نوشته شده در تاريخ دوشنبه 10 آذر 1393 ساعت 6:31 AM | نظرات (0)
چهل گناه ازگناهان زبان
۱.دروغ گفتن
۲.غیبت کردن
۳.وعده دروغ
۴.مزاح زیاد
۵.بدخلقی
۶.دل شکستن
۷.آبروریزی
۸.تهمت زدن
۹.طعنه زدن
۱۰.حکم ناحق دادن
۱۱.سرزنش بی جاکردن
۱۲.مسخره کردن
۱۳.ناامیدکردن
۱۴.ریادرگفتار
۱۵.امربه منکر
۱۶.نهی از معرف
۱۷.زخم زبان زدن
۱۸.شهادت ناحق دادن
۱۹.کبر در گفتار
۲۰.شایعه پراکنی
۲۱.رنجاندن مؤمن
۲۲.بدعت دردین
۲۳.فحش وناسزاگفتن
۲۴.خشونت درگفتار
۲۵.سخن چینی کردن
۲۶.به نام بدصداکردن
۲۷.شوخی بانامحرم
۲۸.تملق وچاپلوسی
۲۹.فریادزدن بی جا
۳۰.لعنت کردن مردم
۳۱.اظهارحسدوبخل
۳۲.بامکروحیله سخن گفتن
۳۳.تحریف مسائل دینی
۳۴.فاش کردن اسرارمردم
۳۵.خبرراندانسته گفتن
۳۶.عیب جویی ازدیگران
۳۷.تصدیق کفر و شرک
۳۸.بدنامی هنگام معاشرت
۳۹.تقلیدصدای کسی را کردن
۴۰.قسم خوردن*!
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 9 آذر 1393 ساعت 11:35 PM | نظرات (0)
چرا ما هميشه سر نماز خوابمون مياد؟
ولی تا ساعت سه شب برای ديدن يک فيلم بيداريم؟
چرا هر وقت می خواهيم قرآن بخونيم خيلی خسته ايم؟
اما برای خوندن کتابهای ديگه هميشه سرحاليم؟
چرا اينکه يک پيام در مورد خدا رو رد کنيم انقدر راحته؟
ولی پيام های بيهوده رو به راحتی انتقال می ديم؟
چرا تعداد کسانی که خدا رو عبادت می کنند هر روز کمتر ميشه؟
اما تعداد بار ها و کلوب ها رو به افزايشه؟
ولی ارتباط با خداوند انقدر سخته !!!!!!؟؟؟
در موردش فکر کنيد.
اين پيام رو به دوستانتون هم بفرستيد.
99%شمااين پيام رونميفرستيد!!
خداوندفرمود:اگرمن رادرمقابل دوستانتان ردكنيد,,,من هم شمارادرقيامت ردخواهم كرد!
اين پيام ارزش فرستادن داره ,,,
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 9 آذر 1393 ساعت 11:15 PM | نظرات (0)
دوتا عاشق با هم ازدواج کردن وضع پسره زياد خوب نبود برا همين هميشه کار ميکرد تا زنش راحت زندگي کنه گاهي وقتا حتي شبا هم کار ميکرد. همه کار ميکرد.کارگري فروشندگي حمالي عملگي .سخت کار ميکرد اما حلال.هيچ وقت دست خالي نميومد خونه.وقتي ميومد دختره با جون و دل ازش استقبال ميکرد.ماساژش ميداد براش غذا ميذاشت پاهاشو پاشوره ميکرد .هميشه به عشق شوهرش خونه تميز بود و برق ميزد و با چيزايي که داشتن بهترين غذاي ممکن رو درست ميکرد.هيچ وقت دستشونو جلو کسي دراز نميکردن.ساده زندگي ميکردن اما خوشبخت بودن.تا اينکه....
