داستان تکان دهنده ای که خواندنش ارزش چند دقیق وقت گذاشتن را دارد ...

مامور سرشماری:
سلام. خوبی حاج خانم؟
تو خونه چند نفرید؟
شناسنامه هاشونو بیار برا سرشماری..
پیرزن لای در را بیشتر باز می کند.
سر و گردنش را بیرون میدهد و به سر و ته کوچه نگاهی می اندازد.
بعد با چشم پر از اشک میگه :
این خونه رو بزار برا فردا سرشماری کن پسرم. میشه؟!
مامور: مادر آخه چه فرقی داره.فردا هم مثل امروز.فردا کم و زیاد میشید؟
مادر: آره، شایدم شدیم.
پسرم 31 ساله رفته برنگشته.
شاید تا فردا بیاد بشیم 2 نفر...
کلید خونشو داد به مغازه ی سرکوچه.
مغازه دار میگفت :
بیست و نه ساله هر وقت میره از خونه بیرون کلیدشو میده به من میگه
شاید پسرم وقتی بر میگرده من نباشم کلید رو بده بره استراحت کنه،آخه تازه از راه رسیده خسته اس.....
بیست و نه ساله بچش توی کانال کمیل رفته و برنگشته...

درود برآنهایی ک قامت راست کردند تا قامت ما خم نشود و به نفس افتادند تا ما از نفس نیوفتیم.

شهدا شرمنده ایم



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 3 اسفند 1393  ساعت 6:06 AM | نظرات (0)

صاحب کشور مردمند

بله، کشور صاحب دارد؛ صاحب کشور کیست؟ مردم. کار وقتی دست خود مردم سپرده شد - که صاحبان کشورند، صاحبان آینده‌اند - آن‌وقت کارها به سامان خواهد رسید.
هر وقتی هر کاری را محوّل به مردم کردیم، آن کار پیش رفته است؛ هر کاری را انحصاری در اختیار مسئولان و رؤسا و مانند اینها قرار دادیم، کار متوقّف مانده است.



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 3 اسفند 1393  ساعت 6:05 AM | نظرات (0)

تعداد صفحات :62      50   51   52   53   54   55   56   57   58   59   >