نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 3 اردیبهشت 1393 ساعت 6:23 AM | نظرات (1)
پیامبر اکرم(ص):آدمی بر آیین دوست و رفیق خود است پس بنگرید با که دوستی می کنید...
همنشینی مستمر با هر فرد ،قشر یا گروهی تاثیر خود را مثبت یا منفی،دیر یا زود بر فرد خواهد گذاشت ...
به قول یه بنده خدا کسی که تو گلستان کار می کنه همیشه بوی گل می ده و عکسش...
طرح رو چند ماه پیش زدیم ،میدونم خیلی هم ابتدایی هستش امیدوارم با همین طرح منظور رو رسونده باشیم...
ولادت حضرت زهرا(س) رو به همه افسران جنگ نرم تبریک عرض می کنم
نوشته شده در تاريخ دوشنبه 1 اردیبهشت 1393 ساعت 6:08 AM | نظرات (1)
شعر زیبا درباره ی حجاب
در خیابان چهره آرایش مکن / از جوانان سلب آسایش مکن
زلف خود از روسری بیرون مریز / در مسیر چشم ها افسون مریز
یاد کن از آتش روز معاد / طره ی گیسو مده بر دست باد
خواهرم دیگر تو کودک نیستی / فاشتر گویم عروسک نیستی!!
خواهر من این لباس تنگ چیست ؟؟ / پوشش چسبان رنگارنگ چیست؟
پوشش زهرا مگر اینگونه بود؟؟!!
خواهرم ، ای دختر ایران زمین / یک نظر عکس شهیدان راببین
ای مسلمانان ، فرهنگ عاشورا چه شد؟ / پرچم خون رنگ عاشورا چه شد ؟
کیست تا اسلام رایاری کند ؟ / حکم را روی زمین جاری کند؟
شعر : ” مرحوم آقاسی “
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 25 اسفند 1392 ساعت 6:42 AM | نظرات (0)
مــن هــمیــنم!
نــــه چشــمان آبــی دارم
نــه کــفــش پــاشنــه بلــنــد
کــتانــی میــپوشــم !!
روی چمــن هــا غلــت میــزنــم
نــگران پــاک شــدن رژلبــم نیــستــم
....خــالصــانــه همــینــم!!!!
مــرا اینــگونــه اگــر میخــواهــی
بــــــــــــــــــــــــسم الــلــه ......!!!
نوشته شده در تاريخ جمعه 23 اسفند 1392 ساعت 4:12 AM | نظرات (0)
نوشته شده در تاريخ جمعه 23 اسفند 1392 ساعت 4:10 AM | نظرات (0)
در حریم فاطمیه مرغ دل پر میزند
ناله از مظلومی زهرای اطهر میزند
السلام علیک یا فاطمة الزهرا . . .
نوشته شده در تاريخ جمعه 23 اسفند 1392 ساعت 3:57 AM | نظرات (0)
نوشته شده در تاريخ جمعه 23 اسفند 1392 ساعت 3:56 AM | نظرات (0)
داشتم سجاده آماده می کردم برای نماز، همین که چادر مشکی ام را از سر برداشتم تا چادر نماز بر سر کنم گفت: این همه خودت را بقچه پیچ می کنی که چی؟
بر گشتم به سمت صدا، دختری را دیدم که در گوشه ی نمازخانه نشسته بود.
پرسیدم: با منی؟
گفت: بله! با تو ام و همه ی بیچاره های مثل تو که گیر کرده اید توی افکار عهد عتیق! اذیت نمی شوی با این پارچه ی دراز دور و برت؟ خسته نمی شوی از رنگ همیشه سیاهش؟
تا آمدم حرف بزنم گفت: نگاه کن ببین چقدر زشت می شوی ، چرا مثل عزادارها سیاه می پوشی؟ و بعد فقط بلدید گیر بدهید به امثال من.
خندیدم و گفتم: چقدر دلت ﭘُر بود دوست من! هنوز اگر حرف دیگری مانده بگو.
خنده ام را که دید گفت: نه! حرف زدن با شماها فایده ندارد.
گفتم: شاید حق با تو باشد عزیزم. پرسیدم ازدواج کردی؟ گفت: بله.
گفتم من چادر را دوست دارم. چادر ؛ مهربانیست .
ا سرزنش نگاهم کرد که یعنی تو هم مثل بقیه ای…
گفتم؛ چادر سر می کنم، به هزار و یک دلیل. یکی از دلایل چادر سر کردنم حفظ زندگی توست .
با تعجب به چهره ام نگاه کرد.
پرسیدم با همسرت کجا آشنا شدی؟ گفت: فلان جا همدیگر را دیدیم، ایشان پیشنهاد ازدواج داد، من هم قبول کردم.
گفتم خوب ؛ خدا قبل از دستور دادن به من که خودم را بپوشانم به مرد ها می گوید ؛ غض بصر داشته باشید یعنی مراقب نگاهتان باشید .
تکلیف من یک چیز است و تکلیف مردان یک چیز دیگر . این تکالیف مکمل هم اند ، یعنی اگر مردی غض بصر نداشت و زل زد به من ، پوشش من باید مانع و حافظ او باشد ، و من اگر حجاب درست و حسابی نداشتم ، غض بصر مرد و کنترل نگاهش باید مانع و حافظ من باشد.
همسر تو، تو را “دید”، کشش ایجاد شد، و انتخابت کرد. کجا نوشته شده است که همسرت نمی تواند از تماشای زنانی غیر از تو لذت ببرد، وقتی مبنای انتخاب برای او نگاه است؟!
گفت: خوب… ما به هم تعهد دادیم.
گفتم: غریزه، منطق نمی شناسند، تعهد نمی شناسد. چه زندگی ها که با یک نگاه آلوده به باد فنا رفت.
من چادر سر می کنم ، تا اگر روزی همسر تو به تکلیفش عمل نکرد ، و نگاهش را کنترل نکرد ، زندگی تو ، به هم نریزد . همسرت نسبت به تو دلسرد نشود . محبت و توجه اش نسبت به تو که محرمش هستی کم نشود . من به خودم سخت می گیرم و در گرمای تابستان زیر چادری که بیشتر شبیه کوره است از گرما هلاک می شوم ، زمستان ها زیر برف و باد و باران برای کنترل کردن و جمع و جور کردنش کلافه می شوم ، بخاطر حفظ خانه و خانواده ی تو . من هم مثل تو زن هستم . تمایل به تحسین زیبایی هایم دارم . من هم دوست دارم تابستان ها کمتر عرق بریزم ، زمستان ها راحت تر توی کوچه و خیابان قدم بزنم . من روی تمام این علاقه ها خط قرمز کشیدم ، تا به اندازه ی سهم ِ خودم حافظ ِ گرمای زندگی تو باشم .
سکوت کرده بود.
گفتم؛ راستی… هر کسی در کنار تکالیفش، حقوقی هم دارد. حق من این نیست که زنان ِ جامعه ام با موهای رنگ کرده ی پریشان و صد جور جراحی ِ زیبایی، چشم های همسر من را به دنبال خودشان بکشانند.
حالا بیا منصف باشیم. من باید از شکل پوشش و آرایش تو شاکی باشم یا شما از من؟
بعد از یک سکوت طولانی گفت؛ هیچ وقت به قضیه این طور نگاه نکرده بودم … راست می گویی
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 22 اسفند 1392 ساعت 6:11 AM | نظرات (0)