ای عصاره گل محمدی

کارنامه‌ام

پر از تقلب و گناه

خط خطی سیاه

هیچ وقت درسخوان نبوده‌ام ولی

در شب تولدت

مثل کاج

توی طاق نصرت محله کار کرده‌ام

شاخه‌های خشک داربست را

بهار کرده‌ام

*

راستی دو روز قبل

سرزده به خانه‌ی دل امید - همکلاسی‌ام - سر زدی

ولی چرا

به خانه‌ی حقیر قلب من نیامدی؟

رد شدم، قبول

ولی به من بگو

کی به من اجازه‌ی عبور می‌دهی؟

راستی اگر ببینمت

به من هر چه خواستم می‌دهی؟

کارنامه‌ی مرا

دست راستم می‌دهی؟

نا امید نیستم ولی به خاطر خدا

از کنار نمره‌های زیر ده عبور کن!

ای عصاره گل محمدی!

فصل امتحان سخت ما ظهور کن !



نوشته شده در تاريخ شنبه 2 آبان 1388  ساعت 7:31 PM | نظرات (7)

چهل حدیث از حضرت فاطمه (ص)


قالَتْ فاطِمَهُ الزَّهْراء ( سلام الله علیها) : نَحْنُ وَسیلَتُهُ فى خَلْقِهِ، وَ نَحْنُ خاصَّتُهُ وَ مَحَلُّ قُدْسِهِ، وَ نَحْنُ حُجَّتُهُ فى غَیْبِهِ، وَ
نَحْنُ وَرَثَهُ أنْبیائِهِ.([
۱])
حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) فرمود: ما أهل بیت پیامبر، وسیله ارتباط خداوند با خلق او هستیم، ما برگزیدگان پاک و مقدّس پروردگار مى باشیم، ما حجّت و راهنما خواهیم بود; و ما وارثان پیامبران الهى هستیم.

 

۲ـ عَبْدُ اللّهِ بْنِ مَسْعُود، فالَ: أتَیْتُ فاطِمَهَ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیْها، فَقُلْتُ: أیْنَ بَعْلُکِ؟ فَقالَتْ(علیها السلام): عَرَجَ بِهِ جِبْرئیلُ إلَى السَّماءِ، فَقُلْتُ: فیما ذا؟ فَقالَتْ: إنَّ نَفَراً مِنَ الْمَلائِکَهِ تَشاجَرُوا فى شَیْىء، فَسَألُوا حَکَماً مِنَ الاْدَمِیّینَ، فَأَوْحىَ اللّهُ إلَیْهِمْ أنْ تَتَخَیَّرُوا، فَاخْتارُوا عَلیِّ بْنِ أبی طالِب (علیه السلام).([۲ ])
عبد اللّه بن مسعود گوید: روزى بر فاطمه زهراء(علیها السلام)وارد شدم و عرضه داشتم: همسرت کجا است؟ فرمود: همراه جبرائیل به آسمان عروج نموده است، گفتم: براى چه موضوعى؟! فرمود: بین عدّه اى از ملائکه الهى مشاجره اى شده است; و تقاضا کرده اند یک نفر از آدم ها بین ایشان حکم و قضاوت نماید; و خداوند به ملائکه وحى فرستاد: خودتان یک نفر را انتخاب نمائید; و آن ها هم حضرت علىّ بن ابى طالب (علیه السلام) را برگزیدند.

 

۳ـ قالَتْ(علیها السلام): وَهُوَ الإمامُ الرَبّانى، وَالْهَیْکَلُ النُّورانى، قُطْبُ الأقْطابِ، وَسُلالَهُ الاْطْیابِ، النّاطِقُ بِالصَّوابِ، نُقْطَهُ دائِرَهِ الإمامَهِ.([۳ ])
حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) در تعریف امام علىّ (علیه السلام) فرمود : او پیشوائى الهى و ربّانى است، تجسّم نور و روشنائى است، مرکز توجّه تمامى موجودات و عارفان است، فرزندى پاک از خانواده پاکان مى باشد، گوینده اى حقّ گو و هدایتگر است، او مرکز و محور امامت و رهبریّت است.

