نوشته شده در تاريخ دوشنبه 4 اسفند 1393 ساعت 6:53 AM | نظرات (0)
زن و دختر جوانی پیرمردی خسته و افسرده را کشان کشان نزد شیوانا آوردند و در حالی که با نفرت به پیرمرد خیره شده بودند از شیوانا خواستند تا سوالی را از جانب آن ها از پیرمرد بپرسد !
شیوانا در حالی که سعی می کرد خشم و ناراحتی خود را از رفتار زشت دختر و زن با پیرمرد پنهان کند ، از زن قضیه را پرسید . زن گفت : " این مرد همسر من و پدر این دختر است .
او بسیار زحمت کش است و برای تامین معاش ما به هر کاری دست می زند . از بس شب و روز کار می کند دستانی پینه بسته و سر و صورتی زخمی و پشتی خمیده و قیافه ای نه چندان دلپسند پیدا کرده است . وقتی در بازار همراه ما راه می رود ما در هیکل و هیبت او هیچ چیزی برای افتخار کردن پیدا نمی کنیم و سعی می کنیم با فاصله از او حرکت کنیم . ای استاد بزرگ از طرف ما از این پیرمرد بپرسید ما به چه چیز او به عنوان پدر و همسر افتخار کنیم و چرا باید او را تحمل کنیم !؟ "
شیوانا نفسی عمیق کشید و دوباره از زن و دختر پرسید : " این مرد اگر شکل و شمایلش چگونه بود شما به او افتخار می کردید !؟ "
دخترک با خنده گفت : " من دوست دارم پدرم قوی هیکل و خوش تیپ و خوش لباس باشد و سر و صورتی تمیز و جذاب داشته باشد و با بهترین لباس و زیباترین اسب و درشکه مرا در بازار همراهی کند . "
زن نیز گفت : " من هم دوست داشتم همسرم جوان و سالم و تندرست و ثروتمند و با نفوذ باشد و هر چه از اموال دنیا بخواهم را در اختیار من قرار دهد . نه مثل این پیرمرد فرتوت و از کار افتاده فقط به اندازه بخور و نمیر برای ما درآمد بیاورد !؟ به راستی این مرد کدام از این شرایط را دارد تا مایه افتخار ما شود ؟ ای استاد از او بپرسید ما به چه چیز او افتخار کنیم !؟ "
شیوانا آهی کشید و به سوی پیرمرد رفت و دستی به شانه اش زد و به او گفت : " آهای پیرمرد خسته و افسرده ! اگر من جای تو بودم به این دختر بی ادب و مادر گستاخش می گفتم که اگر مردی جوان و قوی هیکل و خوش هیبت و توانگر بودم ، دیگر سراغ شما آدم های بی ادب و زشت طینت نمی آمدم و همنشین اشخاصی می شدم که در شان و مرتبه آن موقعیت من بودند !؟ "
پیرمرد نگاه سنگینش را از روی زمین بلند کرد و در چشمان شفاف شیوانا خیره شد و با صدایی آکنده از بغض گفت : " اگر این حرف را بزنم دلشان می شکند و ناراحت می شوند !! مرا از گفتن این جواب معاف دار و بگذار با سکوت خودم زخم زبان ها را به جان بخرم و شاهد ناراحتی آنها نباشم ! "
پیرمرد این را گفت و از شیوانا و زن و دخترش جدا شد و به سمت منزل حرکت کرد .
شیوانا آهی کشید و رو به زن و دختر کرد و گفت : " آنچه باید به آن افتخار کنید همین مهر و محبت این مرد است که با وجود همه زخم زبان ها و دشنام ها لب به سکوت بسته تا مبادا غبار غم و اندوه بر چهره شما بنشیند . "
نوشته شده در تاريخ دوشنبه 4 اسفند 1393 ساعت 6:49 AM | نظرات (0)
.
.
.
غــــــــووووودااااااااااااااااااااااااااااااا ...
چیه ؟؟مثلا میخواستی جمله ی عارفانه بگه ؟؟؟
بروسلیه هااا حرف که نمیزنه فقط کتک میزنه :|
نوشته شده در تاريخ دوشنبه 4 اسفند 1393 ساعت 6:47 AM | نظرات (0)
☫ شکر الله رهبری داریم که یار مذهب است، ☫
☫ بهرما سید علی چون ماه و اختر در شب است، ☫
☫ گور خود را کنده ای،وهابی ساکن به شام، ☫
☫ رهبر ایران مرید عمه جانش زینب است ☫
نوشته شده در تاريخ دوشنبه 4 اسفند 1393 ساعت 6:46 AM | نظرات (0)
گر بدانید چقدر از دیدن این صحنه ناراحت می شوم.
دختری با لباس های تنگ و چسبان و موهایی شبیه کوهان شتر ....در کنار مادری چادری!
حتما از این صحنه ها هزار بار در خیابان دیده اید....جای بسی تاسف است.
باور کنید بعضی مادر ها خودشان زیر ابرو های دخترشان را بر می دارند.
باور کنید بعضی مادر ها خودشان موهای دخترشان را از زیر روسری بیرون می ریزند.
باور کنید بعضی مادر ها خودشان برای دخترشان لوازم آزایش می خرند.
وقتی هم که به آن ها می گوییم : خانم چرا این کارها را می کنید ؟
در جواب می گویند:
به خاطر اینکه زودتر برایشان شوهر پیدا شود!!!
آخر مگر شوهر پیدا شدنی ست؟
تا به حال چند نفر رادیده اید که با بی حجابی شوهر پیدا کرده باشند؟
تا به حال چند نفر را دیده اید که با بی عفافی خوشبخت شده باشند؟
مادر عزیز!
خانم عزیز!
دختر تو مثل طلاست...
آیا طلا فروشی را دیده ای که طلاهایش را در خیابان به نمایش بگذارد تا فروشش بیشتر شود؟
هرکس که این صحنه را ببیند می گوید:حتما طلای واقعی نیست که روی زمین ریخته اند وگرنه حتما حفاظی داشت.
مادر من !!!
خریدار طلا ، طلا را از توی کوچه و خیابان نمی خرد.
با این کار ها ارزش طلایت زپرا پایین نیاور!!!
نوشته شده در تاريخ دوشنبه 4 اسفند 1393 ساعت 6:44 AM | نظرات (0)