این داستان رو از دست ندهید....ترس از عباس ابن علی (ع)

نقل است که روزی از مولا علی {ع} سوال میکنند ؛ که مالک اشتر چقدر شجاعه ؟
مولا در جواب میفرماید ؛ مالک آانقدر شجاعه که اگر در شب پای خود را بر روی بدن یک شیر ماده بگذارد و شیر بر وی نعره زند ، مالک حتی پلک هم نمیزند .
آنوقت از مالک میپرسند که تو با این همه شجاعت ، تا به حال ترسیدی ؟
مالک میگوید ؛ در جنگ صفین بود که مولا علی {ع} فرمود ؛ پسرم ابوالفضل {ع} امروز به میدان میرود . مالک رو به مولا میگوید ؛ در جنگاوری و دلاوری ابوالفضل {ع} شکی نیست اما جنگ احتیاج به تجربه دارد و اگر شما اجازه دهید من خود به میدان بروم . مالک ادامه میدهد ؛ بعد از گفتن این حرف ، ابوالفضل {ع} چنان نگاهی به من انداخت که من برای اولین بار در عمرم ترسیدم.
به شوکت حیدری سالار علقمه ابوالفضل العباس {ع} صلوات .
‌          اللهم عجل لولیک الفرج
‌                   یاعلی‌



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 8 بهمن 1393  ساعت 6:31 AM | نظرات (3)

از سرت باز نکنی ها! برای ما ناز نکنی ها!

وقت شهادت. درست ۱۵ سالش بود. زودتر از سن تکلیف، به سن شهادت رسید. تازه داشت ۲ رگه میشدصدایش.

تازه داشت پشت لبش سبز می شد. حسن همیشه به من می گفت: برایم با خرده موهای ملت که اصلاح

می کنی، ریش و سبیل بگذار! اتفاقاً بالای سرش بودم که شهید شد. بر و بر داشتم صورتش را نگاه می کردم؛

هم می خندیدم و هم گریه می کردم.دم آخر نفسش را جمع کرد و گفت: تا جنازه ام را مامان نسرین ندیده، یک

مقدار مو به سبیل و ریشم اضافه کن! بعد خندید و گفت: یک جوری موها را تف مالی کن که طبیعی به نظر برسد!

از سرت باز نکنی ها! برای ما ناز نکنی ها! می خواهم مادرم وقتی مرا در لباس شهادت می بیند، یک مرد ببیند.

این را که گفت، به شهادت رسید. سرش روی سینه ام بود. داشت از سر و صورتش خون می چکید؛ خون داغ.

خون سرخ. دست کشیدم به صورتش. به صورت یک مرد که یک عکس امام روی دکمه لباسش آویزان بود..



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 8 بهمن 1393  ساعت 6:30 AM | نظرات (0)

چجوری تو رختخواب بخوابم ؟؟؟؟

بعد از چند وقت آمده بود خانه .

مثل پروانه دورش می گشتم.

شام که خوردیم ،خودم  رختخوابش را انداختم .

خیلی خسته بود .

صبح که آمدم بیدارش کنم،دیدم رختخواب جمع شده گوشه اتاق است،خودش هم خوابیده .

بیدار که شد ، ازش پرسیدم «پس چرا این جوری خوابیدی؟ رختخوابت رو چرا جمع کردی؟

گفت دلم نیومد توش بخوابم . بچه ها اون جا روی زمین می خوابن.»



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 8 بهمن 1393  ساعت 6:28 AM | نظرات (0)

اثر قضا شدن نماز در زندگی

علت خیلی از مشکلاتی که ما در زندگی ها و خانواده هایمان داریم، درگیری ها، بداخلاقی ها، عصبانیت ها، بی حوصلگی ها، غرغرها و دل شکستن ها.... این است که خانه هایمان از حضور فرشته ها خالی شدند و این موجودات مهربان جایشان را به شیاطین داده اند.