 

۴ـ قالَتْ(علیها السلام): أبَوا هِذِهِ الاْمَّهِ مُحَمَّدٌ وَ عَلىٌّ، یُقْیمانِ أَودَّهُمْ، وَ یُنْقِذانِ مِنَ الْعَذابِ الدّائِمِ إنْ أطاعُوهُما، وَ یُبیحانِهِمُ النَّعیمَ الدّائم إنْ واقَفُوهُما.([۴ ])
فرمود: حضرت محمّد (صلى الله علیه وآله) و علىّ (علیه السلام)، والِدَین این امّت هستند، چنانچه از آن دو پیروى کنند آن ها را از انحرافات دنیوى و عذاب همیشگى آخرت نجات مى دهند; و از نعمت هاى متنوّع و وافر بهشتى بهره مندشان مى سازند.

 

۵ـ قالَتْ (علیها السلام): مَنْ أصْعَدَ إلىَ اللّهِ خالِصَ عِبادَتِهِ، أهْبَطَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ لَهُ أفْضَلَ مَصْلَحَتِهِ.([۵])
فرمود: هرکس عبادات و کارهاى خود را خالصانه براى خدا انجام دهد، خداوند بهترین مصلحت ها و برکات خود را براى او تقدیر مى نماید.

 

۶ـ قالَتْ (علیها السلام): إنَّ السَّعیدَ کُلَّ السَّعیدِ، حَقَّ السَّعیدِ مَنْ أحَبَّ عَلیّاً فى حَیاتِهِ وَ بَعْدَ مَوْتِهِ.([۶])
فرمود: همانا حقیقت و واقعیّت تمام سعادت ها و رستگارى ها در دوستى علىّ (علیه السلام) در زمان حیات و پس از رحلتش خواهدبود.

 

۷ـ قالَتْ (علیها السلام): إلهى وَ سَیِّدى، أسْئَلُکَ بِالَّذینَ اصْطَفَیْتَهُمْ، وَ بِبُکاءِ وَلَدَیَّ فى مُفارِقَتى أَنْ تَغْفِرَ لِعُصاهِ شیعَتى، وَشیعَهِ ذُرّیتَى.([۷ ])
فرمود: خداوندا، به حقّ اولیاء و مقرّبانى که آن ها را برگزیده اى، و به گریه فرزندانم پس از مرگ و جدائى من با ایشان، از تو مى خواهم گناه خطاکاران شیعیان و پیروان ما را ببخشى.

 

۸ ـ قالَتْ (علیها السلام): شیعَتُنا مِنْ خِیارِ أهْلِ الْجَنَّهِ وَکُلُّ مُحِبّینا وَ مَوالى اَوْلیائِنا وَ مُعادى أعْدائِنا وَ الْمُسْلِمُ بِقَلْبِهِ وَ لِسانِهِ لَنا.([۸])
فرمود: شیعیان و پیروان ما، و همچنین دوستداران اولیاء ما و آنان که دشمن دشمنان ما باشند، نیز آن هائى که با قلب و زبان تسلیم ما هستند بهترین افراد بهشتیان خواهند بود.

 

۹ـ قالَتْ (علیها السلام): وَاللّهِ یَابْنَ الْخَطّابِ لَوْلا أنّى أکْرَهُ أنْ یُصیبَ الْبَلاءُ مَنْ لا ذَنْبَ لَهُ، لَعَلِمْتَ أنّى سَأُقْسِمُ عَلَى اللّهِ ثُمَّ أجِدُهُ سَریعَ الاْجابَهِ.([۹ ])
حضرت به عمر بن خطّاب فرمود: سوگند به خداوند، اگر نمى ترسیدم که عذاب الهى بر بى گناهى، نازل گردد; متوجّه مى شدى که خدا را قسم مى دادم و نفرین مى کردم. و مى دیدى چگونه دعایم سریع مستجاب مى گردید.

 

۱۰ـ قالَتْ (علیها السلام): وَاللّهِ! لا کَلَّمْتُکَ أبَداً، وَاللّهِ! لاَدْعُوَنَّ اللّهَ عَلَیْکَ فى کُلِّ صَلوه.([۱۰ ])
پس از ماجراى هجوم به خانه حضرت، خطاب به ابوبکر کرد و فرمود: به خدا سوگند، دیگر با تو سخن نخواهم گفت، سوگند به خدا، در هر نمازى تو را نفرین خواهم کرد.

