جواد الائمه(علیه السلام)

امام جواد(ع):

امر به معروف و نهی از منکر دو آفریده خداوند هستند،
پس هر که آن دو را یاری کند، عزیز می شود، و هر که آن دو را وانهد خار می شود.

«تولد امام جواد (ع) برشما مبارک باد»

برخيز به شادى، گه برخاستن است
چون شادى امشب ز گنه تاختن است
امشب شب ميلاد تقى هست و شب
عيدى ز جواد و اهل بيت خواستن است

«تولد امام جواد (ع) برشما مبارک باد»



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ شنبه 20 اردیبهشت 1393  ساعت 2:18 PM | نظرات (0)

مولود کعبه

همتاي علي نخواهد آمد والله,صد بار اگر کعبه ترک بردارد

ميلاد مرتضي اسدالله حيدر است
جشن ولادت علي(ع) آن مير صفدر است
زوجي براي فاطمه حق آفريده است
اين زادروز همسر زهراي اطهر است

ولادت حضرت علی(ع) مبارک

العبد



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 18 اردیبهشت 1393  ساعت 1:57 PM | نظرات (0)

یا علی اصغر حسین(ع) ادرکنی

اصـغر ای شــهزادۀ نیـکو لـقا

ای دو دست کوچکت، مشکل گشا

 

ای که نامت اصغر، اما اکبری

گرچه طفلی، لیک عین حیدری

 

تو به دنیا آمدی، الگو شوی

جرعه نوش ازجام عشق هو شوی

 

تو به دنیا آمدی، شیدا شوی

تا امیر کشور دلها شوی

 

تو به دنیا آمدی ای نور عین

تا شوی پروانۀ شمع حسین

 

تو به دنیا آمدی، دلبر شوی

افسر شش ماهۀ لشگر شوی

 

ای گران گنجینۀ عشق رباب

ای خجل از ماه رویت، آفتاب

 

ای لبت سرچشمۀ آب حیات

تا ابد شرمندۀ رویت فرات

 

لعل لبهایت عجب بوسیدنی ست

خنده های دلنشینت دیدنی ست

 

رشتۀ قنداقه ات، حبل المتین

چوبه های مهد تو، ارکان دین

 

مرد در عالم بسی دیدم، علی!

مثل تو مردی ندیدم یا علی!

 

ای گل خوشرنگ وخوشبوی حسین

آخرین سرباز اردوی حسین

 

ای تمام عقلها، مجنون تو

ای تمام انبیا، مفتون تو

 

از غریبی امامت سوختی

درس غیرت را به ما آموختی

 

کودکی، امّا بلند آوازه ای

در کتاب کربلا شیرازه ای

 

کربلا پاینده از ایثار توست

امتداد راه محسن، کار توست



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 18 اردیبهشت 1393  ساعت 1:36 PM | نظرات (0)

ارزش یک بار خوندن رو داره.

می خواستم به دنیا بیایم، در زایشگاه عمومی، پدر بزرگم به مادرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی. مادرم گفت: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...
 
می خواستم به مدرسه بروم، مدرسه ی سر کوچه ی مان. مادرم گفت: فقط مدرسه ی غیر انتفاعی! پدرم گفت: چرا؟...مادرم گفت: مردم چه می گویند؟!...
 
به رشته ی انسانی علاقه داشتم. پدرم گفت: فقط ریاضی! گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...
 
با دختری روستایی می خواستم ازدواج کنم. خواهرم گفت: مگر من بمیرم. گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...
 
می خواستم پول مراسم عروسی را سرمایه ی زندگی ام کنم. پدر و مادرم گفتند: مگر از روی نعش ما رد شوی. گفتم: چرا؟...گفتند: مردم چه می گویند؟!...
 
می خواستم به اندازه ی جیبم خانه ای در پایین شهر اجاره کنم. مادرم گفت: وای بر من. گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...
 
اولین مهمانی بعد از عروسیمان بود. می خواستم ساده باشد و صمیمی. همسرم گفت: شکست، به همین زودی؟!...گفتم: چرا؟... گفت:مردم چه می گویند؟!...
 
می خواستم یک ماشین مدل پایین بخرم، در حد وسعم، تا عصای دستم باشد. زنم گفت: خدا مرگم دهد. گفتم: چرا؟... گفت: مردم چه می گویند؟!...
 
بچه ام می خواست به دنیا بیاید، در زایشگاه عمومی. پدرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی. گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...
 
بچه ام می خواست به مدرسه برود، رشته ی تحصیلی اش را برگزیند، ازدواج کند و...
 
می خواستم بمیرم. بر سر قبرم بحث شد. پسرم گفت: پایین قبرستان. زنم جیغ کشید. دخترم گفت: چه شده؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...
 
 
 
...مُردَم...
 
برادرم برای مراسم ترحیمم مسجد ساده ای در نظر گرفت. خواهرم اشک ریخت و گفت: مردم چه می گویند؟!...
 
از طرف قبرستان سنگ قبر ساده ای بر سر مزارم گذاشتند. اما برادرم گفت: مردم چه می گویند؟!... خودش سنگ قبری برایم سفارش داد که عکسم را رویش حک کردند.
 
حالا من در اینجا در حفره ای تنگ خانه کرده ام و تمام سرمایه ام برای زندگی ابدی جمله ای بیش نیست: مردم چه می گویند؟!...

 
مردمی که عمری نگران حرفهایشان بودم،
 
 
اکنون لحظه ای به یاد من نیستند.

 
 
و چه نيكو فرموده قرآن كريم:

«وَ تَخْشَى النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ»
 
و از[حرف] مردم مي‌ترسيدى و حال آنكه خداوند سزاوارتر است اينكه از مخالفت امر او بترسى‏.
 


ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 14 اردیبهشت 1393  ساعت 2:29 PM | نظرات (0)

تعداد صفحات :20   1   2   3   4   5   6   7   8   9   10   >