 

 

به ادامه مطلب بروید



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 8 بهمن 1393  ساعت 6:26 AM | نظرات (0)

فضیلتی از امیرالمومنین حضرت امام علی ع

روزی جبرئیل امین نزد رسول خدا بود . در این هنگام امیرالمؤمنین (ع)وارد شد. جبرییل به احترام ایشان از جا حركت كرد. پیغمبرفرمود : آیا به احترام این جوان از جا بر می خیزی ؟

جبرییل عرض كرد : بله چون او حق استادی به گردن من دارد، وقتی خداوند مرا آفرید از من پرسید كه من كی ام و نامم چیست؟ و تو كیستی و نامت چیست ؟

من متحیّر شدم ماندم كه چه بگویم.
این جوان وارد شد و به من فرمود : بگو أنت ربّ الجلیل و اسمك الجمیل و أنا عبدك الذلیل و اسمی جبرییل

پیامبر اعظم (ص) فرمودند : تو چه وقت آفریده شد ؟

عرضه داشت : از زمانی كه من خلق شده ام ستاره ای بود كه هر سی هزار سال یكبار طلوع می كرد و من آن را سی هزار بار دیدم.

حضرت فرمود آیا آن ستاره را می شناسی؟

عرض كرد بله یا رسول الله.

حضرت فرمود : علی جان قدری عمامه ات را بالا ببر،
كه نوری از پیشانی امیرالمومنین ساطع شد كه جبرئیل عرضه داشت : به خدا قسم این همان ستاره است.

( كتاب شریف القطره - ج 1. علامه مستنبط)



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 8 بهمن 1393  ساعت 6:23 AM | نظرات (0)

شهید شاهرخ ضرغام ملقب به حر انقلاب اسلامی

او عاشق امام حسین(ع) بود. شاهرخ از دوران کودکی علاقه شدیدی به مولا داشت. این محبت قلبی را از مادرش به یادگار گرفته بود. در عاشورای سال 57 ساواک به بسیاری از هیئت‌ها اجازه حرکت در خیابان را نمی‌داد اما با صحبت‌های شاهرخ دسته هیئت «جوادالائمه(ع)» مجوز گرفت.
 
صبح عاشورا دسته حرکت کرد و ظهر هم به حسینیه برگشت. شاهرخ میاندار دسته بود محکم و با دو دست سینه می‌زد. آن روز بود که با صحبت‌های حاج‌آقا تهرانی جرقه‌های نهضت انقلاب اسلامی در ذهن او متجلی شد و تا آنجا پیش رفت که شاهرخ همچون حری برای نهضت انقلاب اسلامی جان‌نثاری کرد.
*شاهرخ ضرغام با حضور در بارگاه امام رضا(ع) راه صحیح را انتخاب و توبه کرد

شاهرخ پس از آن «عاشورای حسینی» به خانه برگشت و به مادرش با جدیت گفت: «آماده شو به مشهد بریم». در بدو ورود به مشهد، شاهرخ زودتر از همه به پابوس امام رضا(ع) رفت و حال خوشی پیدا کرده بود و مرتب می‌گفت «خدا من بد کردم؛ من غلط کردم اما می‌خواهم توبه کنم. خدایا مرا ببخش، یا امام رضا (ع) به دادم برس من عمرم را تباه کردم».

بعد از زیارت 2 روزه مشهد شاهرخ به همراه مادرش به تهران برگشت و همه خلافکاری‌های خود را رها کرد. او واقعاً توبه کرد، توبه‌ای همچون حر در صحنه و کارزار کربلا؛ در همان روزهای انقلاب با ارادت خاصی که به امام خمینی (ره) داشت روی سینه‌اش با خالکوبی نوشت
«خمینی فدایت شوم».

شاهرخ با پیوستن به گروه «فدائیان اسلام» و نیروهای کمیته انقلاب اسلامی، شروع جنگ را در آبادان و بهمنشیر تجربه کرد. رشادت‌های شاهرخ و دوستانش تا جایی پیش رفت که عنوان گروه «آدم‌خوارها» را برای خود برگزیدند.

