نوشته شده در تاريخ جمعه 12 دی 1393 ساعت 6:16 AM | نظرات (0)
چه وضـــــوی ارزشمـــندی
... ســــرو خمیده، هنـــــوز سرو است ؟
..... به یقیـــــن ...
.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم
♥•۰·˙
همانا خداوند به سه گروه وعده داد، بدون حساب وارد بهشت شوند،
۱- مؤذن
۲- امام جماعت
۳- کسی که وضو بگیرد، سپس داخل مسجد شود و نماز را به جماعت به جا آورد.
.
نوشته شده در تاريخ جمعه 12 دی 1393 ساعت 6:11 AM | نظرات (0)
دانشجو بود؛
دنبال عشق و حال،
خیلی مقید نبود،
یعنی اهل خیلی کارها هم بود،تو یخچال خونه ش مشروب هم میتونستی پیدا کنی....
از طرف دانشگاه اردو بردنشون قم...
قرار شد با مرحوم آیت الله بهجت(ره)هم دیدار داشته باشن...
از این به بعد رو بذارید خود حمید براتون تعریف کنه...
وقتی رسیدیم پیش آقای بهجت...بچه ها تک تک ورود میکردن و سلام میگفتن،آقای بهجت هم به همه سلامی میگفت و تعارف میکرد که وارد بشن...
من چندبار خواستم سلام بگم منتظر بودم آقای بهجت به من نگاهی بکنن امااصلا صورتشون رو به سمت من برنمیگردوندن...
درحالیکه بقیه رو خیلی تحویل میگرفتن...
یه لحظه تو دلم گفتم:
""حمید،میگن این آقا از دل آدما هم میتونه خبر داشته باشه...تو با چه رویی انتظار داری تحویلت بگیره...!!!
تو که خودت میدونی چقدر گند زدی...!!!
""خلاصه خیلی اون لحظه تو فکرفرو رفتم...
تصمیم جدی گرفتم که دور خیلی چیزا خط بکشم،وقتی برگشتیم همه شیشه های مشروب رو شکستم،کارامو سروسامون دادم،تغییر کردم،مدتی گذشت،یکماه بود که روی تصمیمی که گرفته بودم محکم واستادم.
از بچه ها شنیدم که یه عده از بچه های دانشگاه دوباره میخوان برن قم،
چون تازه رفته بودم با هزار منت و التماس قبول کردن که اسم من رو هم بنویسن،اما به هرحال قبول کردن...
اینبار که رسیدیم خدمت آقای بهجت،من دم در سرم رو پایین انداخته بودم،
اون دفعه ایشون صورتش رو به سمتم نگرفته بود،تو حال خودم بودم که دیدم بچه ها صدام میکنن>>
""حمید..حمید...حاج آقا باشماست""
نگاه کردم دیدم آقای بهجت به من اشاره میکنن که بیا جلوتر...
آهسته در گوشم گفتن...:
"""یکماهه که امام زمانت رو خوشحال کردی..."""
به نقل از آیت الله احدی
نوشته شده در تاريخ جمعه 12 دی 1393 ساعت 6:08 AM | نظرات (0)
بسم الله الرّحمن الرّحیم
إِلَهِی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَیْکَ الْمُشْتَکَی وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِی الْأَمْرِ الَّذِینَ فَرَضْتَ عَلَیْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجا عَاجِلا قَرِیبا کَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ یَا مُحَمَّدُ یَا عَلِیُّ یَا عَلِیُّ یَا مُحَمَّدُ اکْفِیَانِی فَإِنَّکُمَا کَافِیَانِ وَ انْصُرَانِی فَإِنَّکُمَا نَاصِرَانِ یَا مَوْلانَا یَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ
خدایا گرفتاری بزرگ شد،و پوشیده بر ملا گشت،و پرده کنار رفت،و امید بریده گشت،و زمین تنگ شد،و خیرات آسمان دریغ شد و پشتیبان تویی،و شکایت تنها به جانب تو است،در سختی و آسانی تنها بر تو اعتماد است،خدایا!بر محمّد و خاندان محمّد درود فرست آن صاحبان فرمانی که اطاعتشان را بر ما فرض نمودی،و به این سبب مقامشان را به ما شناساندی،پس به حق ایشان به ما گشایش ده،گشایشی زود و نزدیک همچون چشم بر هم نهادن یا زودتر،ای محمّد و ای علی،ای علی و ای محمّد،مرا کفایت کنید،که تنها شما کفایتکنندگان منید،و یاریام دهید که تنها شما یاریکنندگان منید،ای مولای ما ای صاحب زمان،فریادرس،فریادرس،فریادرس، مرا دریاب،مرا دریاب،مرا دریاب،اکنون،اکنون،اکنون،با شتاب،با شتاب،با شتاب،ای مهربانترین مهربانان به حق محمّد و خاندان پاک او.
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ
نوشته شده در تاريخ جمعه 12 دی 1393 ساعت 6:06 AM | نظرات (0)
مــن یـکــــ دخـتــر چــادریـــم .
شاد و پرنشاط ، سرزنده و پرکار...
قرآن و نهج البلاغه اگر میخوانم ، رمان و حافظ هم میخوانم.
عاشق پهلوانی های حضرت حیدر اگر هستم ، یک عالمه شعر
حماسی از شاهنامه هم حفظم.
پای سجاده ام گریه اگر میکنم ، خنده هایم بین دوستانم هم
تماشایی است !
من یک عالمه دوست و رفیق دارم.
تابستان ها اگر اردوی جهادی میرویم ، اردوهای تفریحی ام
نیز هرهفته پا برجاست ...
ما اگر سخنرانی میرویم ، پارک رفتنمان هم سرجایش است ...
مسجد اگر پاتوق ماست ، باغ و بوستان پاتوق بعدی ماست ...
برای نماز صبح قرار مسجد اگر میگذاریم ، هنوز خورشید نزده
از مسجدتا خانه پیاده قدم میزنیم.
دعای عهدمان را اگر میخوانیم ، همانجا سفره باز میکنیم و
با خنده وشادی صبحانه مان میشود غذا با طعم دعا !
ما اگر چادر سر میکنیم ، نقاش هم هستیم ، خطمان هم
خوب است حرفهای دخترانه مان سرجایش ، شوخی های
دوستانه مان را هم میکنیم ، کوه هم میرویم ، عکس های
یادگاری ، فیلم های پر از خنده و شادی من قشنگ تر از دنیای
خودمان سراغ ندارم !
نوشته شده در تاريخ جمعه 12 دی 1393 ساعت 6:04 AM | نظرات (0)