــــــــرد کـــــــــه گـــــــــریه نمی کنــــد !

 

او “مـــرد” است دستــــانش از تو زِبرتر و پهن تر است

صورتش ته ریشى دارد

قلبش به وسعـــتِ دریــــا

جـــاىِ گریـــــه کردن به بالکن میرود و تنـــهایی را می بلعد

او با همــــان دستان پهن و زبرش تورا نوازش می کند

با همان صورت ناصاف و ناملایم تورا می بوسد و تو آرامــــ می شوى

آنقــــدر اورا نامــــرد “نخوان”

آنقدر پول و ماشین و ثـــــروتش را “نسنج”

فقط به او “توجه کن”

تا زمین و زمان را برایت بدوزد …

فقــــط باهاش “رو راست باش” تا دنیا را به پایت بریزد . .

 

 

اگـــر گریــــه نمیکنم فکر نکن از سنـــگم !

من مـــــرد هستم …

تنهـــایی قــــدم زدنم از گریــــه کردنــــ دردناکتــــر استــــ

مـــرد از زن خیلیــــ تنهاتــر استــــ …

مـــرد لاک ناخن نمیــــزند که هر وقت دلش گرفتــــ

دستــــش را باز کند و به ناخـــن هایش نگــــاه کند !

مـــرد موهایش بلند نیست کـــه در بـــــی کســـی

کوتــــاهش کند و لـــــج کند با تــــمام دنــــیا !

مـــرد حتـــی دردهایش اشکــــ که نـــــه ,

سنگــــ میکند و میچســـباند به پیــــشانیش

میـــشود گفتـــ :

مــــیم مثـــــلـــ مــــــــــــــرد

به سلامتی همه مــــرد های واقعی 



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 30 دی 1393  ساعت 2:32 PM | نظرات (0)

گرگ های شهر نگاه نمیکردن

کارش که توی شهر تموم می شد آروم و قدم زنون از پیاده رو به طرف خونه راه میفتاد

گرگ های شهر نگاه نمیکردن طرف کی هست و با چه لباسی هست

تا تونستن جلوش شماره پرت کردن و

اونم واسه اینکه از شر گرگ ها خلاص شه شماره ها رو میگرفت و میزاشت توی کیفش

به خونه که رسید یه عالمه شماره جلوی روش دید

دلش لرزید

اشک توی چشاش حلقه زد

یکی یکی شماره ها رو پاره کرد و گریه میکرد و میگفت:

ببین مهدی جان مولای من

این شهر و این زمونه دیگه جای من نیست

 

هر جمعه ای که می گذرد پیر می شوی

درهر غروب آن تو دلگیر می شوی

می ترسم آقا که بگویی به این گدا

تو باعث این همه تاخیر می شوی

 

“اللهم عجل لولیک الفرج”

 



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 30 دی 1393  ساعت 2:31 PM | نظرات (0)

خـــــدا …

گآهی چقدر روح محتآج ِ فرصت هآیی ست که در آن هیچ کس نباشد

به جز

 

خـــــدا …

 



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 30 دی 1393  ساعت 2:30 PM | نظرات (0)

خدا دوستــــــــــت دارد...

با خـــــــدا حـرف بزن

بخنـد

درد و دل کن

اشک بریز

برایش ناز کن

خــــــــدا، عاشق بنده اش هســـــت

هر جـور کـــه بیــــایی دوستــــــــــت دارد...



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 30 دی 1393  ساعت 2:29 PM | نظرات (0)

آقا جان سلام...

سلام آقا جون

خیلیا گفتن و نوشتن برای تو که چرا نیستی در این عید ما ؟!

کی میشود که نمازه عید را پشت سر تو ٬ با تو برگزارش کنیم ؟!

یعنی این اخرین عید بی تو خواهد بود ؟!

و همه  این عید را بی تو دیدن

اما من این عید با تو میبینم

مثل همیشه که هستي و وفقط چشم ظاهرمون نمیبینه مهم حسیه که

من حس میکنم هستي و هرجای دنیا که نماز به پا داریم تو امام جماعت

 



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 30 دی 1393  ساعت 2:28 PM | نظرات (0)

یادداشـتی از طـرف خــ♥ــــدا

من خــــــدا هستم.

امروز مــــــــن همه مشکلاتت را اداره می کنم .

لطفا به خاطـــــــر داشته باش که من به کمک تــــــو نیــــــاز ندارم.

اگر در زندگی وضعیتی برایت پیش آید که قادر به اداره کردن آن نیستی برای رفع کردن آن تلاش نکن .

آن را در صندوق ( چیزی برای خـــــــــــــدا تا انجام دهد ) بگذار .

همه چیـز انجام خواهد شد ولی در زمان مورد نظر مـــــــــن ، نه تـــــــــو .

وقتی که مطلبی را در صندوق من گذاشتی ، همواره با اضطراب دنبال (پیگیری) نکـــن .

در عوض روی تمام چیزهای عـــــــــالی و شگفت انگیزی که الان در زندگی ات وجود دارد تمرکز کن .

ناامیـــــــــد نشو…

شاید یک روز بد در محل کارت داشته باشی : به مردی فکر کن که سال هـــــــــاست بیکار است و شغلی ندارد،

ممکنه غصــه زودگذر بودن تعطیلات آخر هفته را بخوری : به زنی فکـر کن که با تنگدستی وحشتناکی روزی دوازده ساعت ،

هفت روز هفته را کار می کند تا فقط شکم فرزندانش را سیر کند…

 

وقتی که روابط تو رو به تیـرگی و بـــــــدی می گذارد و دچار یاس می شوی :

به انسانی فکر کن که هرگــــــــز طعم دوسـت داشتن و مورد محبــت واقع شدن را نچشیده

وقتی ماشینت خراب می شود و تو مجبوری برای یافتن کمک کیلومترها پیاده بروی :

به معلولی فکر کن که دوست دارد یک بار فرصت راه رفتن داشته باشد.

ممکنه احساس بیهودگی کنی و فکر کنی که اصلا برای چی زندگی می کنی و بپرسی هدف من چیه ؟

شکـــــــــر گزار باش .

در اینجا کسانی هستند که عمرشان آن قــــــــدر کوتاه بوده که فرصت کـافی برای زندگی کردن نداشتند،

وقتی متوجه موهات که تازه خاکستری شده در آینه می شی :

به بیمار سرطانی فکر کن که آرزو دارد کــاش مویی داشت تا به آن رسیدگی کند …

*******

بنـده ی مــن!

بخـوان مـــــــــا را

بگردان قبــله ات را سوی ما

اینک وضـــــــویی کن

خجالت می کشی از مــــــــن؟

بگــــــــو ، جز من کس دیگر نمی فهمد

به نجوایی صدایــــــــــم کن

بدان آغــــــــوش من بـاز است

برای درک آغـــــــــوشم

شــــــروع کن ، یک قـــــــدم با تـو

تمـــــــــام گامهای مانده اش با مــن.



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 30 دی 1393  ساعت 2:28 PM | نظرات (0)

تعداد صفحات :86   1   2   3   4   5   6   7   8   9   10   >