بدان که او بر همه چیز اگاه است...

همچنان وعده ی بخشایش شاهنشاهش

می‌کشد گمشدگان را به زیارتگاهش

باز برگرد به دلتنگی قبل از باران

سوره توبه رسیده است به بسم الله اش


فاضل نظری

امام صادق علیه‏السلام بنابر نقل صدوق در کتاب «التوحید» می‏فرماید :

خداوند به تمام کائنات قبل از آفرینش آسمان ها و زمین آگاه بود



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ شنبه 17 اسفند 1392  ساعت 6:18 AM | نظرات (0)

همه به هوش باشند!

به هوش باش!
وقتی تلفن روی آیفون باشد هر حرف و سخنی می زنی؟
یادت باشد عالم هم روی آیفون است،
هم صوتی و هم تصویری،
خداوند هم صدای ما را می شنود
و هم تصویر ما را می بیند
"ان الله بِعبادِهِ خَبیرٌ بَصیر "



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ شنبه 17 اسفند 1392  ساعت 6:05 AM | نظرات (0)

ورود برای همه ازاد!

مثل درختان گوشه ی خیابان در بهار؛
خودش را بزک میکند برای هر رهگذری...
با زبان بی زبانی میگوید؛
ورود به حریم شخصی من ، برای همه آزاد!



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ شنبه 17 اسفند 1392  ساعت 5:58 AM | نظرات (0)

نفس اژدهاست کی مرده است

حکایتی در مثنوی است بر این اساس که مار گیری در بغداد در تکاپوی گرفتن مار به اژدهای خفته ای بر میخورد که از سرمای کوهستان منجمد شده است، فورا دست به کار می شود و اژدها را به زنجیر و ریسمان میکشد و به بغداد  می آورد چون به آنجا می رسد معرکه ای بر پا میکند و جمعیتی گرد خود جمع میکند اما چون آفتاب عالمتاب عراق به او میتابد اژدها از حالت انجماد بیرون می آید و همه را نابود میکند، حتی آن مرد مار گیر که مولانا در این حکایت نقد حال انسانها را بازگو میکند و نفس اماره را به صورت اژدهایی که در درون هر کدام از ما انسانها خفته است ترسیم میکند که اگر مجالی برای قدرت نمایی پیدا کند چنان وحشتناک و هولناک خود را آشکار میسازد که تمام وجود آدمی را نابود میکند. در این حکایتامکانات مادی، دنیایی و شهوانی را به آفتاب عراق تشبیه میکند که اگر بر نفس اماره بتابند آن را در وجود آدمی بیدار میکنند و اژدهای درون که همان نفس اماره باشد را به جنبش در می آورد و بند ایمان و تقوا را از هم میگسلد و چون اژدها میغرد و زندگی را ویران میکند و اگر بر این اژدها پیروز شود به انسانیت میرسد در غیر این صورت به گردن کشی بیداد گر تبدیل خواهد شد.

نفست اژدرهاست او کی مرده است                        از غم بی آلتی افسرده است

البته از مولانا در این حکایت منظور دیگری را نیز دنبال میکند و دری دیگر از عرفان و رسیدن به حضرت حق را در برابر ما باز میکند و آن این است که اشاره ای به روز رستاخیز دارد و طبیعت هر چند که جامد و بی جان باشد چون روز حشر آفتاب روحانی بر او می تابد، جان می گیرد و زنده می شود که این دلیل با اسلوب قرآنی در اثبات حشر و رستاخیز همخوانی دارد که میفرماید:

باش تا خورشید حشر آید عیان                                تا ببینی جنبش جسم جهان

و اما شعر حکایت که در دفتر سوم مثنوی آمده است، چه زیبا و دلنشین آدمی را از نفس خود آگاه ساخته است، که اگر شناخت آدمی از نفس پیدا شود و بتواند آنرا در کنترل خود درآورد به راستی که به انسانیت نزدیک خواهد شد.

