گفتند شهید گمنامه ، پلاک هم نداشت ، اصلا هیچ نشونه ای نداشت امیدواربودم روی زیر پیراهنش اسمش رو نوشته باشه... نوشته بود... اگر برای خداست . بگذار گمنام بمانم.
نوشته شده در تاريخ شنبه 18 بهمن 1393 ساعت 10:04 PM | نظرات (0)
گفتند شهید گمنامه ، پلاک هم نداشت ، اصلا هیچ نشونه ای نداشت امیدواربودم روی زیر پیراهنش اسمش رو نوشته باشه... نوشته بود... اگر برای خداست . بگذار گمنام بمانم.
نوشته شده در تاريخ شنبه 18 بهمن 1393 ساعت 10:04 PM | نظرات (0)
من می خواهم درآینده شهید شوم ..
معلم پرید وسط حرف علی وگفت : ببین علی جان موضوع انشاء این بود که درآینده می خواهید چکاره شوید ، باید درمورد یه شغل یا کار توضیح می دادی مثلا پدرت چکاره است .. آقا اجازه ...شهید
نوشته شده در تاريخ شنبه 18 بهمن 1393 ساعت 10:01 PM | نظرات (0)
به مادرقول داده بود برمی گردد..
چشم مادر که به استخوان های بی جمجمه افتاد لبخندتلخی زد وگفت ، بچه ام سرش می رفت ولی قولش نمی رفت.
نوشته شده در تاريخ شنبه 18 بهمن 1393 ساعت 9:59 PM | نظرات (0)
شنیدم دختر خانمی میگفت:ر
فقط دعا كنيد پدرم شهيد بشه!
خشكم زد. گفتم دخترم اين چه دعاييه؟
گفت:آخه بابام موجيه!
گفتم خوب انشاالله خوب ميشه، چرادعاكنم شهيد بشه؟
گفت: آخه هروقت موج ميگيردش و حال خودشو نميفهمه شروع ميكنه منو مادر و برادرمو كتك ميزنه! ، امامشكل ما اين نيست!
گفتم: دخترم پس مشكل چيه؟
گفت: بعداينكه حالش خوب ميشه ومتوجه ميشه چه كاري كرده.شروع ميكنه دست و پاهاي همهمون را ماچ کردن و معذرت خواهي ميكنه.
ما طاقت نداريم شرمندگي پدرمون را ببينيم.
دعاكنيد پدرم شهيد بشه.....
نوشته شده در تاريخ شنبه 18 بهمن 1393 ساعت 9:58 PM | نظرات (0)
پسر اول گفت: مادر جون برم جبهه؟...
گفت: برو عزیزم.
رفت و والفجر مقدماتی شهید شد!
پسر دوم گفت: مادر، داداش که رفت، من هم برم؟
گفت: برو عزیزم.
رفت و عملیات خیبر شهید شد!
پدر گفت:
حاج خانم بچه ها رفتند، ما هم بریم تفنگ بچه ها روی زمین نمونه، رفت و کربلای پنج شهید شد!
مادر به خدا گفت:
همه دنیام رو قبول کردی، خودم رو هم قبول کن
رفت و در حج خونین شهید شد!
(شهیدان تلخابی)
خدایا جواب اینارو چی بدیم؟
شهدا شرمنده
نوشته شده در تاريخ شنبه 18 بهمن 1393 ساعت 9:56 PM | نظرات (0)
جوانی به خواستگاری دختری رفت،پدر دخترگفت فقط به یک پرسش من پاسخ بده، دخترم مال تو..!
-ساعت چند برای نمازصبح اذان گفته میشه؟
جوان جوابی نداد!
سپس پدر دخترگفت:
کالای من گرانقیمت هست، ومهریه اش پیش شمانیست!..
(تربیت صحیح)
نوشته شده در تاريخ شنبه 18 بهمن 1393 ساعت 9:53 PM | نظرات (0)
اینها بعضی از سنتهای پیامبر صلی الله علیه و سلم است:
1.اینکه از مؤذن تبعیت کنی و کلماتی که مؤذن میگوید تکرار کنی..
2.نماز شب را با دو رکعت که طولانی نباشد شروع کنی..
3.غذا خوردن با سه انگشت..
4.هیچکدامتان ایستاده ننوشد..
5.سه بار تنفس در زمان نوشیدن..
نوشته شده در تاريخ شنبه 18 بهمن 1393 ساعت 9:49 PM | نظرات (0)
يه خونه مجردي با رفيقامون درست کرده بوديم، اونجا شده بود خونه گناه و معصيت...دیگه توضیحش باخودتون....
شب عاشورا بود. هرچي زنگ زدم به رفيقام، هيچکدوم در دسترس نبودند
نه نماز، نه هیئت، نه پیراهن مشکی، هيچي...
ميگفتم اينارو همش آخوندا درآوردند...دو تا عرب با هم دعواشون شده به ما چه...
ماشينو برداشتم برم يه سرکي، چي بهش ميگن؟ گشتي بزنم
تو راه که ميرفتم يه خانمي را ديدم، خانم چادري وسنگینی بود کنارخیابون منتظرتاکسی بود .
خلاصه اومدم جلو و سوار ماشينش کردم یه دفعه یه فکری مثل برق توذهنم جرقه زد! بله شیطان خوب بلده کجا وارد بشه...از چندتا خیابون عبور کردم و رسیدم به میدون و رفتم سمت خونه مجردیمون ،خانمه که دید مسیری که اون گفته بود نمیرم گفت نگهدار و منم سرعتو بیشتر کردمو هرچی جیغ و داد میزد توجه نمیکردم...
نوشته شده در تاريخ شنبه 18 بهمن 1393 ساعت 7:03 AM | نظرات (0)
نوشته شده در تاريخ شنبه 18 بهمن 1393 ساعت 7:02 AM | نظرات (0)
العبد
نوشته شده در تاريخ شنبه 18 بهمن 1393 ساعت 7:02 AM | نظرات (0)