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 9 آذر 1393 ساعت 11:05 PM | نظرات (0)
زهرا مامان بیا صمیمی باشیم --- مثل دو تا دوست قدیمی باشیم
بیا با هم حرف بزنیم بخندیم --- در رو به روی غصه ها ببندیم
درسته دختر خوبه دلبر باشه --- تو خوشگلی از همه کس سر باشه
جلوه تو ذات دختره می دونم --- کار خداست مقدره می دونم
همه می گن دخترا برگ گلن --- دادش میگه البته یه کم خلن
چسب روی دماغ یعنی که زشتن --- به فکر خط خطی سرنوشتن
پشت این رنگ و روغنا دروغه --- پشت اینا یه طرح بی فروغه
مردا میگن که خوشگلا نجیبن --- راستش و بخوای دخترا مثل سیبن
سیب زمین افتاده بو نداره --- رهگذر هم پا رو دلش می ذاره
سیب های روی شاخه چیدن دارن --- از دست باغبون خریدن دارن
بهار خانوم دل نگرون توام --- دلواپس روز خزون توام
حالا که می خوای بری توی خیابون --- خودتو بگیر چراغ نده تو میدون
وقتی که حوا پا گذاشت تو عالم --- به دو می خواست بره به سمت آدم
زد تو سرش فرشته گفت: حاج خانوم --- چه میکنی فردا با حرف مردم
روتو بگیر با این لپای داغت --- بشین بذار آدم بیاد سراغت
آره مامان اینم حرف کمی نیست --- حجب و حیا قصه مبهمی نیست
این روسری یعنی که تو نجیبی --- شکوفه معطر یه سیبی
این روسری پرچم اعتقاده --- نباشه گلبرگها اسیر باده
زلفاتو از روسری بیرون نذار --- چشمای هیز و سمت زلفات نیار
مردای خوب پرده دری نمی خوان --- عشقای لوس سرسری نمی خوان
باید بدونی زندگی بازی نیست --- توهم قرص های اکستازی نیست
اونهایی که پلاس کافی شاپن --- احساسات دخترارو می قاپن
اونی که می ره پارتی های شبونه --- تو کار و بار انگل دیگرونه
مردای خوب کاری و اهل دلن --- مردای بد توی خیابون ولن
مردای خوب فقط نجابت می خوان --- از زنشون غرور و غیرت می خوان
علاف مو فشن که مرد نمیشه --- تا لنگ ظهر به رختخواب سیر بشه
مردی که قیچی میزنه به ابرو --- از اون نگیر سراغ زور بازو
مردی که بند انداخته مرده؟ نه نیست --- برا کسی شریک درده ؟ نه نیست
جوهر مردی نداره ، زغاله --- نه مرده و نه زن ؛ تو حس و حاله
برقِ لب و کرم که اومد تو کار --- مردونگی برو خدا نگه دار
ابرو کمون خیابونا شلوغن --- پر از فریب حرفای دروغن
دوسِت دارم دیونتم ، اسیرم --- یه روز اگه نبینمت میمیرم
یک دو روز بعد تو همین خیابون --- یه لیلی دیگه ست کنار مجنون
برا کسی بمیر که راستی مرده --- جر نزنه ، نپیچه ، برنگرده
بله به کسی بگو که عاشق باشه --- تو حرف عاشقونه صادق باشه
یعنی باید شیفته روحت باشه --- تشنه چشمه شکوهت باشه
آره گلم سرت رو درد نیارم --- ای لوده بازی ها رو دوست ندارم
گیس طلایی به چشماشون زل نزن --- با فوکلات به دستاشون پل نزن
همپای دخترای بد راه نرو --- با چشم باز مامان توی چاه نرو
پروانه نجاتی/ شیراز
شعر خوانی سیده زهرا شایگان ۸ ساله درباره حجاب
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 9 آذر 1393 ساعت 10:48 PM | نظرات (0)
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 9 آذر 1393 ساعت 6:55 PM | نظرات (0)
alabd.rasekhoonblog.com
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 9 آذر 1393 ساعت 12:55 PM | نظرات (0)
ﮐﻮﺩﮐﯽ ﻫﻔﺖ ﺳﺎﻟﻪ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺑﺮﺩ
ﺩﮐﺘﺮ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﻌﺎﯾﻨﻪ ﮔﻔﺖ :
ﻣﺎﺩﺭﺕ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻣﺮﺩ
ﮐﻮﺩﮎ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﮐﯽ؟
ﺩﮐﺘﺮ : ﭘﺎﯾﯿﺰ ....
ﮐﻮﺩﮎ ﮔﻔﺖ ﭘﺎﯾﯿﺰ ﭼﻪ ﻭﻗﺖ ﺍﺳﺖ؟
ﺩﮐﺘﺮ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﮔﻬﺎ ﻣﯿﺮﯾﺰﻧﺪ ﮐﻮﺩﮎ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻣﺪ
ﻧﺦ ﻭ ﺳﻮﺯﻥ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ
ﻭ ﺭﻓﺖ ﺗﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺑﺮﮔﻬﺎﯼ ﺷﻬﺮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺭﺧﺘﺎﻥ ﺑﺪﻭﺯﺩ .
نوشته شده در تاريخ شنبه 8 آذر 1393 ساعت 6:54 AM | نظرات (0)
نوشته شده در تاريخ شنبه 8 آذر 1393 ساعت 6:52 AM | نظرات (0)