 

۱۱ـ قالَتْ (علیها السلام): إنّى أُشْهِدُ اللّهَ وَ مَلائِکَتَهُ، أنَّکُما اَسْخَطْتُمانى، وَ ما رَضیتُمانى، وَ لَئِنْ لَقیتُ النَبِیَّ لأشْکُوَنَّکُما إلَیْهِ.([۱۱])
هنگامى که ابوبکر و عمر به ملاقات حضرت آمدند فرمود: خدا و ملائکه را گواه مى گیرم که شما مرا خشمناک کرده و آزرده اید، و مرا راضى نکردید، و چنانچه رسول خدا را ملاقات کنم شکایت شما دو نفر را خواهم کرد.

 

۱۲ـ قالَتْ (علیها السلام): لا تُصَلّى عَلَیَّ اُمَّهٌ نَقَضَتْ عَهْدَ اللّهِ وَ عَهْدَ أبى رَسُولِ اللّهِ فى أمیر الْمُؤمنینَ عَلیّ، وَ ظَلَمُوا لى حَقىّ، وَ أخَذُوا إرْثى، وَ خَرقُوا صَحیفَتى اللّتى کَتَبها لى أبى بِمُلْکِ فَدَک.([۱۲])
فرمود: افرادى که عهد خدا و پیامبر خدا را درباره امیرالمؤمنین علىّ (علیه السلام) شکستند، و در حقّ من ظلم کرده و ارثیّه ام را گرفتند و نامه پدرم را نسبت به فدک پاره کردند، نباید بر جنازه من نماز بگذارند.

 

۱۳ـ قالَتْ (علیها السلام): إلَیْکُمْ عَنّی، فَلا عُذْرَ بَعْدَ غَدیرِکُمْ، وَ الاَْمْرُ بعد تقْصیرکُمْ، هَلْ تَرَکَ أبى یَوْمَ غَدیرِ خُمّ لاِحَد عُذْوٌ.([۱۳])
خطاب به مهاجرین و انصار کرد و فرمود: از من دور شوید و مرا به حال خود رها کنید، با آن همه بى تفاوتى و سهل انگارى هایتان، عذرى براى شما باقى نمانده است. آیا پدرم در روز غدیر خم براى کسى جاى عذرى باقى گذاشت؟

 

۱۴ـ قالَتْ (علیها السلام): جَعَلَ اللّهُ الاْیمانَ تَطْهیراً لَکُمْ مِنَ الشّـِرْکِ، وَ الصَّلاهَ تَنْزیهاً لَکُمْ مِنَ الْکِبْرِ، وَ الزَّکاهَ تَزْکِیَهً لِلنَّفْسِ، وَ نِماءً فِى الرِّزقِ، وَ الصِّیامَ تَثْبیتاً لِلاْخْلاصِ، وَ الْحَّجَ تَشْییداً لِلدّینِ([۱۴])
فرمود: خداوند سبحان، ایمان و اعتقاد را براى طهارت از شرک و نجات از گمراهى ها و شقاوت ها قرار داد. و نماز را براى خضوع و فروتنى و پاکى از هر نوع تکّبر، مقرّر نمود. و زکات (و خمس) را براى تزکیه نفس و توسعه روزى تعیین نمود. و روزه را براى استقامت و اخلاص در اراده، لازم دانست. و حجّ را براى استحکام أساس شریعت و بناء دین اسلام واجب نمود.

 

۱۵ـ قالَتْ (علیها السلام): یا أبَا الْحَسَنِ! إنَّ رَسُولَ اللّهِ (صلى الله علیه وآله وسلم) عَهِدَ إلَىَّ وَ حَدَّثَنى أنّى اَوَّلُ أهْلِهِ لُحُوقاً بِهِ وَ لا بُدَّ مِنْهُ، فَاصْبِرْ لاِمْرِاللّهِ تَعالى وَ ارْضَ بِقَضائِهِ.([۱۵])
فرمود: اى ابا الحسن! ـ همسرم ـ ، همانا رسول خدا با من عهد بست و اظهار نمود: من اوّل کسى هستم از اهل بیتش که به او ملحق مى شوم و چاره اى از آن نیست، پس تو صبر نما و به قضا و مقدّرات الهى خوشنود باش.

 

۱۶ـ قالَتْ (علیها السلام): مَنْ سَلَّمَ عَلَیْهِ اَوْ عَلَیَّ ثَلاثَهَ أیّام أوْجَبَ اللّهُ لَهُ الجَنَّهَ، قُلْتُ لَها: فى حَیاتِهِ وَ حَیاتِکِ؟ قالَتْ: نعَمْ وَ بَعْدَ مَوْتِنا.([۱۶])
فرمود: هر که بر پدرم ـ رسول خدا ـ و بر من به مدّت سه روز سلام کند خداوند بهشت را براى او واجب مى گرداند. راوى گوید: عرضه داشتم: آیا در زمان حیات و زنده بودن؟ فرمود: چه در زمان حیات ما باشد; و یا پس از مرگ.

