آیا دلیل تاکید بر نماز صبح را میدانید ؟

دکتر محمدرضا سعیدی فوق تخصص قلب و عروق و رئیس بخش جراحی بیمارستان اصفهان:
آیا دلیل تاکید بر نماز صبح را میدانید ؟  باخواب غلظت خون بالا میرود
 وهرچه به صبح نزدیک میشویم خون غلیظ تر میشود
ودرست لحظات نزدیک شدن به اذان به حداعلا می رسد
 کسانی که بیدار میشوند با وضو گرفتن قدری خون تنظیم میشود
وبا خواندن نماز بدن کاملا بالانس شده وبه حالت نرمال باز میگردد
 بیخود نیست میگوییم خدا ازمادر هم مهربانتر است ولله الحمد
كسانيكه با يوگا و نرمش هاي آرامش بخش و انرژي درماني آشنايند ميدانن، چاكراها نقاط ورود و خروج انرژي به بدن هستند.
اگر دقت کرده باشید هنگام وضو گرفتن تنها جایی که از پایین به بالا شسته میشود مسح پاست .

شما از نقطه ی انگشت شست پا دست خود را به سمت بالا میکشید . چرا ؟؟؟ ... تنها جاییکه انرژی مثبت به بدن برمیگردانید مسح پا میباشد.

در تمام مراحل وضو گرفتن با هفت چاکرای بدن سر و کار داریم.  در تمام مراحل از تمام چاکراها به وسیله ی آب که منبع پاکی و قداسته انرژی های منفی بدن رو به سمت خارج دفع کرده
و در مرحله ی آخر وضو گرفتن انرژی مثبت رو وارد بدن ميكنيم 🌿
پخش اين پيام ديني صدقه جاري

 



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ جمعه 3 بهمن 1393  ساعت 6:55 AM | نظرات (0)

یادمان باشدکه

یادمان باشدکه:
                        "حق الناس "
                                            همیشه پول نیست!

گاهی
       "دل" است...

دلی که:
             باید بدست می آوردیم ونیاوردیم!

دلی که:
                    شکستیم و رهاکردیم!

دلهای غمگینی که…
                   بی تفاوت از کنارشان گذشتیم!

خدا…
         ازهرچه بگذرد ازحق الناس نمی گذرد!!!



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ جمعه 3 بهمن 1393  ساعت 6:54 AM | نظرات (0)

حواسمان باشد…

    حواسمان باشد…
ﺑﺎ  "ﺯباﻥ"
             ﻣﯿﺸود ﻣﺴﺨﺮﻩ ﮐﺮﺩ!
ﺑﺎ ﺯباﻥ
               ﻣﯿﺸود ﺭﻭﺣﯿﻪ ﺩﺍﺩ!
ﺑﺎ ﺯباﻥ
               ﻣﯿﺸود ﺍﯾﺮﺍﺩ ﮔﺮﻓﺖ!
با ﺯباﻥ
               ﻣﯿﺸود ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﺮﺩ!
با ﺯباﻥ
              ﻣﯿﺸود ﺩﻝ ﺷﮑﺴﺖ!
با ﺯباﻥ
               ﻣﯿﺸود ﺩﻟﺪﺍﺭﯼ ﺩﺍﺩ!
با ﺯباﻥ
                   ﻣﯿﺸود ﺁﺑﺮﻭ ﺑﺮﺩ!
ﺑﺎ ﺯباﻥ
                ﻣﯿﺸود ﺁﺑﺮﻭ ﺧﺮﯾﺪ!
ﺑﺎ ﺯباﻥ
        ﻣﯿﺸود جدایی انداخت!
با زبان
                    میشود آتش زد!
با زبان
   میشود آتش راخاموش کرد!
بازبان
          میشود فتنه به پا کرد!

                 حواسمان به دلهایمان باشد:
                              
                         "آلوده اش نکنیم"



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ جمعه 3 بهمن 1393  ساعت 6:51 AM | نظرات (0)

زمان باقیمانده چه کارها که نمی کردیم و چه کارها که می کردیم


 

گفت : یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه

گفتم :چشم، اگه جوابشو بدونم، خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم

گفت: دارم میمیرم

گفتم: یعنی چی؟

گفت: یعنی دارم میمیرم دیگه

گفتم: دکتر دیگه ای، خارج از کشور؟

گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد !

گفتم: خدا کریمه، انشالله که بهت سلامتی میده

با تعجب نگاه کرد و گفت: یعنی اگه من بمیرم، خدا کریم نیست؟

فهمیدم آدم فهمیده ایه و نمیشه سرش رو شیره مالید

گفتم: راست میگی، حالا سوالت چیه؟

گفت: من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم

از خونه بیرون نمیومدم، کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن،

 تا اینکه یه روز به خودم گفتم تا کی منتظر مرگ باشم.

خلاصه یه روز صبح از خونه زدم بیرون و مثل همه شروع به کار کردم،

 اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار این حال منو کسی نداشت،

 خیلی مهربون شدم، دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمیکرد

با خودم میگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن، آخه من رفتنی ام و اونا انگار نه ...

سرتونو درد نیارم من کار میکردم اما حرص نداشتم

بین مردم بودم اما بهشون ظلم نمیکردم و دوستشون داشتم

ماشین عروس که میدیدم از ته دل شاد میشدم و دعا میکردم

گدا که میدیدم از ته دل غصه میخوردم و

 بدون اینکه حساب کتاب کنم کمک میکردم

مثل پیر مردا برا همه جوونا آرزوی خوشبختی میکردم

الغرض اینکه این ماجرا منو آدم خوبی کرد و ناز و خوردنی شدم

حالا سوالم اینه که من به خاطر مرگ خوب شدم و

 آیا خدا این خوب شدنو قبول میکنه؟

گفتم: بله، اونجور که یادگرفتم و به نظرم میرسه

 آدما تا دم رفتن خوب شدنشون واسه خدا عزیزه

آرام آرام خداحافظی کرد و تشکرداشت میرفت

گفتم: راستی نگفتی چقدر وقت داری؟

گفت: معلوم نیست بین یک روز تا چند هزار روز!!!

یه چرتکه انداختم دیدم منم تقریبا همین قدرا وقت دارم.

با تعجب گفتم: مگه بیماریت چیه؟

گفت: بیمار نیستم!

هم کفرم داشت در میومد و هم از تعجب داشتم شاخ دار میشدم

 گفتم: پس چی؟

گفت: فهمیدم مردنیم،

رفتم دکتر گفتم: میتونید کاری کنید که نمیرم؟

گفتن: نه گفتم: خارج چی؟ و باز گفتند : نه!

خلاصه ما رفتنی هستیم کی ش فرقی داره مگه؟

باز خندید و رفت و دل منو با خودش برد ...

 

راستی اگه لحظه دقیق شکستن شیشه عمر برامون مشخص بود؛


در این زمان باقیمانده چه کارها که نمی کردیم و چه کارها که می کردیم ؟



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ جمعه 3 بهمن 1393  ساعت 6:45 AM | نظرات (0)

مهربان همیشگی

 

 

مهربان همیشگی بخشنده سلام

میخواهم باتو رفیق باشم اجازه هست؟

"میخواهم قلبم خانه ی امن محبت تو باشد"

میخواهم کلید گشایش این در کوچک به دست خودت باشد"

من میدانم از قلبم که وارد شوی  در روحم"جسمم"زبانم

و تمام جوارحم جریان خواهی یافت"

نه نشد""""" خدا دارم خیلی رسمی درد دل میکنم خودم خوشم نیومد

اجازه هست کمی خودمانی تر حرف بزنم؟؟

مهربون من دلم شدید از این قفس تنگ وتاریک گرفته خسته ام

به اندازه ای که دوس دارم لحظه ای

سر بر دامان عطو فت تو بگذارم"

 مهربانم میدانم دنیا را تنگ و تاریک آفریده ای که گاهی دلم بگیرد

و  سری  به  آسمان  دریایت بزنم و

هوای عوض کنم تا بلکه فراموش ذهن کوچکم نشود

که من یک مهربان همیشکی دارم که لحظه ای

 مرا فراموش نخواهد کرد "آی مهربون

خدای که میدانی چقدر دوستت دارم دلم برای اینکه یک بنده ی

 خوب باشم تنگ است.........

کاری کن که تنها تو را دریابم



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ جمعه 3 بهمن 1393  ساعت 6:44 AM | نظرات (0)

تعداد صفحات :154      140   141   142   143   144   145   146   147   148   149   >