مهربان خدای من

مهربان خدای من
میدانم که تاآسمان راهی نیست
ولی تا آسمانی شدن راه بسیار است
این دست های خالی به سوی تو بلند میشود
ما بی سلیقه ایم
طلب آب و نان میکنیم
تو خود ای خزانه دار بخششها
 بهترین ها را برای ما ودوستانمان محقق کن
الهی آمین



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ دوشنبه 20 بهمن 1393  ساعت 6:33 AM | نظرات (0)

حال و حوصله نوشتن ندارم. میخواهم چند روزی را با خودم باشم

آزادی یعنی چه!؟
همه فکر می‌کنند قدرت داشته باشند، می‌توانند آزاد نیز باشند! ولی هستند عده‌ای که قدرت‌هایی را دارند ولی دوست دارند قدرت‌های خودشان را نابود سازند.
دوست دارند آزاد باشند... بتوانند عشق و عاشقی کنند. بتوانند با دیگران حرف بزنند. بتوانند اون چیزی که دیگران میبینند هم خودشان ببینند. دوست دارند همان رنگ‌هایی که دیگران میبینند را خودشون هم ببینند.
آنها محکوم هستند که قدرتمند باشند!
آنها محکوم هستند که بیشتر ببینند و واقعیت‌های جامعه را لمس کنند.
آنها محکوم هستند که هر بار نیروی بیشتری از قبل داشته باشند و در این جامعه‌ای که تنها نقاب بر چهره‌اش دارد، زندگی کنند و دردهای پشت پرده را احساس کنند و درد بکشند.
.
.
پرواز را دوست دارند. اما هیچ وقت توانایی پرواز را نداشتند.
.
.
.
حال و حوصله نوشتن ندارم. میخواهم چند روزی را با خودم باشم.



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ دوشنبه 20 بهمن 1393  ساعت 6:07 AM | نظرات (0)

انوقت ميتواني به خودت بگی مرد

ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻓﻬﻤﯿﺪﮮ ﻗﺮﺍﺭ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺎ ﻫﺮ ﺯﻥ ﯾﺎ ﺩﺧــﺘﺮﮮ
ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺷﺪﮮ ﺑﻪ ﺭﺧﺘﺨﻮﺍﺏ ﺑﺮﻭﮮ ...
 ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻓﻬﻤﯿﺪﮮ ﻫﺮ ﮐﺴﮯ ﮐﻪ " ﺩﻭﺳﺘﺖ " ﺷﺪ "ﺩﻭﺳﺖ
ﺩﺧﺘﺮﺕ " ﻧﯿﺴﺖ ...
 ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻓﻬﻤﯿﺪﮮ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﻮﺍﺏ "ﺳﻼﻡ " ﯾﮏ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﺎﯾﺪ
ﺑﻪ ﯾﮏ " ﻋﻠﯿﮏ " ﻣﺤﺘﺮﻣﺎﻧﻪ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﮯ ﻧﻪ ﯾﮏ ﻣﮑﺎﻥ
ﺧﺎﻟﮯ ..
ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻓﻬﻤﯿﺪﮮ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﺎ ﯾﮏ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﺎﯾﺪ " ﻣﺮﺩ "
ﺑﺎﺷﮯ ﻧﻪ "ﻧﺮ ..."
 ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻓﻬﻤﯿﺪﮮ " ﺷﺎﻧﻪ ﺍﺕ " ﺭﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺩﺧﺘﺮ
ﻫﺪﯾﻪ ﮐﻨﮯ ﻧﻪ " ﺯﻭﺭ ﺑﺎﺯﻭﯾﺖ " ﺭﺍ ...
ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻓﻬﻤﯿﺪﮮ ﺑﺎ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯾﺖ ﻓﻘﻂ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﻝ " ﯾﮏ "
ﺩﺧﺘﺮ ﺭﺍ ﺷﺎﺩ ﮐﻨﮯ ..
 ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻓﻬﻤﯿﺪﮮ ﻓﻘﻂ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮﺍﮮ " ﯾﮏ " ﺩﺧﺘﺮ " ﻣﺮﺩ "
ﺑﺎﺷﮯ ...
 ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻓﻬﻤﯿﺪﮮ ﺯﻥ " ﺗﮑﯿﻪ ﮔﺎﻩ " ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ...
 ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻓﻬﻤﯿﺪﮮ ﺩﺧﺘﺮ " ﺗﻮﺟﻪ " ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ...
 ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻓﻬﻤﯿﺪﮮ ﻋﺸﻘﺖ ﺑﺎﯾﺪ " ﭘﺎﮎ " ﺑﺎﺷﺪ
ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻓﻬﻤﯿﺪﮮ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺧﺘﺮﮮ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﮮ
ﺑﻮﺳﯿﺪﻥ ﺩﺍﺩ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎ " ﻋﺸﻖ " ﭘﯿﺸﺎﻧﯽ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﺒﻮﺳﮯ ﻧﻪ ﺑﺎ
" ﻫﻮﺱ " ﻟﺒﺶ ﺭﺍ
ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻓﻬﻤﯿﺪﮮ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ " ﯾﮏ ﺩﺧﺘﺮ " ﻋﺸﻘﺖ ﺭﺍ ﺛﺎﺑﺖ
ﮐﻨﮯ ﻧﻪ "ﭼﻨﺪ ﺩﺧﺘﺮ
ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻓﻬﻤﯿﺪﮮ ﺩﻝ " ﮐﺎﺭﻭﺍﻧﺴﺮﺍ " ﻧﯿﺴﺖ ...
ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻓﻬﻤﯿﺪﮮ ﺯﻥ "ﺣﺴﺎﺱ " ﺍﺳﺖ؛ﻣﮯﺷﮑﻨﺪ
انوقت ميتواني به خودت بگی مرد ,,,,,,