 

۱۷ـ قالَتْ (علیها السلام): ما صَنَعَ أبُو الْحَسَنِ إلاّ ما کانَ یَنْبَغى لَهُ، وَ لَقَدْ صَنَعُوا ما اللّهُ حَسیبُهُمْ وَ طالِب۲ُهُمْ.([۱۷])
فرمود: آنچه را امام علىّ (علیه السلام) ـ نسبت به دفن رسول خدا و جریان بیعت ـ انجام داد، وظیفه الهى او بوده است، و آنچه را دیگران انجام دادند خداوند آن ها را محاسبه و مجازات مى نماید.

 

۱۸ـ قالَتْ (علیه السلام): خَیْرٌ لِلِنّساءِ أنْ لا یَرَیْنَ الرِّجالَ وَ لا یَراهُنَّ الرِّجالُ.([۱۸])
فرمود: بهترین چیز براى حفظ شخصیت زن آن است که مردى را نبیند و نیز مورد مشاهده مردان قرار نگیرد.

 

۱۹ـ قالَتْ (علیها السلام): أوُصیکَ یا أبَا الْحَسنِ أنْ لا تَنْسانى، وَ تَزُورَنى بَعْدَ مَماتى.([۱۹])
ضمن وصیّتى به همسرش اظهار داشت: مرا پس از مرگم فراموش نکن; و به زیارت و دیدار من ـ بر سر قبرم ـ بیا.

 

۲۰ـ قالَتْ (علیها السلام): إنّى قَدِاسْتَقْبَحْتُ ما یُصْنَعُ بِالنِّساءِ، إنّهُ یُطْرَحُ عَلىَ الْمَرْئَهِ الثَّوبَ فَیَصِفُها لِمَنْ رَأى، فَلا تَحْمِلینى عَلى سَریر ظاهِر، اُسْتُرینى، سَتَرَکِ اللّهُ مِنَ النّارِ.([۲۰])
در آخرین روزهاى عمر پر برکتش ضمن وصیّتى به اسماء فرمود: من بسیار زشت و زننده مى دانم که جنازه زنان را پس از مرگ با انداختن پارچه اى روى بدنش تشییع مى کنند. و افرادى اندام و حجم بدن او را مشاهده کرده و براى دیگران تعریف مى نمایند. مرا بر تخت ـ و بلانکاردى ـ که اطرافش پوشیده نیست و مانع مشاهده دیگران نباشد قرار مده ـ بلکه مرا با پوشش کامل تشییع کن ـ ، خداوند تو را از آتش جهنّم مستور و محفوظ نماید.

 

۲۱ـ قالَتْ (علیها السلام): … إنْ لَمْ یَکُنْ یَرانى فَإنّى أراهُ، وَ هُوَ یَشُمُّ الریح.([۱])
مرد نابینائى وارد منزل شد و حضرت زهراء (علیها السلام)پنهان گشت، وقتى رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) علّت آن را جویا شد؟ در پاسخ پدر اظهار داشت: اگر آن نابینا مرا نمى بیند، من او را مى بینم، دیگر آن که مرد، حسّاس است و بوى زن را استشمام مى کند.

 

۲۲ـ قالَتْ (علیها السلام): أصْبَحْتُ وَ اللهِ! عاتِقَهً لِدُنْیاکُمْ، قالِیَهً لِرِجالِکُمْ.([۲])
بعد از جریان غصب فدک و احتجاج حضرت، بعضى از زنان مهاجر و انصار به منزل حضرت آمدند و احوال وى را جویا شدند، حضرت در پاسخ فرمود: به خداوند سوگند، دنیا را آزاد کردم و هیچ علاقه اى به آن ندارم، همچنین دشمن و مخالف مردان شما خواهم بود.

 

۲۳ـ قالَتْ (علیها السلام): إنْ کُنْتَ تَعْمَلُ بِما أمَرْناکَ وَ تَنْتَهى عَمّا زَجَرْناکَ عَنْهُ، قَأنْتَ مِنْ شیعَتِنا، وَ إلاّ فَلا.([۳])
فرمود: اگر آنچه را که ما ـ اهل بیت عصمت و طهارت ـ دستور داده ایم عمل کنى و از آنچه نهى کرده ایم خوددارى نمائى، تو از شیعیان ما هستى وگرنه، خیر.