وی که از همرزمان «سیدمجتبی هاشمی» بود این نام را با مشورت دوستانش به گروه داد:گروه آدم‌خوارها! که بعدها به نام گروه «پیشرو» تغییر نام یافت با رشادت‌های فراوان خود چنان ترسی در دل نیروهای بعثی انداخت آنچنانکه برای سر شاهرخ به عنوان فرمانده این گروه، 11 هزار دینار جایزه تعیین کردند.

شاهرخ ضرغام روزهای آخر حضورش در میان هم‌رزمانش را به گونه‌ای نظاره‌گر بود که می‌دانست لحظات رسیدن به معبود است. او با رشادت‌هایی که در آبادان انجام داد مانع از تهاجم عراقی‌ها شد. شاهرخ با تیر مستقیم عراقی‌ها به شهادت رسیده بود. در حالی که سربازان عراقی در کنار پیکرش از خوشحالی هلهله می‌کردند و بدن بی‌سر و پر از تیر و ترکش و غرق در خون او را در تلویزیون خود نشان دادند.

آری عراقی‌ها پیکر او را با خود برده بودند و امروز اثری از او نیست. چرا که شاهرخ از خدا خواسته بود او را پاک کند، همه گذشته‌اش را و می‌خواست چیزی از او نماند؛ نه اسم، نه شهرت و قبر و مزار و نه هیچ چیز دیگر اما یاد او زنده است و مزار او به وسعت همه خاک‌های سرزمین ایران است. او مرد میدان عمل و سرباز اسلام و مرید امام (ره) و مطیع بی‌چون و چرای ولایت بود، براستی که وی تا ابد در ذهن‌ها زنده است.



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 8 بهمن 1393  ساعت 6:22 AM | نظرات (0)

سن سربازی پایین نیومده ، سن عاشقی پایین اومده

یه پسر بچه رو گرفتیم که ازش حرف بکشیم.
آوردنش سنگر من. خیلی کم سن و سال بود.

بهش گفتم: « مگه سن سربازی توی ایران هجده سال تمام نیست؟ »


سرش را تکان داد. گفتم: « تو که هنوز هجده سالت نشده! »

بعد هم مسخره اش کردم و گفتم: « شاید به خاطر جنگ ، امام خمینی کارش به جایی رسیده که دست به دامن شما بچه ها شده و سن سربازی رو کم کرده؟ »

جوابش خیلی من رو اذیت کرد. با لحن فیلسوفانه ای گفت: « سن سربازی پایین نیومده ، سن عاشقی پایین اومده »

چه تفاوت عجیبی است بین عشق آسمانی و عشق زمینی...


ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 8 بهمن 1393  ساعت 6:19 AM | نظرات (0)

من حتی آقا امام زمان را در آغوش گرفتم

نهایت و اوج محبت...

 

 فانی شدن در راه معشوق است

 و من فانی فی الله هستم...

                           (فرازی از وصیت نامه ی شهید)


بعد از شهادت محمد تا چند روز در اردوگاه فقط نوارهای

مداحی و مناجات‌های محمد را پخش می‌کردند.

بیشتر مناجات‌ها و مداحی‌های محمد در مورد امام زمان

بود. خیلی ناراحت بودم؛ تا اینکه یک شب محمد را درخواب

دیدم،خوشحال بود و بانشاط لباس فرم سپاه برتنش بود.

چهره‌اش خیلی نورانی‌تر شده بود؛ یاد مداحی‌ های او افتادم

پرسیدم :محمد، این همه در دنیا از آقا خواندی، توانستی او را ببینی؟

محمد در حالی که می‌خندید گفت : "من حتی آقا امام زمان را در آغوش گرفتم."



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 8 بهمن 1393  ساعت 6:18 AM | نظرات (0)

تعداد صفحات :154      110   111   112   113   114   115   116   117   118   119   >