نوشته شده در تاريخ دوشنبه 18 اسفند 1393 ساعت 10:50 PM | نظرات (0)
داعش خلبان اردنى را با شقاوت سوزاندند، دنیا محكوم كرد،
ولى كسى از خلبان ایرانى اسیر شده اى كه به دستور صدام، زنده زنده،
با دو جیپ، آنقدر از دو طرف كشیده شد تا دو نیم شد
و قطعات پیكرش مطهرش،
براى سالها نیمى در نینوا و نیمى در موصل مدفون بود، یادى نكرد.
او مردى بود كه به صدام ثابت كرده بود نیروى هوایى ایران هیچ رقیبى ندارد.
شهید سرلشكر خلبان على اقبالى،
شادی روح امام وشهدا ..صلوات ..
نوشته شده در تاريخ دوشنبه 18 اسفند 1393 ساعت 10:45 PM | نظرات (0)
چه خوب است بدانیم که
بسیاری از این قبرها پر است از جوانانی که گفتند:
بعدا توبه میکنیم؟!! راستی آیا من و شما میدانیم که چند دقیقه دیگر زنده هستیم؟!
نوشته شده در تاريخ دوشنبه 18 اسفند 1393 ساعت 10:26 PM | نظرات (0)
ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ “ﮐﻢ ﮐﻢ” ﺍﺗﻔﺎﻕ میفته
ﭘﺲ ﺣﻮﺍﺳﺖ ﺑﺎﺷﻪ ﮐﻪ “ﯾﻬﻮ” ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻧﺸﯽ
ﮐﻪ خیلی ﺩﯾﺮ شده واسه دوست داشتن پدر و مادرت
****************************************
امام صادق علیه السلام :
اگر دوست دارى كه خداوند عمرت را زیاد كند، پدر و مادرت را شاد كن.
اِن اَحبَبتَ اَن یَزیدَ اللّهُ فى عُمُرِكَ فَسُرَّ اَبَـوَیكَ ؛
وسایل الشیعه ج18 ، ص372 - بحارالأنوار(ط-بیروت) ج 71 ، ص 81
نوشته شده در تاريخ دوشنبه 18 اسفند 1393 ساعت 10:17 PM | نظرات (0)
محال است بارانی از محبت به کسی هدیه کنی و دستهای خودت خیس نشود
چه زیباست
بی قید و شرط عشق بورزیم,بی قصد و غرض حرف بزنیم,بی دلیل ببخشیم و از همه مهمتر بی توقع به تمام موجودات محبت کنیم...
عجیب است که مردم چقدر برای مبارزه با شیطان تلاش میکنند
اگر همین انرژی را صرف عشق ورزیدن به همراهانشان کنند، شیطان در تنهایی خود خواهد مرد.
نوشته شده در تاريخ دوشنبه 18 اسفند 1393 ساعت 10:16 PM | نظرات (0)
مسئولین بخوانند:
خون شهدا فقط به حجاب حساس نبود
به حفظ انقلاب از شر دزدی اختلاس ربا بانکداری مبتنی بر ربا تبعیض
اختلاف طبقاتی و... هم حساس بود.
نوشته شده در تاريخ دوشنبه 18 اسفند 1393 ساعت 10:14 PM | نظرات (0)
رﻭﺯﻯ فردی ﻧﺰﺩ ﻋﺎﺭفی ﺁﻣﺪ . ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﻣﻦ ﭼﻨﺪ ﻣﺎﻫﻰ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﻣﺤﻠﻪ ﻯ ﺧﺎﻧﻪ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻡ
ﺭﻭﺑﺮﻭﻯ ﺧﺎﻧﻪ ﻯ ﻣﻦ ﻳﮏ ﺩﺧﺘﺮ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﻣﻰ ﮐﻨﻨﺪ.
ﻫﺮﺭﻭﺯ ﻭ ﮔﺎﻩ ﻧﻴﺰ ﺷﺐ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﻣﺘﻔﺎﻭﺗﻰ
ﺍﻧﺠﺎ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺍﻣﺪ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻣﺮﺍ ﺗﺤﻤﻞ ﺍﻳﻦ ﺍﻭﺿﺎﻉ ﺩﻳﮕﺮ ﻧﻴﺴﺖ.
ﻋﺎﺭﻑ ﮔﻔﺖ : ﺷﺎﻳﺪ ﺍﻗﻮﺍﻡ ﺑﺎﺷﻨﺪ. ﮔﻔﺖ: ﻧﻪ،
ﻣﻦ ﻫﺮﺭﻭﺯ ﺍﺯ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﻴﮑﻨﻢ ﮔﺎﻩ ﺑﻴﺶ ﺍﺯ ﺩﻩ ﻧﻔﺮ ﻣﺘﻔﺎﻭﺕ ﻣﻴﺎﻳﻨﺪ ﺑﻌﺪﺍﺯﺳﺎﻋﺘﻰ ﻣﻴﺮﻭﻧﺪ .
