که برد به نزد شاهان، ز من گدا پیامی
که به کوی می فروشان دو هزار جم به جامی
شدهام خراب و بدنام و هنوز امیدوارم
که به همت عزیزان برسم به نیک نامی
تو که کیمیافروشی، نظری به قلب ما کن
که بضاعتی نداریم و فکندهایم دامی
عجب از وفای جانان که عنایتی نفرمود
نه به نامهای، پیامی! نه به خامهای، سلامی!
اگر این شراب، خام است؛ اگر آن حریف، پخته
به هزار بار بهتر، ز هزار پخته، خامی
ز رهم میفکن ای شیخ! به دانههای تسبیح
که چو مرغ، زیرک افتد، نفتد به هیچ دامی
سر خدمت تو دارم، بخرم به لطف و مفروش
که چو بنده، کمتر افتد، به مبارکی، غلامی
به کجا برم شکایت؟ به که گویم این حکایت؟
که لبت حیات ما بود و نداشتی دوامی
بگشای تیر مژگان و بریز خون حافظ
که چنان کشندهای را نکند کس انتقامی
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 28 دی 1393 ساعت 7:35 PM | نظرات (0)