نه مسافری دارم در راه،
نه اسیری در بند،
نه مریض و رنجوری محتاج به شفا
و نه حتی در نان شبم مانده ام...
می بینید آقا جان؛ چقدر دستم خالی ست از بهانه!
آقای من، دلم خوش است به این که آغوشتان بزرگ است و برای همه وقت دارید؛
حتی برای من...
اما آقا؛ من خجالت می کشم. از خشکی چشمانم،
از دل بی دردم که بین این همه دل شکسته در محضرتان [دل عاشق رضا در آرزوی ایستادن در محضرتان است ] ایستاده و گلایه می کند...
آقای من؛ می دانم درد بی دردی علاجش آتش است
و می دانم که شما دریای رحمتید...

بغض هایی که [همیـــشـــــــــ ه ] پیش پای تو باز می شوند ...
.
.
.
.
.
.
.
.
من دل نداده ام تا که روزی پس بگیرم
ایها الرئوف...
السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا