نوشته شده در تاريخ دوشنبه 11 اسفند 1393 ساعت 5:56 AM | نظرات (0)
نوشته شده در تاريخ دوشنبه 11 اسفند 1393 ساعت 5:55 AM | نظرات (0)
آقا سلام، روضه مادر شروع شد
باران اشک های مکرر شروع شد
آقا اجازه هست بخوانم برایتان
این اتفاق از دم یک در شروع شد
تا ریشه های چادر خاکی مادرت
آتش گرفت،روضه معجر شروع شد
فریادهای مادر پهلو شکسته ات
تا شد فشار در دو برابر شروع شد
این ماجرا رسید به آنجا که نیمه شب
بی اختیار گریه حیدر شروع شد
وقتی رسید قصه به اینجای شعر من
ایام خانه داری دختر شروع شد .....
دختر رسید تا خود آن لحظه ای که ظهر
یک ماجرا به قافیه سر شروع شد
در روضه های آل عبا قد کشیده ام
این خانواده را ز ازل برگزیده ام
همچون کبوتری که به دنبال دانه است
هرجا که روضه ای شده بر پا پریده ام
این جا گدا شدن به خدا اوج عزت است
این را من از کلام سلیمان شنیده ام
من اهل روضه ام به دعاهای مادرم
گفته تو را برای همین پروریده ام
دست خودم نبوده که اینجا نشسته ام
ممنون لطف بانوی قامت خمیده ام
لبخند من به عرش خدا میرسد اگر
زهرا بگویدم که تو را من خریده ام
یا فاطمه به چادر تو میدهم قسم
با گریه بر شماست به جایی رسیده ام
از برکت همین دههٔ فاطمیه است
عمری به زیر بیرقتان آرمیده ام
نوشته شده در تاريخ دوشنبه 11 اسفند 1393 ساعت 5:53 AM | نظرات (0)
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 10 اسفند 1393 ساعت 7:02 AM | نظرات (0)
برای سید مرتضی کشمیری (قدّس سره ) مهمان می آید و لازم بود که داخل حجره شود، ولی درِ حجره قفل بود و کلید نیز همراه نداشت. ایشان می گوید: «معروف است که اگر کسی نام مادر حضرت موسی علیه السلام را ببرد، قفل بسته باز می شود. مادر من که از مادر حضرت موسی کمتر نیست». سپس ایشان «یا فاطمه» می گوید و در باز می شود.
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 10 اسفند 1393 ساعت 6:56 AM | نظرات (0)
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 10 اسفند 1393 ساعت 6:50 AM | نظرات (0)
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 10 اسفند 1393 ساعت 6:49 AM | نظرات (0)