 

۲۴ـ قالَتْ (علیها السلام): حُبِّبَ إلَیَّ مِنْ دُنْیاکُمْ ثَلاثٌ: تِلاوَهُ کِتابِ اللّهِ، وَالنَّظَرُ فى وَجْهِ رَسُولِ اللّهِ، وَالاْنْفاقُ فى سَبیلِ اللّهِ.
فرمود: سه چیز از دنیا براى من دوست داشتنى است: تلاوت قرآن، نگاه به صورت رسول خدا; و انفاق و کمک ـ به نیازمندان ـ در راه خداوند متعال.

 

۲۵ـ قالَتْ (علیها السلام): أُوصیکَ اَوّلاً أنْ تَتَزَوَّجَ بَعْدى بِإبْنَهِ اُخْتى أمامَهَ، فَإنَّها تَکُونُ لِوُلْدى مِثْلى، فَإنَّ الرِّجالَ لابُدَّ لَهُمْ مِنَ النِّساءِ.([۴])
در آخرین لحظات عمرش به همسر خود چنین سفارش نمود: پس از من با دختر خواهرم أمامه ازدواج نما، چون که او نسبت به فرزندانم مانند خودم دلسوز و متدیّن است. همانا مردان در هر حال، نیازمند به زن مى باشند.

 

۲۶ـ قالَتْ (علیها السلام): الْزَمْ رِجْلَها، فَإنَّ الْجَنَّهَ تَحْتَ أقْدامِها، و الْزَمْ رِجْلَها فَثَمَّ الْجَنَّهَ.([۵])
فرمود: همیشه در خدمت مادر و پاى بند او باش، چون بهشت زیر پاى مادران است; و نتیجه آن نعمت هاى بهشتى خواهد بود.

 

۲۷ـ قالَتْ (علیها السلام): ما یَصَنَعُ الصّائِمُ بِصِیامِهِ إذا لَمْ یَصُنْ لِسانَهُ وَ سَمْعَهُ وَ بَصَرَهُ وَ جَوارِحَهُ.([۶])
فرمود: روزه دارى که زبان و گوش و چشم و دیگر اعضاء و جوارح خود را کنترل ننماید هیچ سودى از روزه خود نمى برد.

 

۲ ۸ـ قالَتْ (علیها السلام): اَلْبُشْرى فى وَجْهِ الْمُؤْمِنِ یُوجِبُ لِصاحِبهِ الْجَنَّهَ، وَ بُشْرى فى وَجْهِ الْمُعانِدِ یَقى صاحِبَهُ عَذابَ النّارِ.([۷])
فرمود: تبسّم و شادمانى در برابر مؤمن موجب دخول در بهشت خواهد گشت، و نتیجه تبسّم در مقابل دشمنان و مخالفان سبب ایمنى از عذاب خواهد بود.

 

۲۹ـ قالَتْ (علیها السلام): لا یَلُومَنَّ امْرُءٌ إلاّ نَفْسَهُ، یَبیتُ وَ فى یَدِهِ ریحُ غَمَر.([۸])
فرمود: کسى که بعد از خوردن غذا، دست هاى خود را نشوید دست هایش آلوده باشد، ـ چنانچه ناراحتى برایش بوجود آید ـ کسى جز خودش را سرزنش نکند.

 

۳۰ـ قالَتْ (علیها السلام): اصْعَدْ عَلَى السَّطْحِ، فَإنْ رَأیْتَ نِصْفَ عَیْنِ الشَّمْسِ قَدْ تَدَلّى لِلْغُرُوبِ فَأعْلِمْنى حَتّى أدْعُو.([۹])
روز جمعه نزدیک غروب آفتاب به غلام خود مى فرمود: بالاى پشت بام برو، هر موقع نصف خورشید غروب کرد مرا خبر کن تا براى خود ـ و دیگران ـ دعا کنم.

 

۳۱ـ قالَتْ (علیها السلام): إنَّ اللّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمیعاً وَلایُبالى.([۱۰])
فرمود: همانا خداوند متعال تمامى گناهان بندگانش را مى آمرزد و از کسى باکى نخواهد داشت.

