
باز جمعه شد
از حالا عزای
غروبش را گرفته ام...
تو بیایی
آفتابی ترین غروب دنیا را
دنیا خواهد دید
اَللّهُــــــمَّ عَجِّـــــل لِوَلیِّـکَ الفَـــــرَج
نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 24 دی 1393 ساعت 6:48 AM | نظرات (0)
باز جمعه شد
از حالا عزای
غروبش را گرفته ام...
تو بیایی
آفتابی ترین غروب دنیا را
دنیا خواهد دید
نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 24 دی 1393 ساعت 6:48 AM | نظرات (0)
حرف ها تکراری ،توبه ها تکراری، آدم ها تکراری
من مانده ام
این گناهان کی قرار است تکراری شوند؟!
هر روز این گناهان تازه و جدیدتر
به نظر می رسند!
خدایا
گویا تو از امتحان من
من از شرمندگی رد شدن
سیر نخواهیم شد !
خدایا
از این رفت و برگشت ها خسته ام
کمک کن همیشه فقط به سمت تو بیایم
اهدنا الصراط المستقیم
نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 24 دی 1393 ساعت 6:47 AM | نظرات (0)
مرگ یعنی
مثل این
شاخه گل روز مادر
می شویم خشک خشک
و خدا ما را می گذارد
بین دیوان حافظش
یعنی قبرستان!
نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 24 دی 1393 ساعت 6:45 AM | نظرات (0)
بیا و دست از سرم برنـ ــدار!
بگــذار تا نفس دارم
سایه ات بر سَـ ــرم باشد
چادر زیبـــای مشــکی مَن
نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 24 دی 1393 ساعت 6:45 AM | نظرات (0)
اسمش شد مـــــــــــد!!!
شلوار لــــــی را برایمان فرستادند،اول زیاد هم بــــد نبود،
بعد شد آفـــــــــت غیرت و حیا
پسرانه اش از بالا کوتاه شـــد و دخترانه اش از پایین
چادر شــد مانتو های بلند،مانتو ها ذره ذره آب رفت،
حالا دیگر باید آن را بلــــــــــوز
نامید،چادر چادری ها هم کم کم تبدیل به شنــــــل شده،
یا آنقــــــدر نازک که
بودنش طعنه ایست به نبودنش
حالا که دیگر شلـــــوار جایش را به ساپـــورت داده،
روسری ها هم که از عقب و جلو آب رفته!
مانده ام فردا فرزندان این نســــــل هنوز هم
مـــــــــــــــــادر
را اسوه پاکی و
پــــــــــــــــــــدر
را مظهر مردانگی میدانند؟!!!
نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 24 دی 1393 ساعت 6:44 AM | نظرات (0)
نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 24 دی 1393 ساعت 6:31 AM | نظرات (0)