ارادت رزمندگان ما به حضرت زهرا(س) بر هیچ کس پوشیده نیست از دعوا بر سر «سربند یا زهرا» تا توسل های رزمندگان به حضرت زهرا(س) در شب های عملیات نشانگر این ارادت بی حد می باشد، در سالروز شهادت (شهید عبدالحسین برونسی) یکی از خاطرات این شهید بزرگوار را می خوانیم که چند روزی بیشتر به شهادت حضرت زهرا(س) و دهه ی فاطمیه نمانده است و بی مناسبت با این ایام نیست، به امید شفاعت حضرت زهرا(س).
عشق او به خانم صدیقه طاهره( سلام الله علیها)بیشتر از این حرفها بود که به زبان بیاید، یا قابل وصف باشد. یک بار بین بچه ها گفت: دوست دارم با خون گلوم، اسم مقدس مادرم رو بنویسم. به هم نگاه کردیم. نگاه بعضی ها تعجب زده بود؛ اینکه می خواست با خون گلویش بنویسد، جای سوال داشت. همین را هم ازش پرسیدم. قیافه اش محزون شد. گفت: یک صحنه از روز عاشورا همیشه قلب منو آتیش می زنه!
با شنیدن اسم عاشورا، حال بچه ها از این رو به آن رو شد. خودش هم منقلب شد و با صدای لرزان ادامه داد: اون هم وقتی بود که آقا ابا عبدالله(سلام الله علیها) خون حضرت علی اصغر (ع) رو به طرف آسمان پاشیدند و عرض کردند: خدایا قبول کن؛ من هم دوست درام با همین خون گلوم، اسم مقدس بی بی رو بنویسم تا عشق و ارادت خودم را ثابت کنم. جالب بود که گفت: از خدا خواستم تا قبل از شهادتم، این آرزو حتما برآورده بشه. بعدها چند بار دیگر هم این را گفت. ولی توی چندتا عملیات که همراهش بودم، خواسته اش عملی نشد.
توی عملیات والفجر یک باهاش نبودم. اما وقتی شنیدم مجروح شده، تشویش ونگرانی همه وجودم رو گرفت. بچه ها می گفتند: تیر خورده به گلوش. گلو جای حساسی است. حتی احتمال دادم شهید شده باشد. همین را هم به شان گفتم. گفتند: نه الحمدلله زخمش کاری نبوده.
پرسیم چطور؟
گفتند ظاهرا گلوله از فاصله دوری شلیک شده، وقتی به گلوی حاجی خورده، آخرین حدود بردش بوده.یکی از بچه ها پی حرف او را گرفت وگفت: بالاخره آرزوی حاجی برآورده شد؛ من خودم دیدم روی یک تخته سنگ، با همون خونی که از گلویش می اومد، اسم مقدس بی بی رو نوشت. اتفاقا آن روز قسمت شد وقت تخلیه مجروح ها، عبدالحسین رو ببینم. روی برانکار داشتند می بردندش. نیمه بی هوش بود و نمی شد باهاش حرف بزنی، زخم روی گلو را ولی خیلی واضح دیدم، و اثر خون روی انگشت سبابه دست راستش را.
به بیمارستان که رسیده بود، امان نداده بود که زخمش خوب شود. بلافاصله برگشت منطقه. چهره اش شور و نشاط خاصی داشت. با خوشحالی می گفت: خدا لطف کرد و دعای من مستجاب شد، دیگه غیر از شهادت هیچ آرزوی ندارم. (حمید خلخالی)
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 20 اسفند 1392 ساعت 5:43 AM | نظرات (0)