نوشته شده در تاريخ جمعه 12 دی 1393 ساعت 6:13 AM | نظرات (0)
نوشته شده در تاريخ شنبه 6 دی 1393 ساعت 7:13 AM | نظرات (0)
نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 26 آذر 1393 ساعت 8:16 PM | نظرات (0)
حسین فریاد میزند: "هل من ناصر ینصرنی؟"
و من درحالی که نمازم قضا شده است میگویم:
لبیک یا حسین! لبیک...
حسین نگاه میکند لبخندی میزند و به سمت دشمن تاخت میکند...
و من باز میگویم:
لبیک یا حسین! لبیک...
حسین شمشیر میخورد، من دل مادرم را میشکنم و میگویم:
لبیک یا حسین! لبیک...
حسین سنگ میخورد، من در مجلس غیبت نشسته و میگویم:
لبیک یا حسین! لبیک...
حسین از اسب به زمین میافتد، عرش به لرزه در میآید و من در پس نگاه های حرامم فریاد میزنم...
لبیک یا حسین ! لبیک...
حسین رمق ندارد باز فریاد میزند:
هل من ناصر ینصرنی؟
من محتاطانه دروغ میگویم و باز فریاد میزنم:
لبیک یا حسین! لبیک...
حسین سینه اش سنگین شده است، کسی روی سینه است، حسین به من نگاه میکند...
میگوید: تنهایم یاریم کن...
من گناه میکنم و باز فریاد میزنم: لبیک...
خورشید غروب کرده است...
من لبخندی میزنم و میویم:
اللهم عجل لولیک الفرج...
به چشمان مهدی خیره میشوم و میگویم:
"دوستت دارم، تنهایت نمیگذارم..."
مهدی به محراب میرود و برای گناهان من طلب مغفرت میکند...
مهدی تنهاست... حسین تنهاست...
من این را میدانم اما ...
وای برمن که باز هم غفلت میکنم..
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 23 آذر 1393 ساعت 6:55 PM | نظرات (0)
نوشته شده در تاريخ جمعه 21 آذر 1393 ساعت 5:01 AM | نظرات (0)
نوشته شده در تاريخ جمعه 21 آذر 1393 ساعت 4:51 AM | نظرات (0)