یک حکایت بشنو از تاریخ گوی                     تا بری زین راز سرپوشیده بوی

مارگیری رفت سوی کوهسار                       تا بگیرد او با فسونهاش، مار

گر گران شتابنده بود                                  آنک جوینده است یابنده بود

در طلب زن دائما هر دو دست                     که طلب در راه نیکو، راهبر است

لنگ و لوک و خفته شکل بی ادب                سوی او می غرید و او را می طلب

هر کجا بوی خوش آید بو برید                     سوی آن سر، کاشنای آن سرید

مار گیر اندر زمستان شدید                       مار می جست، اژدهایی مرده دید

مار گیر آن اژدها را بر گرفت                       سوی بغداد آمد از بهر شگفت

او ز سرما ها و برف افسرده بود                 زنده بود و شکل مرده مینمود

تا به بغداد آمد آن هنگامه جو                    تا نهد هنگامه ای بر چارسو

جمع آمد صد هزاران خام ریش                  صید او گشته چو او از ابلهیش

مرد را از زن خبر نی از ازدحام                   رفته در هم چون قیامت خاص و عام

آفتاب گرم سیرش گرم کرد                       رفت از اعضای او اخلاط سرد

مرده بود و زنده گشت او از شگفت           اژدها بر خویش جنبیدن گرفت

بندها بگسست و بیرون شد ز زیر            اژدهای زشت و غران همچو شیر

مار گیر از ترس بر جا خشک گشت          که چه من آورده ام از کهسار و دشت

اژدها یک لقمه کرد آن گیج را                  سهل باشد خود خوری حجاج را

نفست اژدرهاست او کی مرده است        از غم بی آلتی افسرده است



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ جمعه 16 اسفند 1392  ساعت 8:05 PM | نظرات (0)

«شیخ الشریعه»؛ مرجعی که پیکرش پس از سه دهه سالم بود

«شیخ فتح ‌الله شریعت اصفهانی» فرزند ملامحمدجواد معروف به آقا شریعت و شیخ الشریعه، یکی از علما و مراجع بزرگ شیعه در قرن چهاردهم هجری است.
پس از وفات آیت‌الله میرزا حبیب‌الله رشتی و آیت‌الله شیخ محمد حسین کاظمینی شماری از مردم از شیخ الشریعه تقلید می‌کردند، ولی پس از رحلت میرزا محمد تقی شیرازی، شیخ الشریعه یگانه مرجع جهان تشیع شد. با این حال وی رهبری دینی را چون باری سنگین بر دوش خود احساس می‌کرد. او در خلوت دیده شده بود که اشک ریزان با خدای خود چنین مناجات می‌کرد:
خدایا، در آخرین روزهای زندگیم در دنیا به ریاست مبتلا شده‌ام! و باید سنگینی این بار امانت را به دوش کشم! بارالها، من طاقت تحمل این امر بزرگ را ندارم ... و حال آنکه تو فردای قیامت از من سۆال خواهی کرد...
سرانجام روح پر فتوح آیت‌الله شریعت اصفهانی پس از عمری تلاش در راه اسلام و قرآن در دهه اول ربیع الثانی سال 1339 قمری، قفس تن را درید و آن نفس مطمئنه به سوی پروردگار پرکشید و پیکر مطهرش در جوار قبر امیر مۆمنان علی - علیه السلام - به خاک سپرده شد.
پس از وفات آقا شریعت با خواست خداوند متعال شهرستان قم نیز یکی از بزرگترین حوزه‌های علمیه جهان تشیع شد و این حوزه بزرگ جعفری از هر لحاظ شایستگی و برتری خود را (در قرن اخیر) بر سایر حوزه‌های جهان به اثبات رسانده است. پس از مرحوم شریعت اصفهانی زعامت و مرجعیت شیعیان تا زمان زعامت مرجعیت شیعه توسط آیت‌الله بروجردی، برعهده آیت‌الله حائری یزدی علیه‌الرحمه بود.
در سال 1366 قمری که آیت‌الله حاج آقا حسین قمی دار فانی را وداع گفت و می‌خواستند او را کنار شیخ الشریعه دفن کنند، هنگام حفر قبر مقداری از قبر شیخ شریعت خراب شد و حاضران با تعجب دیدند جسد آن فقیه فرزانه هنوز کاملاً تازه است چنانکه گویا روز پیش به خاک سپرده شده است.



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ جمعه 16 اسفند 1392  ساعت 5:54 AM | نظرات (0)

میدان حق و باطل میانه ندارد ....

می دانید آب سنگین فرات را چه کسی در کربلا تحریم کرد؟ می دانید چه کسی اولین تیر را به چشمان تیزبین علمدار زد؟ هیچ می دانید چه کسی با تیر خود بر زمین ریخت، آب سنگین فرات را در علقمه؟ همان کسی که امروز تیرهای سه شعبه بالستیکش، هر لحظه آماده پرتاب شدن به سوی جای جای تن وطن ماست. آری حرمله! دشمن درجه یک اهلبیت! وقتی یزیدیان چشم دیدن ما را ندارند، برای گرفتن حق مسلم آب، نمی شود با شمر و حرمله مذاکره کرد! سالار شهیدان به ما آموخت که یکی مثل حسین با کسی مثل یزید بیعت نخواهد کرد. امروز کسی که با دشمن دست دوستی داده است، نباید دم از آزادگی بزند. جماعتی که به یزید نامه فدایت شوم نوشت و امان نامه شمر را روی دیده نهاد، دیگر نباید از عاشورا تفسیر جدید ارائه کند!

با دیپلماسی کوفیانه نمی شود به سوی قله های سربلندی حرکت کرد و بسوی آسمان استقلال پر کشید. وقتی جماعتی «الفبای استواری» را ندانند، خون شهریاری و علیمحمدی، فرش قرمز می شود زیر پای «جک استراو». چه می توان گفت جز اینکه تنها از روی تأسف سر تکان داد. عده ای انگار چشم داریوش را دور دیده اند که در راه برگشت از نشست سقیفه، با آرمیتا عکس یادگاری می گیرند. امروز زیادند آنها که برای آرمیتا دایه عزیزتر از مادر شده اند. اما بدانید و آگاه باشید که آرمیتا پدری مهربان، به اندازه تمام ایران دارد. بوسه بان کی مون یک وصله نچسب به گونه آرمیتا بود. اشک های آرمیتا را نمی توان در راه لبخند آمریکا مصادره و مصرف کرد. «آرمیتا» شاید با «آمریکا» هم قافیه شود، اما هم کاسه نخواهد شد!

آنها که در مصاحبه ها، هوای مشروعیت قاتلان مصطفای احمدی روشن را دارند، حق ندارند برای پسرش علیرضا، جشن تولد بگیرند. براستی چه کسی خاموش کرد شمع روشن تولد خودباوری را؟ کیک زرد جشن تبلور ملت را می دانید چه کسی خورد؟ همان ها که امروز دشمن ترین دشمنان ما را، «باهوش» و «مؤدب» می دانند و منتقدین را «افراطی» و «تندرو» می خوانند! همان ها که امروز اخم هایشان نصیب خودی ها می شود و لبخند هایشان نصیب بیخودی هاست. اینها با ویلچر، سفر بروند یا با هواپیمای اختصاصی، توفیر ندارد. ریش پروفسوری بگذارند یا سیبیل و ته‎ریش، باز فرق چندانی نمی کند. «چراغی را که "روشن" برفروزد، هرآنکس پف کند ریشش بسوزد».



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ جمعه 16 اسفند 1392  ساعت 5:41 AM | نظرات (0)

تعداد صفحات :40      30   31   32   33   34   35   36   37   38   39   >