 



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 15 بهمن 1393  ساعت 12:06 PM | نظرات (0)

قاعده ی عشق

بسم الله الرحمن الرحیم
گفتند
هر چیز قاعده ای دارد
جز عشق
و عشق،انگار تا ابد بی قاعده است ...
من ردش می کنم ...
عشق ِ من
را
انتظار قاعده چید ...
شاید تا ابدی که
نمی دانم کی می رسد !
نکند در عشق تقلب کرده ای ...
انتظارم میدهی تا عاشق ترم کنی ... ؟!!!
+دلنوشت
یادت می آید آن روز های قبل ِ رفتنت ، مرا بردی بازار و برایم وان یکادی خریدی ؟! پلاکم را این روز ها می گذارم کنار قاب عکست ... شاید روزی که برای تفحصم آمدی لازمت شد ...
دلنوشت 12 . 11 . 1393
+ گمانم وقت رفتنت باید ، آن را پنهانی در ساکت می انداختم ... چشم نخوری ...



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 14 بهمن 1393  ساعت 6:13 AM | نظرات (0)

نامه عاشقانه خداوند به تمام بندگان

“نامه عاشقانه خداوند به تمام بندگان”

سوگند به روز وقتی نور میگیرد و به شب وقتی آرام میگیرد که من نه تو را رها کرد ه‌ام و نه با تو دشمنی کرده‌ام
ضحی ۱تا ۳

افسوس که هرکس را فرستادم تا به تو بگویم دوستت دارم و راهی پیش پایت بگذارم او را به مسخره گرفتی
یس ۳۰

و از تمام پیامهایم روی برگرداندی
انعام ۴

و با خشم رفتی و فکر کردی هرگز بر تو قدرتی نداشته ام
انبیا ۸۷

و مرا به مبارزه طلبیدی و چنان گمان بردی خودت بر همه چیز قدرت داری
یونس ۲۴

و این در حالی بود که حتی مگسی را نمی توانستی و نمی توانی بیافرینی و اگر مگسی از تو چیزی بگیرد نمی توانی از او پس بگیری
حج ۷۳

پس چون مشکلات از بالا و پایین آمدند و چشمهایت از وحشت فرورفتند و تمام وجودت لرزید گفتم کمک هایم در راه است و چشم دوختم ببینم که باورم میکنی اما به من شک داشتی
احزاب ۱۰

تا زمین با آن وسعت بر تو تنگ آمد پس حتی از خودت هم به تنگ آمدی و یقین کردی که هیچ پناهی جز من نداری ، پس من به سوی تو بازگشتم تا تو نیز به سوی من بازگردی ، که من مهربانترینم در بازگشتن
توبه ۱۱۸

 



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 8 بهمن 1393  ساعت 5:42 AM | نظرات (0)

دل شکسته . . .

