غزل خدا

 

چه شبي است !

چه لحظه‌هاي سبک ، مهربان و لطيفي ،

گويي در زير بارانِ نرم فرشتگان نشسته‌ام ....

مي‌بارد و مي‌بارد و هر لحظه بيش‌تر نيرو مي‌گيرد !

هر قطره‌اش فرشته‌اي است که از آسمان بر سرم فرود مي‌آيد ...

چه مي‌دانم؟

خداست که دارد يک ريز ، غزل مي‌سرايد ؛

غزل‌هاي عاشقانه‌ي مهربان و پر از نوازش ...

هر قطره‌ي اين باران ،



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ جمعه 3 بهمن 1393  ساعت 6:30 AM | نظرات (0)

درد دارد

 

درد دارد ...

وقتي همه چيز را مي داني ...

و فکر مي کنند نمي داني ...

و غصه مي خوري که مي داني ...

و مي خندند که نمي داني

 



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ جمعه 3 بهمن 1393  ساعت 6:25 AM | نظرات (0)

احساس تازه ...



یه احساس عجیبِ دیگه می خوام ،
همونی رو که قلبم میگه می خوام ؛
یه صبح دیگه و یه حال تازه ،
یه رویایی که آرامش بسازه ؛

یه احساس عجیبِ دیگه می خوام ،
که پیدا شه میونِ اشکِ چشمام ؛
دلم می خواد روی ابرا بشینم ،
تا دنیا رو از این بهتر ببینم ؛

خدایا قلب من پیش تو گیره ،
کنار تو همه چی بی نظیره !
می تونم غصه رو از هم بپاشم ،
می تونم عاشقِ خورشید باشم ...

کنار تو همه چی خوب میشه ،
می تونم عاشقت باشم همیشه ؛
دلم قرصه به خورشید و به ماهت ،
دلم قرصه به گرمای نگاهت ...

 



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 2 بهمن 1393  ساعت 7:11 AM | نظرات (0)

قلبی زیبا

همیشه لازم نیست چهره ای زیبا داشته باشی

یا صدایی دلنشین

همین که قلبت زیبا باشد

قلبت زیبا ببیند، کافیست

داشتن قلبی زیبا تا اندازه ای خاص هست

که بتوانی خیلی ها را مجذوب خود کنی



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 30 دی 1393  ساعت 2:42 PM | نظرات (0)

انسانیت

آدمیــــــــــــزادست دیگـــــــر
گاهی دلش میخواهـد … بی حوصله باشد
گاهی خوشحــــــــــال …گاهی ناراحـــــــــــت
گاهی عــــاشق …گاهی دل گرفتــــــــه
گاهی با حال بد
حالی که نه خودش و نهـ دیگرانش بداننــد چرا خوب نیست
و قضـــــــــاوت نابه جا کننــــــد دیگرانش
آدمیزادســــــــت دیگر
گاهی دلش می شکند … !!!
گاهی محتاج یک شانه برای گریه میشود
تا ببارد هرچه را که دست تقــــــــدیر به دستـــــــش داده
آدمیــــــــــــزادست دیگــــــــــر
گاهی خوب گاهی بد

 

و دردناک تر از همه تظاهر انسان است به خوب بودن

می دانی؟

درد ناک است بارها بغض کنی و در خودت بشکنی!

می دانی؟

   سکوت برخی وقتها…بدتر از فریـــاد است…

لــــــــحظه های ســــکوتم

پـــــر هیاهــــــــــو ترین دقــــایق زندگیم هستند

مــــــملو از آنــــــچـــه

مــــی خواهم بـــــــــــــــگویم

و
نــــــــــــمی گـــــویم

 

سکـــــــوت


یعنی اما… یعنی اگر


یعنی هزار و یک دلیل که ” دل” می ترسد بلند بگوید


بینِ مرگ و زندگی،جائیست که من سالهاست، به آن پناه بُردهام!

سکـــــــــوت

 

 



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 30 دی 1393  ساعت 2:34 PM | نظرات (0)

دلم گرفته...

 
گاهی چه دلتنگ میشویم
 
برای یک مواظب خودت باش         
 
 برای یک هستم  
 
 برای یک نوازش

دلم واسه اون دبستان تنگ شده  

که وقتی تنها تو گوشه حیاط مدرسه وایسادی  

یه نفر میومد بهت میگفت: 

میای با هم دوست بشیم..!!؟

 



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 30 دی 1393  ساعت 2:06 PM | نظرات (0)

حال و هوای احساسم چه سرد شده

حال و هوای احساسم چه سرد شده

به قدر تمام تنهایی ام

فرسنگها زیر صفر

یخ زده

خون در رگ هایم

احساسم

 

 

با تلنگری در اعماق وجودم فرو میریزد

مثل‌ آدم برفی

سرد و بی روح

خورشید روزگارم یادت بخیر

رفتی و بردی با خود

قلب مرا

احساس مرا 

شعر مرا …‎

 

 



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 30 دی 1393  ساعت 1:25 PM | نظرات (0)

کاش می شد بنویسم که حلالم بکنید

کاش می شد بنویسم که حلالم بکنید
ننویسم رفقا فکر به حالم بکنید

کاش آن روز که روزی مرا می دادند
بیشتر تذکره ی کرببلا می دادند

همه  رفتند و من از هجر تو هق هق کردم
بخدا حضرت ارباب زغم دق کردم

کاش همراه تمام رفقا می رفتم
پابرهنه ز نجف کرببلا می رفتم

خستگی در وسط راه چه لذت دارد
زائرت در نظر فاطمه عزت دارد

عاشق آن است که اسپند در آتش باشد
هربلایی رسد از یار دچارش باشد

جز غم عشق مگر غصه ی دیگر داریم
قسمت این است که چون کوزه ترک برداریم

در ازل با نفس عشق که بیدار شدیم
ما به بین الحرمین تو گرفتار شدیم

داغ داریم، نپرسید چرا تب داریم
از ازل در دلمان روضه ی زینب داریم

اربعین است ز افلاک نوا می آید
کاروانی بسوی کرببلا می آید

باز در کرببلا اهل حرم برگشته
خواهری پیرشده با قد خم برگشته

آب ارزان شده با مشک پرآب آمده است
پاشو اصغر که به سوی تو رباب آمده است

داشت با ناله میان همه او را می جست
دختری گریه کنان قبر عمو را می جست

آسمان  ناله زد و روضه به مشکل افتاد
خواهری را همه دیدند ز محمل افتاد

دارد از شام شب تار به او می گوید
از غم کوچه و بازار به او می گوید

آه از شام، دلم از غم بازار شکست
حرمتم در وسط مجلس اغیار شکست

خیزران و لب تو، آه سرم می سوزد
کنج ویرانه، سه ساله، جگرم می سوزد

وای از آن لحظه که شمر از ته گودال گذشت
این چهل روز به ما مثل چهل سال گذشت



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ دوشنبه 29 دی 1393  ساعت 6:19 AM | نظرات (0)

دَم دست باش

در دسترس ودَم دست باش ، دَم دستی نباش

افتاده باش ، پیش پا افتاده نباش



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 28 دی 1393  ساعت 6:28 AM | نظرات (0)

دلم برای کودکی ام تنگ شده

می نویسم تا بگویم :

 دلم برای کودکی ام تنگ شده

دورانی که همه دغدغه مان تا خوردن گوشه دفترمشقمان بود و

زدن گیره برای صاف کردنش ...

به ادامه مطلب بروید



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 28 دی 1393  ساعت 6:07 AM | نظرات (0)

تعداد صفحات :7   1   2   3   4   5   6   7