نوشته شده در تاريخ جمعه 24 بهمن 1393 ساعت 7:27 AM | نظرات (0)
من زندگی خودم را میکنم و
برایم مهم نیست چگونه قضاوت میشوم...
چاقم؟
لاغرم؟
قد بلندم؟
کوتاه قدم؟
سفیدم؟
سبزه ام؟
همه به خودم مربوط است...
مهم بودن یا نبودن را؛ فراموش کن!
روزنامه ی روز شنبه، زباله ی روز یکشنبه است!
زندگی کن به شيوه خودت...
با قوانين خودت...
با باورها و ايمان قلبی خودت...
مردم دلشان می خواهد، موضوعی برای گفتگو داشته باشند؛ برايشان فرقی نمی کند چگونه هستی؟
هر جور که باشی، حرفی برای گفتن دارند...
شاد باش و از زندگی لذت ببر...
چه انتظاری از مردم داری؟
آنها حتی پشت سر خدا هم حرف می زنند!!!
نوشته شده در تاريخ جمعه 24 بهمن 1393 ساعت 7:24 AM | نظرات (0)
نوشته شده در تاريخ جمعه 24 بهمن 1393 ساعت 7:23 AM | نظرات (0)
ارتباط با خدا؛
مردی باپدرش در سفر بودکه پدرش از دنیا رفت. از چوپانی در آن حوالی پرسید: «چه کسی برای مرده های شما نماز می خواند؟».
چوپان گفت: «ما کسی را برای این کار نداریم».خودم نماز آنها را می خوانم.
مرد گفت: «خوب لطف کن نماز پدر مرا هم بخوان!»
چوپان مقابل جنازه ایستادویکی دو کلمه زمزمه کرد و گفت: «نمازش تمام شد!»
مرد که تعجب کرده بود گفت: این چه نمازی بود؟
چوپان گفت:بهترازاین بلد نبودم
مرد از روی ناچاری پدر را دفن کرد و رفت.
شب هنگام، در عالم رؤیا پدرش را دید که روزگار خوبی دارد. از پدر پرسید: «چه شد که این گونه راحت و آسوده ای؟»
پدرش گفت: «هر چه دارم از دعای آن چوپان دارم!»
مرد، فردای آن روز به سراغ چوپان رفت و از او خواست تا بگوید در کنار جنازۀ پدرش چه کرده و چه دعایی خوانده؟
چوپان گفت: «وقتی کنار جنازه آمدم و ارتباطی میان من و خداوند برقرار شد، با خداوند گفتم: “خدایا اگر این مرد، امشب مهمان من بود، یک گوسفند برایش زمین می زدم. حالا این مرد، امشب مهمان توست. ببینم تو با او چگونه رفتار می کنی؟».
شادی ارواح همه گذشتگان واسیران خاک صلوات.
یادکنیم تا یادمان کنند .
نوشته شده در تاريخ جمعه 24 بهمن 1393 ساعت 7:21 AM | نظرات (0)
نوشته شده در تاريخ جمعه 24 بهمن 1393 ساعت 7:19 AM | نظرات (0)