نوشته شده در تاريخ یک شنبه 11 آبان 1393 ساعت 5:48 AM | نظرات (0)
بچــه ها این روزهــا خــودشون روضه ان
وقتــی نوزاد بـرای خوردن شیــر بی تابی میکنه . . .
وقتی شیر توی گلوی نوزاد میپــره
وقتی بچه ها دارن بازی میکنن و به دختــر بچه ای طلم میشه
با گریه میدوعه طرف مامان باباش و از بچه های دیگه شکایت میکنه
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 11 آبان 1393 ساعت 5:48 AM | نظرات (0)
با خودم میگفتم:
فرض کن حضرت مهدی به تو ظاهر گردد...!
ظاهرت هست چنانی که خجالت نکشی؟؟؟
باطنت هست پسندیده ی صاحب نظری؟؟؟
خانه ات لایق او هست که مهمان گردد؟؟؟
لقمه ات درخور او هست که نزدش ببری؟؟؟
پول بی شبهه و سالم ز همه داراییت،داری آنقدر که یک هدیه برایش بخری؟؟؟
واقفی بر عمل خویش تو پیش از دگران! میتوان گفت تو را
شیعه ی ءاثنی عشری...؟!
اللهم عجل لولیک الفرج
نوشته شده در تاريخ شنبه 10 آبان 1393 ساعت 7:19 PM | نظرات (0)
قد : نصف من کمتر
وزن : کمی بیشتر از پر
سن : نصف سن من
ایمان : هزار برابر من
اخلاص : تا خود خدا
تقوا : بیشتر از فرشتگان
نوشته شده در تاريخ شنبه 10 آبان 1393 ساعت 7:19 PM | نظرات (0)
نوشته شده در تاريخ شنبه 10 آبان 1393 ساعت 7:16 PM | نظرات (0)
حسین ،حرکت کرده بود..........پیش از نامه های کوفیان
در مکه بود آنگاه که نامه ها رسید
و کوفیان پیش از این هم نامه ها نوشته بودند
در عهد معاویه - همان فسق پنهان –
و حسین به احترام عهد و پیمان برادر سکوت کرده بود
و معاویه ، عهد شکست
و یزید "شکسته های پیمانِ معاویه" بود
یک فسق آشکار
یک ننگ بر دامان امت محمد
و حسین ، هیهات گفت بر این ذلت آشکار
و حرکت کرد.............به سوی خانه ی امن خدا
و در مکه بود آنگاه که نامه های کوفیان رسید
آنان که از یزید نالیده بودند.........و از فسق و فجورش
آنان که بیرق برافراشته بودند به دفاع از حق
و حسین می دانست
و خوب هم می دانست.......که کوفیان وفا نمی شناسند !
آنان را آزموده بود..........در عهد پدر
کوفیان با علی هم وفا نکرده بودند
و چنان سست بودند در دفاع از حق...........که مولا از دستشان آرزوی مرگ کرده بود !
و حسین می دانست
و خوب هم می دانست.......که کوفیان وفا نمی شناسند !
اما چه باید می کرد با تکلیفی که بر گردنش بود !
با دوازده هزار نامه
.
.
.
یاری مسلمان واجب بود
و حجت بر حسین ، تمام !
نوشته شده در تاريخ شنبه 10 آبان 1393 ساعت 7:10 PM | نظرات (0)