نوشته شده در تاريخ یک شنبه 10 اسفند 1393 ساعت 6:19 AM | نظرات (0)
◥ ◣بگویید عمامه اش را بردارد◥ ◣
هنگامی که امام در پاریس بودند یک مرتبه عده ای از دشمنان امام
به یکی از روحانی نماها می گویند که شما معمم هستید و
می توانید در عمامه خود سلاح قرار دهید و امام خمینی را ترور کنید.
وقتی این شیخ می آید و به امام اطلاع می دهند
که یک روحانی آمده و می خواهد شما را ببیند.
امام در پاسخ می گوید:
(به او بگویید عمامه را از سرش بردارد و بعد داخل شود. )
و بدین ترتیب یکی از دسیسه های منافقین نقش بر آب شد.
✤حجة الاسلام و المسلمین سید محمد کوثری پا به پای آفتاب ج 4 ص .125✤
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 10 اسفند 1393 ساعت 6:16 AM | نظرات (0)
آقا سلام، روضه مادر شروع شد
باران اشک های مکرر شروع شد
آقا اجازه هست بخوانم برایتان
این اتفاق از دم یک در شروع شد
تا ریشه های چادر خاکی مادرت
آتش گرفت،روضه معجر شروع شد
فریادهای مادر پهلو شکسته ات
تا شد فشار در دو برابر شروع شد
این ماجرا رسید به آنجا که نیمه شب
بی اختیار گریه حیدر شروع شد
وقتی رسید قصه به اینجای شعر من
ایام خانه داری دختر شروع شد .....
دختر رسید تا خود آن لحظه ای که ظهر.
یک ماجرا به قافیه سر شروع شد
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 10 اسفند 1393 ساعت 6:13 AM | نظرات (0)