از خدا پرسیدم :

چه چیزی بیشتر از همه تو را نارا حت میکند؟

گفت:

وقتی بنده ای با من سخن میگوید ، چنان به حرفایش گوش میدهم

که گویا بنده ای جز او ندارم.

اما وقتی بنده ام با من سخن میگوید،به گونه ای حرف میزند

که انگار من پروردگار همه هستم الا او...!



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ شنبه 4 بهمن 1393  ساعت 6:18 AM | نظرات (0)

بازتاب گسترده پیام رهبر انقلاب به جوانان غرب

پیام رهبر معظم انقلاب اسلامی خطاب به جوانان اروپا و آمریکای شمالی
درباره آشنایی آنها با اسلام از طریق قرآن کریم و زندگی پیامبر اسلام(ص)
بازتاب گسترده ای در رسانه های جهان داشت.



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ شنبه 4 بهمن 1393  ساعت 6:17 AM | نظرات (0)

صحبت های زیبای کودکی با خدا . . .

نمی دونی چقدر حرف زدن برام سخته وقتی تو اون بالایی و من این پایین

می دونی وقتی فکر می کنم همین الان میلیون ها نفر دارن باهت حرف می زنن

و تو حرف همه رو میشنوی چه احساس خنده داری بهم دست میده .

خدایا.. می ترسم حرفاشونو باهم قاطی کنی .. آخ زبونمو گاز می گیرم ...

خدایا راستشو بگو تو چن تا گوش داری .. چن تا چش داری ...

چن تا زبون بلدی آخه ... چینی و ژاپونی خیلی سخته ... فرانسه هم همینطور ...

خدای من .. نمی دونم کلمه خدای من درسته ؟

آخه تو خدای من که نیستی خدای هوار تا هوار آدم و جن و حیوونی ..

خدایا منو می بینی اصلن .. یا اصلن منو دیدی .. اسمم می دونی چیه و شماره شناسنامم ؟

خدایا تو چقدر پهنی ... چقدر درازی و چقدر گودی ...

چرا تو همه جا هستی وقتی هیچ جا نیستی ..

خدایا ... چرا ازون اول که ندیدمت غیب بودی ؟

می خوام ببینمت ... حتی اگه به قیمت جونم باشه ... درکم میکنی ؟

اصلن الان بیداری یا خوابی .. شایدم جلسه داری ...

خدایا چقدر مهربونی ؟ چقدر ؟

خدایا ما آدمای بدبخت میون جنگ شیطون با تو چه کاره بیدیم ؟

اصلن چرا بهش میدون می دی ؟ بکشش راحتمون کن ... هم خودتو هم ما رو.

خدایا چرا طعم لذتو به من می چشونی و بعد می گی جیززززه ؟

نمی دونی ... بعضی وقتا حس می کنم من یه بازیچه بیشتر نیستم توی دستات ...

خب تو حق داری .. تو خدایی ...

خدایا سردمه ... داد بزنم می فهمی ؟

سردمه ... کسی اینجا نیس .. همه مردن ...

خدایا مردن درد داره ؟ سخته ؟ خودکشی گناهه ؟ کاش جواب می دادی ...

سرم درد می کنه .. گیجم ... منگم .. خوابم میاد ... خدایا قرص داری ؟

دهنم خشک شده ... مورمورم میشه ... کاش بابام زنده بود ... اونو تو کشتی خدایا ؟

چرا تنها دیدن من تو رو خوشحال می کنه ؟

خوابم میاد ... نمی دونم ... شاید امشبم حرفای منو با حرفای بقیه قاطی کردی ...

راستی پیش تو هم الان تاریکه ؟

خدایا من می ترسم ...

خسته ام ...

خدایا شب به خیر



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ شنبه 4 بهمن 1393  ساعت 6:15 AM | نظرات (0)

گفتگو با خدا...

خواب دیدم در خواب با خدا گفتگویی داشتم.

خدا گفت پس می خواهی با من گفتگو کنی ؟

گفتم: اگر وقت داشته باشید.

خدا لبخند زد،وقت من ابدی است.

چه سوالاتی در ذهن داری که می خواهی از من بپرسی؟

-چه چیز بیش از همه شما را در مورد انسان متعجب می کند؟

خدا پاسخ داد...

این که آن ها از بودن در دوران کودکی ملمول می شوند.

عجله دارند که زودتر بزرگ شوند و بعد حسرت دوران کودکی را می خورند.

این که سلامت شان را صرف به دست آوردن پول می کنند

و بعد پول شان را خرج حفظ سلامتی میکنند.

این که با نگرانی نسبت به آینده

زمان حال فراموش شان می شود.

آنچنان که دیگر نه در آینده زندگی میکنند و نه در حال.

