از طرف خدا


مي دانم هراز گاهي دلهاتان تنگ مي شود . همان دلهاي بزرگي که جاي من در آن است آنقدر تنگ مي

شود که حتي يادت مي رود من آنجايم .دلتنگيهايت را از خودت بپرس

نگران هيچ چيز نباش

هنوز من هستم . هنوز خدايت همان خداست ! هنوز روحت از جنس من است

اما من نمي خواهم تو همان باشي

نگران شکستن دلت نباش

شيشه براي اين شيشه است چون قرار است بشکند . اما جنسش عوض نمي شود

چون من شکست ناپذير هستم

چون مرا داري

چون هر وقت گريه گريه ميکني دستان مهربانم چشمانت را مي نوازد

چون هر گاه تنها شدي ، تازه مرا يافتي

چون هر گاه بغضت نگذاشت صداي لرزان و استوارت را بشنوم ، صداي خرد شدن ديوار بين خودم و تو را شنيدم

درست است مرا فراموش کردي ، اما من حتي سر انگشتانت را از ياد نبردم

دلم نمي خواهد غمت را ببينم ...مي خواهم شاد باشي

اين را من مي خواهم ...تو هم مي تواني اين را بخواهي

من گفتم : وجعلنا نومکم سباتا ( ما خواب را مايه آرامش شما قرار داديم

... و من هر شب که مي خوابي روحت را نگاه مي دارم تا تازه شود

نگران نباش ! دستان مهربانم قلبت را مي فشارد .

شبها که خوابت نمي برد فکر مي کني تنهايي؟؟؟؟ من هم دل به دلت بيدارم
 
فقط کافيست خوب گوش بسپاري

پروردگارت

!!!با عشق



نوشته شده در تاريخ دوشنبه 27 مهر 1388  ساعت 4:35 PM | نظرات (0)