ﻋﺎﺭﻑ ﮔﻔﺖ : ﮐﻴﺴﻪ ﺍﻯ ﺑﺮﺩﺍﺭ ﺑﺮﺍﻯ ﻫﺮﻧﻔﺮﻳﮏ ﺳﻨﮓ ﺩﺭﮐﻴﺴﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯ ﭼﻨﺪ ﻣﺎﻩ ﺩﻳﮕﺮ
ﺑﺎ ﮐﻴﺴﻪ ﻧﺰﺩ ﻣﻦ ﺁﻳﻰ ﺗﺎ ﻣﻴﺰﺍﻥ ﮔﻨﺎﻩ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺑﺴﻨﺠﻢ.
آن فرد ﺑﺎ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻰ ﺭﻓﺖ ﻭ ﭼﻨﻴﻦ ﮐﺮﺩ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﭼﻨﺪﻣﺎﻩ ﻧﺰﺩ ﻋﺎﺭﻑ ﺁﻣﺪ ﻭﮔﻔﺖ :
ﻣﻦ ﻧﻤﻰ ﺗﻮﺍﻧﻢ ﮐﻴﺴﻪ ﺭﺍ ﺣﻤﻞ ﮐﻨﻢ ﺍﺯ ﺑﺲ ﺳﻨﮕﻴﻦ ﺍﺳﺖ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﻯ ﺷﻤﺎﺭﺵ ﺑﻴﺎﻳﯿﺪ.
ﻋﺎﺭﻑ ﻓﺮﻣﻮﺩ ﻳﮏ ﮐﻴﺴﻪ ﺳﻨﮓ ﺭﺍ ﺗﺎ ﮐﻮﭼﻪ ﻯ ﻣﻦ ﻧﺘﻮﺍﻧﻰ بیاوری،
ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﻴﺨﻮﺍﻯ ﺑﺎ ﺑﺎﺭ ﺳﻨﮕﻴﻦ ﮔﻨﺎﻩ ﻧﺰﺩ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮﻭﻯ ؟؟
ﺣﺎﻝ ﺑﺮﻭ ﺑﻪ ﺗﻌﺪﺍﺩ ﺳﻨﮕﻬﺎ ﺣﻼﻟﻴﺖ ﺑﻄﻠﺐ ﻭ ﺍﺳﺘﻐﻔﺎﺭﮐﻦ ...
ﭼﻮﻥ ﺁﻥ ﺩﻭ ﺯﻥ ﻫﻤﺴﺮ ﻭ ﺩﺧﺘﺮ ﻋﺎﺭﻓﻰ ﺑﺰﺭﮒ ﻫﺴﺘﻨﺪ
ﮐﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯﻣﺮﮒ ﻭﺻﻴﺖ ﮐﺮﺩه بود که ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﻭ
ﺩﻭﺳﺘﺎﺭﺍﻧﺶ ﺩﺭ ﮐﺘﺎﺑﺨﺎﻧﻪ ﻯ ﺍﻭ ﺑﻪ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﻧﺪ .
آﻧﭽﻪ ﺩﻳﺪﻯ "ﻭﺍﻗﻌﻴﺖ" ﺩﺍﺷﺖ ﺍﻣﺎ "ﺣﻘﻴﻘﺖ"
ﻧﺪﺍﺷﺖ .....
نوشته شده در تاريخ دوشنبه 18 اسفند 1393 ساعت 10:11 PM | نظرات (0)
1- اونیکه از همه چاقتتر بود، همیشه دروازبان بود :|
2- همیشه اونی که صاحب توپ بود ، میگفت کی بازی میکنه کی نه :!:
3- زیاد قسم میخوردی پنالتی بود ، قسم نمیخوردی پنالــــــتی نبود :o
4- بــــازی زمــــانی تموم میشــــد ، وقـــتی همه خســـته میــــشدن :(
5- مهم نبود بازی چند چنده ، هرکی گلِ آخــر بازی رو میزد ، برنده بود :)
6- داور هم که موی زائد :|
7- اگه یه موقع توپ گیر نمیومد ، یه جورابی دبِ پلاستیکی چیزی :oops:
8- اگه یارکِشی آخر انتخاب میکـردی، دیگه امیدی واسه زندگی نبود :(
9- لحـظه ای که توپ مـیرفت زیر ماشینی که در حال حـرکته، پر استرسترین لحظه زندگی بود :(
10- وقـــــتی صــــاحب توپ عصــــبانی میشد، بازی تمــــوم میشد :|
11- دختر همســـایه از کوچه رد میشد، همه رونالدینیو میشدن :D
12- شلــــوارت، کفشـــت، پیرهـــنت پاره میشد، کـتک شـب رو :(
13- مسابقه با تیم کوچه بغلی مثل لشکر کـشی هیتلر به لهستان بود :)
یادش بخـــــــیر
نوشته شده در تاريخ دوشنبه 18 اسفند 1393 ساعت 10:08 PM | نظرات (0)