این که چنان زندگی می کنند که گویی هرگز نخواهند مرد

وچنان می میرند که گویی هرگز زنده نبوده اند.

خداوند دست های مرا در دست گرفت

 و مدتی هر دو ساکت ماندیم.

بعد پرسیدم...

به عنوان خالق انسان ها،می خواهید آن ها چه درس هایی از زندگی را یادبگیرند؟

خدا با لبخند پاسخ داد...

یاد بگیرند که نمی توان دیگران را مجبور به دوست داشتن خود کرد.

اما می توان محبوب دیگران شد.

یاد بگیرند که خوب نیست خود را با دیگران مقایسه کنند.

یاد بگیرند که ثروتمند کسی نیست که دارایی بیشتری دارد،

بلکه کسی است که نیاز کمتری دارد.

یاد بگیرند که ظرف مدت چند ثانیه میتوانیم زخمیی عمیق در دل کسانی که دوستشان داریم،ایجاد کنیم

و سال ها وقت خواهد بود تا آن زخم التیام یابد.

با بخشیدن،بخشش یاد بگیرند.

یاد بگیرند کسانی هستند که آنها را عمیقاَ دوست دارند

اما بلد نیستند احساس شان را ابراز کنند یا نشان دهند.

یاد بگیرند که می شود دو نفر به یک موضوع واحد نگاه کنند و آن را متفاوت ببینند.

یاد بگیرند که همیشه کافی نیست دیگران آنها را ببخشند

بلکه خودشان هم باید خود را ببخشند.

و یاد بگیرند که من این جا هستم.



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ شنبه 4 بهمن 1393  ساعت 6:13 AM | نظرات (0)

می پنداشتم

می پنداشتم که عشق زیباست ... عاشقی زیباتر ...

 می پنداشتم که حق زیباست ... عدل زیباتر ...

 می پنداشتم که آزادی زیباست ... آزادمردی زیباتر ...

می پنداشتم که معرفت زیباست ... صداقت زیباتر ...

می پنداشتم که دین زیباست ... مذهب زیباتر...

می پنداشتم که خورشید زیباست ... ماه زیباتر ...

می پنداشتم که طاووس زیباست ... یک رنگی زیباتر ...

می پنداشتم که خواب زیباست ... بیداری زیباتر...

 می پنداشتم که صدای نی زیباست ... چوپان زیباتر ...

می پنداشتم که دست نوشته هایت زیباست ... دستانت زیباتر ...

 می پنداشتم که زندگی زیباست ... با تو زیستن زیباتر...

 اما امروز می پندارم به تمام پنداشت های گذشته ام ...

 می پندارم به پنداشت هایم که درست بوده اند یا غلط ؟!



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ شنبه 4 بهمن 1393  ساعت 6:11 AM | نظرات (0)

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

همان یک لحظه اول ، که اول ضلم را میدیدم از مخلوق بی وجدان ،

جهانرا با همه زیبایی و زشتی ، برروی یکدگر ، ویرانه میکردم .


عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
که در همسایه صدها گرسنه ، چند بزمی گرم عیش و نوش میدیدم ،

نخستین نعره مستانه را خاموش آندم ،بر لب پیمانه میکردم .


عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
که میدیدم یکی عریان و لرزان و دیگری پوشیده از صد جامه رنگین

زمین و آسمانرا واژگون مستانه میکردم .


عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
نه طاعت میپذیرفتم ،نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز کرده ،

پاره پاره در کف زاهد نمایان ،سبحه صد دانه میکردم .


عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان ،

هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو ،آواره و دیوانه میکردم .


عجب صبری خدا دارد !
اکر من جای او بودم .
بگرد شمع سوزان دل عشاق سرگردان ،

سراپای وجود بی وفا معشوق را ، پروانه میکردم .


عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
بعرش کبریایی ، با همه صبر خدایی ،تا که میدیدم عزیز نابجایی ،

ناز بر یک ناروا گردیده خواری میفروشد ،گردش این چرخ را وارونه ، بی صبرانه میکردم .


عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
که میدیدم مشوش عارف و عامی ، ز برق فتنه این علم عالم سوز مردم کش ،

بجز اندیشه عشق و وفا ، معدوم هر فکری ، در این دنیای پر افسانه میکردم .


عجب صبری خدا دارد !
چرا من جای او باشم .
همین بهتر که او خود جای خود بنشسته وتاب تماشای تمام زشتکاریهای این مخلوق را دارد ،

وگرنه من بجای او چو بودم ،یکنفس کی عادلانه سازشی ، با جاهل و فرزانه میکردم .

عجب صبری خدا دارد ! عجب صبری خدا دارد



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ شنبه 4 بهمن 1393  ساعت 6:09 AM | نظرات (0)

تعداد صفحات :154      130   131   132   133   134   135   136   137   138   139   >