نشسته بود روي زمين و داشت يه تيكه هايي رو از روي زمين جمع مي كرد

بهش گفتم: كمك نمي خواي؟ گفت:نه

گفتم: خسته مي شي بذارخب كمكت كنم ديگه

گفت: نه خودم جمع مي كنم

گفتم:حالا تيكه ها چي هست؟بد جوري شكسته معلوم نيست چيه؟

نگاه معني داري كرد و گفت:قلبم. اين تيكه هاي قلب منه كه شكسته

خودم بايد جمعش كنم

بعدش گفت : مي دوني چيه رفيق؟آدماي اين دوره زمونه دل داري بلد نيستن

وقتي مي خواي يه دل پاك و بي ريا رو به دستشون بسپري

هنوز تو دستشون نگرفته ميندازنش زمين و مي شكوننش ......

ميخوام تيكه ها ش رو بسپرم به دست صاحب اصليش اون دل داري خوب بلده

آخه مي دوني اون خودش گفته كه قلبهاي شكسته رو خيلي دوستداره

ميخوام بدم بهش بلكه اين قلب شكسته خوب شه .

تيكه هاي شكسته ي قلبش رو جمع كرد و يواش يواش ازم دور شد .

و من توي اين فكر كه چرا ما آدما دل داري بلد نيستيم موندم

دلم مي خواست بهش بگم خوب چرا دلت رو مي سپردي دست هر كسي؟

انگاري فهميد تو دلم چي گفتم. بر گشت و گفت :

دلم رو به دست هر كسي نسپردم اون براي من هر كسي نبود .



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ شنبه 4 بهمن 1393  ساعت 6:55 AM | نظرات (0)

خدا فرشته های امید را فرستاد

قلب دختر از عشق بود ، پاهايش از استواری و دست هايش از دعا

اما شيطان از عشق  و استواری و دعا متنفر بود

پس کيسه ی شرارتش را گشود و محکم ترين ريسمانش را به در کشيد . ريسمان نااميدی را

نا اميدی را دور زندگی دختر پيچيد، دور قلب و استواری و دعاهايش

نا اميدی پيله ای شد و دختر ، کرم کوچک ناتوانی

خدا فرشته های اميد را فرستاد تا کلاف نا اميدی را باز کنند، اما دختر به فرشته ها کمک نمی کرد.

دختر پيله ی گره در گره اش را چسبيده بود و می گفت: نه باز نمی شود، هيچ وقت باز نمی شود

:شيطان می خنديد ودور کلاف نا اميدی می چرخيد. شيطان بود که می گفت

نه باز نمی شود، هيچ وقت باز نمی شود

خدا پروانه ای را فرستاد تا پيامی را به دختر برساند

پروانه بر شاخه های رنجور دختر نشست و دختر به ياد آورد که اين پروانه نيز زمانی کرم کوچکی بود گرفتار در پيله ای.

اما اگر کرمی می تواند از پيله اش به در آيد ، پس انسان نيز می تواند

خدا گفت : نخستين گره را تو باز کن تا فرشته ها گره های ديگر را

دختر نخستين گره را باز کرد.....

و ديری نگذشت که ديگر نه گره ای بود و نه پيله ای و نه کلافی

هنگامی که دختر از پيله ی نا اميدی به در آمد ، شيطان مدت ها بود که گريخته بود...



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ شنبه 4 بهمن 1393  ساعت 6:23 AM | نظرات (0)

می پنداشتم

می پنداشتم که عشق زیباست ... عاشقی زیباتر ...

 می پنداشتم که حق زیباست ... عدل زیباتر ...

 می پنداشتم که آزادی زیباست ... آزادمردی زیباتر ...

می پنداشتم که معرفت زیباست ... صداقت زیباتر ...

می پنداشتم که دین زیباست ... مذهب زیباتر...

می پنداشتم که خورشید زیباست ... ماه زیباتر ...

می پنداشتم که طاووس زیباست ... یک رنگی زیباتر ...

می پنداشتم که خواب زیباست ... بیداری زیباتر...

 می پنداشتم که صدای نی زیباست ... چوپان زیباتر ...

می پنداشتم که دست نوشته هایت زیباست ... دستانت زیباتر ...

 می پنداشتم که زندگی زیباست ... با تو زیستن زیباتر...

 اما امروز می پندارم به تمام پنداشت های گذشته ام ...

 می پندارم به پنداشت هایم که درست بوده اند یا غلط ؟!



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ شنبه 4 بهمن 1393  ساعت 6:11 AM | نظرات (0)

تعداد صفحات :7   1   2   3   4   5   6   7