آیا شما نجّارید؟

یه بنده خدایی میگفت چرا مسلمانها اینقدر خشن هستن؟ ، چرا کشورهای مسلمان نسبت به کشورهای غربی اینقدر عقب موندن؟، چرا همیشه فقیرن؟ و صدها چرای دیگه.

در جوابش گفتم: شغل شما چیه؟

گفت: نجّارم.

گفتم: تو شغلت چقدر مهارت داری؟

گفت: استاد هستم

گفتم: اگه کسی یه جایی ادعا کنه که اونهم نجّاره، میتونی تشخیص بدی راست میگه یا دروغ؟

گفت: آره، میتونم

گفتم: چطور؟

گفت: ازش نمونه کار میخوام، از افراد مختلف در مورد کارهایی که درست کرده میپرسم، میرم چیزهایی که درست کرده رو میبینم، اگه تو کارهاش فوت و فن نجّاری رو ببینم متوجه میشم که اونهم مثل من نجّاره؟

گفتم: اگه کارش بی کیفیت باشه چی؟

گفت: در این صورت دروغ میگه، نجار نیست

گفتم: اگه همین هایی که به قول شما دروغ گو هستن، چندتا سفارش بگیرن و همه ی سفارش ها رو خراب تحویل بدن، اون مشتریها میتونن ادعا کنن همه ی نجارها همین جوری ان؟

گفت: نه، چون مشکل از خودشون بوده که نتونستن متوجه بشن اونها نجار نیستن، و کار بی کیفیت اونها ربطی به نجارهای واقعی نداره.

گفتم: خُب، حالا شما چقدر از دین اسلام میدونی که میگی چرا اسلام اینجوریه؟

مشکل شما هم دقیقاً همینه " اونقدر از اسلام نمیدونی که بفهمی فقر جامعه و خشونت و... ربطی به اسلام نداره، و اونهایی که به اسم اسلام انسانهای بیگناه رو میکشن هیچ ربطی به اسلام و مسلمانهای واقعی



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 9 بهمن 1393  ساعت 6:50 AM | نظرات (0)

متن از خودمه اگه میشه بخونید و نظر بدید.(تقدیم به تک دختر بابا)

تورا بر دست ها می بردند و ریحانه ی تو در اندیشه آن دستانی بود که انهارا می گرفت تا گم نشودو من در خیابان ها خون تو را پایمال می کردم

تورا از تابوت در آوردند و در قبر نهادند و همسر تو در اندیشه آن بود که دلتنگی هایش را با چه کسی بگوید تا آرام و دلگرم شود و من در خیابان ها خون تو را پایمال می کردم.

شانه های تو را در قبر تکان میدادند و تلقین می کردند و مادر تو در اندیشه روزی بود که تو را پس از هفته ای پر کار می دید و شانه هایت را در بغل می گرفت و خستگی از بدنش برون می رفت و من در خیابان ها خون تورا پایمال می کردم

لحد بر قبر تو می نهادند و پدر تو در اندیشه ی روزی بود که تو برای بار اول پدر گفتی و گویی به ان دنیای جدیدی دادند حالا بر آن دنیا لحد می گذاردند و من در خیابان ها خون تو را پایمال می کردم

و در اخر روی لحد ها خاک می پاشیدند و گویی با هر بار خاک پاشیدن روی قبر تو روی ناز های دخترانه ریحانه سادات تو و دلگرمی های همسر تو و آرامش های مادر و پدرت خاک می پاشیدند و من در خیابان ها خون تورا پایمال می کردم

چه سر خوش ام که نمی اندیشم در برابر پایمال کردن خونت باید روزی پاسخگو باشم،نمی اندیشم...



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 9 بهمن 1393  ساعت 6:50 AM | نظرات (0)

تعداد صفحات :154      100   101   102   103   104   105   106   107   108   109   >