من دست خالی آمدم ، دست من و دامان تو
سرتا به پا درد و غمم، درد من و درمان تو
تو هر چه خوبی من بدم ، بیهوده بر هر در زدم
آخر به این در آمدم ،باشم کنار خوان تو
من از هر دررانده ام ، من رانده ی وامانده ام
یا خوانده یا نا خوانده ام ،اکنون منم مهمان تو
شخصی سند خانه ای را به رسم امانت به من سپرد و من هم برای این که محفوظ بماند در جای مطمئنی گذاشتم اما بعدها بر اثر گذشت زمانی طولانی به کلی محل اختفای آن را فراموش کرده بودم.
روزی آن شخص آمد و امانت خود را مطالبه کرد، هرچه گشتم سند را پیدا نکردم، چندین بار آمد و رفت و من هر جا که به گمانم رسید گشتم، اما سند را نیافتم. از طرفی می ترسیدم که سند به دست کسی افتاده باشد و از طرفی دیگر هم این که خودم متهم به خیانت در امانت شوم.