حنجر بریده!

حنجر بریده!

جلال کنارم بود که ترکش حنجرش را برید, خون با هیجان از گلوی بریده اش بیرون زد. بعد آرام آرام هرچه خون داشت از زخم گلویش جاری شد... هنگامه عملیات بود و انتقالش به عقب, ممکن نبود. دقایق زیادی گذشت تا شهید شد.
.... سال ها گذشت. دهه اول محرم بود, شب هفتم, شب حضرت علی اصغر(ع). دعوت شده بودم به دبیرستان شبانه روزی توحید. دور تا دور را سیاه پوش کرده و روی ان تصاویر شهدای مدرسه را نصب کرده بودند. شروع کردم به خواندن این بیت:
ای تیر حرمله تو بیا بر گلوی من
تا نرود ابروی من پیش فاطمه...
ناگهان چشمم به تصویر جلال افتاد که سمت راست من نصب شده و به من می خندید. بغض گلویم را گرفت. جریان شهادتش را تعریف کردم. چه عزاداری شد ........
شهید جلال حسین پور



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 16 آذر 1393  ساعت 6:21 AM | نظرات (0)

چشم به انتظارش هستم

index11111111.jpeg

چشم به انتظارش هستم

اشتباه نکن

موضوعش عاشقی نیست

موضوع : شهداست


چه غریبونه گذشتم

از جاده های پرغرور

اما بازم نرسیدم

ای شهید

ای تجلی نور


خیلی دلم تنگه

خیلی دلم تنگه براشون

یاد اون غیرتشون

وجودشون

حرفی ندارم برای وصفشون

تردید ندارم

اگه سری بزنی

به مجنون طلائیه و کارون

میشی عاشقشون



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ جمعه 14 آذر 1393  ساعت 5:58 AM | نظرات (0)

شهید برونسی...

ای جوانها، ای انسان ها! به این قرآن توجه کنید که با ما چقدر دارد روشن حرف می زند و به روشنی به ما بیان می کند، بیایید تجارت در راه خدا کنید و از این تجارت چهار روز دنیا دست بکشید. چه معامله ای بالاتر از اینکه خدا خریدارش باشد. خدا، جان و مال اهل ایمان را به بهای بهشت خریداری کرده است.

قسمتی از وصیت نامه شهید برونسی



ادامه مطلب

نوشته شده در تاريخ شنبه 8 آذر 1393  ساعت 6:00 AM | نظرات (0)

تعداد صفحات :31      20   21   22   23   24   25   26   27   28   29   >