نوشته شده در تاريخ دوشنبه 8 اردیبهشت 1393 ساعت 8:53 PM | نظرات (0)
یه روز یه ترکـــه میره جبهه, بعد از یه مدت فرمانده میشه
یه روز بهش میگن: داداشت شهید شده افتاده سمت عراقی ها
اجازه بده بریم بیاریمش......
جواب میده: کدوم داداشم؟! اینجا همه داداش من هستن
اون ترکـــه بعدها خودشم به داداش های شهیدش ملحق شد...
اون ترکـــه کسی نبود جز شهید مهدی باکری
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 20 اسفند 1392 ساعت 5:31 AM | نظرات (0)
هوای شور و حماسه ای حسینی ... عرفان و حماسه ...
با لباسی آماده رزم ... در ظلمت شب ... پرچمی بر دوش ...
چوبش (بَردی) تداعی هورالعظیم است ... و رنگ سیاهش ...
نماد ماتمیست که از دیرباز جن و انس با اشکش عشق بازی می کردند...
با این "حال" سوی کربلا بروی ... تداعی عشق و...
تداعی وصل ... و نگاه اول ... "خسته ام آقا" ... همین و بس... و باز نجف...
هیچ جا آرامش نجف را ندارد ... هیچ جا ...
زیر سایه پدر تنفس چیز دیگریست... نجف .. جایی که "غربت" معنی ندارد..
تا دیدار بعد ... این جسممان را در این شهر کثیف به امانت گذاشته اند...
و دیدار بعد ... قریب ان شاء الله.../
نوشته شده در تاريخ جمعه 16 اسفند 1392 ساعت 5:48 AM | نظرات (0)
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 15 اسفند 1392 ساعت 6:05 AM | نظرات (0)
نوای نینوا را دوست دارم
صدای آشنا را دوست دارم
اگر جام بلا از چشم یار است
من این جام بلا را دوست دارم
دعا یعنی تکلّم با خداوند
تکلّم با خدا را دوست دارم
اگر چه خارم و از خار کمتر
گل باغ وفا را دوست دارم
محبّت را عجب، حال و هوایی ست
من این حال و هوا را دوست دارم
نمی دانم کی ام آن قدر دانم
علیّ مرتضی را دوست دارم
خدا می داند، ای آل محمّد!
که من تنها شما را دوست دارم
چو ممزوج است با عطر حسینی
نسیم نینوا را دوست دارم
خدایا روز محشر باش شاهد
حسین و کربلا را دوست دارم
شود "میثم" که مولایت بگوید
که این بی دست و پا را دوست دارم؟
نوشته شده در تاريخ دوشنبه 5 اسفند 1392 ساعت 6:13 AM | نظرات (0)