عشق آمد خویش را گم کن عزیز
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 14 دی 1393 ساعت 6:15 AM | نظرات (0)
عشق آمد خویش را گم کن عزیز
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 14 دی 1393 ساعت 6:15 AM | نظرات (0)
رفتنت را نظاره خواهم کرد
فکر راهی به چاره خواهم کرد
رفتنت هیچ راه چاره نداشت
رفتنت را نظاره خواهم کرد ...!
نوشته شده در تاريخ شنبه 13 دی 1393 ساعت 8:51 PM | نظرات (0)
عاشقی دردسری بود نمیدانستیم
حاصلش خون جگری بود نمیدانستیم
پرگرفتیم ولی باز به دام افتادیم
شرط ، بی بال و پری بود نمیدانستیم
آسمان از تو خبر داشت ولی ما از تو
سهممان بی خبری بود نمیدانستیم
آب و جاروی در خانه ما شاهد بود
از تو بر ما گذری بود نمیدانستیم
اینهمه چشم به راهی نگرانم کرده
عاشقی دردسری بود نمیدانستیم
تا ظهورت چقدر فاصله داریم آقا
آه از جمعه ی بی تو گله داریم آقا
رفته بودی که بیایی چقدر طول کشید
عرض کردیم که نبودی سحر طول کشید
ما برای خودمان اینهمه گفتیم بیا
نذر کردیم به پای تو بیافتیم بیا
ما برای خودمان اینهمه گفتیم بیا؟
نذر کردیم به پای تو بیفتیم بیا
تو طبیب دل غمدیده ی مایی آقا
ما که مردیم بیا پس تو کجایی آقا
مگر اینکه تو بیایی و حیاتم بدهی
مگر اینکه تو از این وضع نجاتم بدهی
از به خود آمدن این قافله را گم کردیم
وای بر ما پسر فاطمه را گم کردیم
دست برداری از این غیبت طولانی اگر
من به پای تو بریزم طلبی جامی دگر
از تو دنبال تو بودن نکند سهم من است؟
فقط از هجر سرودن نکند سهم من است؟
من شب جمعه قرار تو دلم میخواهد
صبح فرداش کنار تو دلم میخواهد
بخدا منتظر آمدنت میمانیم
پای این عشق اویس قرنت میمانیم
تو دلت بیشتر از ما تب هجران دارد
سحر وصل همیشه شب هجران دارد
تا به اندازه ی شمعی که ز سر میسوزد
پر پروانه به امید سحر میسوزد
خیر از جمعه ندیدیم به ولعصر قسم
بی تو ما طعنه شنیدیم به ولعصر قسم
نوشته شده در تاريخ جمعه 21 آذر 1393 ساعت 4:59 AM | نظرات (0)
نوشته شده در تاريخ جمعه 21 آذر 1393 ساعت 4:58 AM | نظرات (0)
نیا باران ، زمین جای قشنگی نیست!
من از جنس زمینم خوب میدانم،
که دریا، جد تو در یک تبانی ماهی بیچاره را در دام ماهیگیر می راند.
من از جنس زمینم خوب میدانم،
که گل در عقد زنبور است،
... یک طرف سودای بلبل،
یک طرف بال و پر پروانه را هم دوست می دارد.
نیا باران!!!!
من از جنس زمینم خوب میدانم،
که ای باران پشیمان میشوی از آمدن،
در ناودانها گیر خواهی کرد،
پس آنگه آرزوی خورشید، خواهی داشت.
من از جنس زمینم خوب میدانم،
که اینجا جمعه بازار است؛
و دیدم عشق را در بسته های زرد کوچک نسیه میدادند،
در اینجا قدر مردم را به زر اندازه میگیرند،
در اینجا شعر حافظ را به فال کولیان در به در اندازه می گیرند.
نیا باران... زمین ناپاک و مردمانش شکوه از آسمان دارند.....
نیا باران .. همان دستان نامردی که رو به آسمان بهر دعا دارند... همان بودند که خنجر بر پشت سرو نقش عشق کوبیدند....
نبار بر این زمین و مردمانش، که تو پاکی و آلوده می گردی....
نیا باران ، نیا باران...
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 18 آذر 1393 ساعت 10:17 PM | نظرات (0)
چند روز زندگی را گاه پریدن می دانم
شاید سخت باشد اینکه همیشه در این اندیشه باشیم : " پرواز سخت است ! "
باید آموخت که انسان خلق شده است برای " حرکت " نه " ایستایی "
برای پریدن و اوج گرفتن .
که اگر جز این بود آفرینش او را بی معنا می دانستم ،
باید رفت
باید شد ،
نباید ماند
اینجا جای ماندن نیست
باور کن .
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 16 آذر 1393 ساعت 6:21 AM | نظرات (0)
با صدای بلند می بارید
پشت پنجره را ، هاشور میزد با حرفهایش !
حر فهایش بوی خیسی می داد
بوی ناب خاک خیس خورده
بوی ناب انسانیت
درست بر عکس آدمها ی اینجا
آدمهایی از جنس خاک
ولی جدا از خاک
نوشته شده در تاريخ شنبه 15 آذر 1393 ساعت 6:38 AM | نظرات (0)
اما نمیدانم چرا
این روزها
از دوستان وآشنایان
هر کس مرا میبیند
از دور میگوید:
این روزها...
حال وهوای دیگری داری...
اما..
من مثل هر روزم
با آن نشانی های ساده...
با همان امضا همان نام...
وبا همان رفتار معمولی...مثل همیشه ساکت وآرام...
این روزها گاهی
از این روز ماه وسال- از تقویم
حس میکنم گاهی کمی کمتر..
گاهی شدیدا بیشتر هستم...
حتی اگر شد میگویم...
این روزها گاهی خدارا هم یک جور دیگر میپرستم...
نوشته شده در تاريخ جمعه 14 آذر 1393 ساعت 6:15 AM | نظرات (0)
دوتا عاشق با هم ازدواج کردن وضع پسره زياد خوب نبود برا همين هميشه کار ميکرد تا زنش راحت زندگي کنه گاهي وقتا حتي شبا هم کار ميکرد. همه کار ميکرد.کارگري فروشندگي حمالي عملگي .سخت کار ميکرد اما حلال.هيچ وقت دست خالي نميومد خونه.وقتي ميومد دختره با جون و دل ازش استقبال ميکرد.ماساژش ميداد براش غذا ميذاشت پاهاشو پاشوره ميکرد .هميشه به عشق شوهرش خونه تميز بود و برق ميزد و با چيزايي که داشتن بهترين غذاي ممکن رو درست ميکرد.هيچ وقت دستشونو جلو کسي دراز نميکردن.ساده زندگي ميکردن اما خوشبخت بودن.تا اينکه....
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 9 آذر 1393 ساعت 11:05 PM | نظرات (0)