سؤال و جواب در كلاس درس.

استاد: به نظر شما چرا حضرت محمد(ص)،
دانشجوها: اللهم صل علي محمد و آل محمد!
استاد: بله آفرين! ميخواستم از شما بپرسم که چرا حضرت محمد…
 دانشجوها: اللهم صل علي محمد و آل محمد!
استاد:  انشاء الله!
به نظر شما چرا حضرت محمد…
دانشجوها : اللهم صل علي محمد و آل محمد!
استاد: لا اله الا الله! چرا آن حضرت…
دانشجوها : کدام حضرت؟
استاد: حضرت محمد!
دانشجوها: اللهم صل علي محمد و آل محمد...!!!!
حال كردين؟؟؟
اصلأ حواستون بود مجبورتون كردم صلوات بفرستين؟؟
ثواب این صلوات ها %90مال خودتون10% هم براي من و پدر و مادر و اموات من.

اگه خوشت اومد بفرستش واسه دیگران.



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 19 بهمن 1393  ساعت 7:01 AM | نظرات (0)

پیام الهام چرخنده به بانوان در جشنواره فیلم فجر

ابن متن را لطفا با دقت بخوانید و نظر خود را در قالب کامنت بنویسید ..خواندن تفکر شما برای من ارزشمنده

…سپاس … سلام .. چادر مشکی آمد تا در شبهای روشن،” کاخ ” برج میلاد …میلاد انقلاب را جشن بگیرد ….



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 19 بهمن 1393  ساعت 7:00 AM | نظرات (0)

بیا وگرنه در این انتظار ، خواهم مرد

بیا وگرنه در این انتظار ، خواهم مرد
اگر که بی تو بیاید بهار ، خواهم مرد

به روی گونه من ، اشک سال ها جاری است
و زیر پای همین آبشار خواهم مرد

خبر رسید که تو با بهار می آیی
در انتظار تو من تا بهار خواهم مرد

نیامدی و خدا آگه است من هر روز
به اشتیاق رخت چند بار خواهم مرد



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 19 بهمن 1393  ساعت 6:57 AM | نظرات (0)

شهید ادواردو آنیلی (مهدی آنیلی)

در صف اول نماز جمعه تهران به امامت آیت الله خامنه ای
♡❤
شهید ادواردو آنیلی، تنها پسر و وارث مولتی میلیاردر مشهور ایتالیایی سناتور جووآنی آنیلی، مالک کارخانجات فیات، فراری، لامبورگینی، لانچیا، آلفارومئو، دیوکو، چند بانک خصوصی، باشگاه فوتبال یوونتوس و روزنامه های معروف، "کوریره دلاسرا" و "لاستامپا" در 20 سالگی با خواندن قرآن مسلمان شد.



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 19 بهمن 1393  ساعت 6:38 AM | نظرات (0)

تا قبر مادرم راهی نیست!

مردی مقابل گل فروشی ایستاد. او می‌خواست دسته گلی برای مادرش که در شهر دیگری بود سفارش دهد تا برایش پست شود.
وقتی از گل فروشی خارج شد٬ دختری را دید که در کنار درب نشسته بود و گریه می‌کرد. مرد نزدیک دختر رفت و از او پرسید : دختر خوب چرا گریه می‌کنی؟
دختر گفت: می‌خواستم برای مادرم یک شاخه گل بخرم ولی پولم کم است. مرد لبخندی زد و گفت: با من بیا٬ من برای تو یک دسته گل خیلی قشنگ می‌خرم تا آن را به مادرت بدهی.
وقتی از گل فروشی خارج می‌شدند دختر در حالی که دسته گل را در دستش گرفته بود لبخندی حاکی از خوشحالی و رضایت بر لب داشت. مرد به دختر گفت: می‌خواهی تو را برسانم؟ دختر گفت: نه، تا قبر مادرم راهی نیست!
مرد دیگرنمی‌توانست چیزی بگوید٬ بغض گلویش را گرفت و دلش شکست. طاقت نیاورد٬ به گل فروشی برگشت٬ دسته گل را پس گرفت و ۲۰۰ کیلومتر رانندگی کرد تا خودش آن را به دست مادرش هدیه بدهد!



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 19 بهمن 1393  ساعت 6:35 AM | نظرات (0)

تعداد صفحات :154      30   31   32   33   34   35   36   37   38   39   >