نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 20 آذر 1393 ساعت 6:42 AM | نظرات (0)
مخصوص خواهرای باحجاب
ﭼﺎﺩﺭﯼ ﺍﮔﺮﻫﺴﺘﻢ
ﻟﺒﺎﺱ ﻫﺎﯼ ﻗﺸﻨﮓ ﻫﻢ ﺩﺍﺭﻡ !
ﻏﺮﻭﺏ ﺟﻤﻌﻪ ﺍﮔﺮ ﺩﻟﻢ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﺩ
ﺷﺎﺩﯼ ﻫﺎﯾﻢ ﻫﻢ ﺳﺮﺟﺎﯾﺶ ﺍﺳﺖ!
ﺳﺮﺳﺠﺎﺩﻩ ﺍﮔﺮ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ
ﮔﺎﻫﯽ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺗﻪ ﺩﻝ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﻡ!
ﺑﻪ ﺭﻭﺿﻪ ﻭ ﺩﻋﺎ ﺍﮔﺮ ﻣﯽ ﺭﻭﻡ
ﺩﺭ ﭘﺎﺭﮎ ﻫﻢ ﻗﺪﻡ ﻣﯽ ﺯﻧﻢ!
ﺷﺎﯾﺪ ﺟﺎﯾﻢ ﺑﻬﺸﺖ ﻧﺒﺎﺷﺪ
ﻭﻟﯽ ﭼﺎﺩﺭﻡ ﺑﻬﺸﺖ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ!
ﻣﺮﺍ ﻫﺮﭼﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺧﻄﺎﺏ ﮐﻦ
ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺍﺯﺳﺨﺘﯽ ﻫﺎﯾﺶ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺑﯿﺎﻭﺭ!
ﻭﻟﯽ ﺑﺪﺍﻥ ﺣﺮﻓﻬﺎﯾﺖ ﺭﻭﯼ ﻣﻦ ﺍﺛﺮﯼ ﻧﺪﺍﺭﺩ
ﻣﻦ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﭼﺎﺩﺭﯼ ﺑﻮﺩﻧﻢ ﺭﺍﺑﺎﻫﯿﭻ
ﭼﯿﺰﻋﻮﺽ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻢ!
ﺯﯾﺒﺎ ﻧﯿﺴﺘﻢ ، ﻭﻟﯽ ﺗﻤﺎﻣﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭُﺥ ﻫﺮﮐﺲ ﻭ
ﻧﺎﮐﺴﯽ ﻧﻤﯿﮑﺸﻢ!
ﻣﻦ ﺭﺍﻫﻢ ﺭﺍﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ
ﻓﻘﻂ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﺿﺎﯼ ﺍﻭ ﺣﺠﺎﺏ ﺩﺍﺭﻡ!
نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 19 آذر 1393 ساعت 6:17 AM | نظرات (0)
آقا اجازه هست یه کم به خانمتون نگاه کنم و لذت ببرم؟؟؟!
جوان خیلی آرام و متین به مرد نزدیک شد و با لحنی موأدبانه گفت :ببخشید آقا! من می تونم یه کم به خانوم شما نگاه کنم و لذت ببرم؟؟؟مرد که اصلا توقع چنین حرفی را نداشت و حسابی جا خورده بود، مثل آتشفشان از جا در رفت و میان بازار و جمعیت، یقه جوان را گرفت و عصبانی، طوری که رگ گردنش بیرون زده بود، او را به دیوار کوفت و فریاد زد:مردیکه عوضی، مگه خودت ناموس نداری..… خجالت نمی کشی؟؟!جوان امّا، خیلی آرام، بدون اینکه از رفتار و فحش های مرد عصبی شود و عکس العملی نشان دهد، همانطور موأدبانه و متین ادامه داد:خیلی عذر می خوام فکر نمی کردم این همه عصبی و غیرتی شین،دیدم همه بازار دارن بدون اجازه به خانومتون نگاه میکنن و لذت می برن،من گفتم حداقل از شما اجازه بگیرم که نامردی نکرده باشم…حالا هم یقمو ول کنین، از خیرش گذشتم!مرد خشکش زد …همانطور که یقه جوان را گرفته بود، آب دهانش را قورت داد و زیر چشمی خانومش رو برانداز کرد
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 16 آذر 1393 ساعت 6:44 PM | نظرات (0)
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 16 آذر 1393 ساعت 6:04 AM | نظرات (0)
نوشته شده در تاريخ شنبه 15 آذر 1393 ساعت 1:58 PM | نظرات (0)