نوشته شده در تاريخ یک شنبه 10 اسفند 1393 ساعت 7:02 AM | نظرات (0)
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 10 اسفند 1393 ساعت 7:02 AM | نظرات (0)
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 10 اسفند 1393 ساعت 6:47 AM | نظرات (0)
آن زمان در وسط کوچه شدم ،نقش زمین
تکیه کردم به قد همچو عصای حسنم
با همان دست که بشکست، نوشتم با خون
نام این کوچه بود، کرب و بلای حسنم
یا امام حسن...
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 10 اسفند 1393 ساعت 6:36 AM | نظرات (0)
آقا سلام، روضه مادر شروع شد
باران اشک های مکرر شروع شد
آقا اجازه هست بخوانم برایتان
این اتفاق از دم یک در شروع شد
تا ریشه های چادر خاکی مادرت
آتش گرفت،روضه معجر شروع شد
فریادهای مادر پهلو شکسته ات
تا شد فشار در دو برابر شروع شد
این ماجرا رسید به آنجا که نیمه شب
بی اختیار گریه حیدر شروع شد
وقتی رسید قصه به اینجای شعر من
ایام خانه داری دختر شروع شد .....
دختر رسید تا خود آن لحظه ای که ظهر.
یک ماجرا به قافیه سر شروع شد
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 10 اسفند 1393 ساعت 6:13 AM | نظرات (0)
میم مثل مادر
یاس پرپر
عشق حیدر
روضه خونه شبای علقمه
مادر سینه زنا فاطمه
مادرم وای مادرم وای مادرم
۶ روز دگر باقیست
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 10 اسفند 1393 ساعت 5:56 AM | نظرات (0)
مرا به خانه ی زهرای مهربان ببرید
به خاکبوسی آن قبر بی نشان ببرید
اگر نشانی شهر مدینه را بلدید
کبوتر دل ما را به آشیان ببرید
کجاست آن در آتش گرفته؟ تا که مرا
برای جامه دریدن به سوی آن ببرید
مرا اگر شوم از دست بر نگردانید
به روی دست بگیرید و بی امان ببرید
کجاست آن جگر شرحه شرحه؟ تا که مرا
به سوی سنگ مزارش کشان کشان ببرید
مرا که مهر بقیع است در دلم ، چه شود
اگر به جانب آن چار کهکشان ببرید
نه اشتیاق به گل دارم و نه میل بهار
مرا به غربت آن هیجده خزان ببرید
کسی صدای مرا در زمین نمی شنود
فرشته ها! سخنم را به آسمان ببرید
نوشته شده در تاريخ جمعه 8 اسفند 1393 ساعت 6:37 AM | نظرات (0)