 

۳۲ـ قالَتْ (علیها السلام): الرَّجُلُ اُحَقُّ بِصَدْرِ دابَّتِهِ، وَ صَدْرِ فِراشِهِ، وَالصَّلاهِ فى مَنْزِلِهِ إلاَّ الاْمامَ یَجْتَمِعُ النّاسُ عَلَیْهِ.([۱۱])
فرمود: هر شخصى نسبت به مرکب سوارى، و فرش منزل خود و برگزارى نماز در آن از دیگرى در أُلویّت است، مگر آن که دیگرى امام جماعت باشد و مردم بخواهند با او نماز جماعت را إقامه نمایند.

 

۳۳ـ قالَتْ (علیها السلام): یا أبَه، ذَکَرْتُ الْمَحْشَرَ وَوُقُوفَ النّاسِ عُراهً یَوْمَ الْقیامَهِ، وا سَوْأتاهُ یَوْمَئِذ مِنَ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ.([۱۲])
اظهار داشت: اى پدر، من به یاد روز قیامت افتادم که مردم چگونه در پیشگاه خداوند با حالت برهنه خواهند ایستاد ـ و فریاد رسى ندارد، جز اعمال و علاقه نسبت به اهل بیت (علیهم السلام) ـ.

 

۳۴ـ قالَتْ (علیها السلام): إذا حُشِرْتُ یَوْمَ الْقِیامَهِ، أشْفَعُ عُصاهَ أُمَّهِ النَّبىَّ ۶/([۱۳])
فرمود: هنگامى که در روز قیامت برانگیخته و محشور شوم، خطاکاران امّت پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم)، را شفاعت مى نمایم.

 

۳۵ـ قالَتْ (علیها السلام): فَأکْثِرْ مِنْ تِلاوَهِ الْقُرآنِ، وَالدُّعاءِ، فَإنَّها ساعَهٌ یَحْتاجُ الْمَیِّتُ فیها إلى أُنْسِ الاْحْیاءِ.([۱۴])
ضمن وصیّتى به امام علىّ (علیه السلام) اظهار نمود: پس از آن که مرا دفن کردى، برایم قرآن را بسیار تلاوت نما، و برایم دعا کن، چون که میّت در چنان موقعیّتى بیش از هر چیز نیازمند به اُنس با زندگان مى باشد.

 

۳۶ـ قالَتْ (علیها السلام): یا أبَا الحَسَن، إنّى لأسْتَحى مِنْ إلهى أنْ أکَلِّفَ نَفْسَکَ ما لا تَقْدِرُ عَلَیْهِ.([۱۵])
خطاب به همسرش امیرالمؤمنین علىّ (علیه السلام) کرد و اظهار نمود: من از خداى خود شرم دارم که از تو چیزى را در خواست نمایم و تو توان تهیه آنرا نداشته باشى.

 

۳۷ـ قالَتْ (علیها السلام): خابَتْ أُمَّهٌ قَتَلَتْ إبْنَ بِنْتِ نَبِیِّها.([۱۶])
فرمود: رستگار و سعادتمند نخواهند شد آن گروهى که فرزند پیامبر خود را به قتل رسانند.

 

۳۸ـ قالَتْ (علیها السلام): … وَ النَّهْىَ عَنْ شُرْبِ الْخَمْرِ تَنْزیهاً عَنِ الرِّجْسِ، وَاجْتِنابَ الْقَذْفِ حِجاباً عَنِ اللَّعْنَهِ، وَ تَرْکَ السِّرْقَهِ ایجاباً لِلْعِّفَهِ.([۱۷])
فرمود: خداوند متعال منع و نهى از شرابخوارى را جهت پاکى جامعه از زشتى ها و جنایت ها; و دورى از تهمت ها و نسبت هاى ناروا را مانع از غضب و نفرین قرار داد; و دزدى نکردن، موجب پاکى جامعه و پاکدامنى افراد مى گردد.

 

۳۹ـ قالَتْ(علیها السلام): وَ حَرَّمَ - اللّه - الشِّرْکَ إخْلاصاً لَهُ بِالرُّبُوبِیَّهِ، فَاتَّقُوا اللّه حَقَّ تُقاتِهِ، وَ لا تَمُوتُّنَ إلاّ وَ أنْتُمْ مُسْلِمُونَ، وَ أطیعُوا اللّه فیما أمَرَکُمْ بِهِ، وَ نَهاکُمْ عَنْهُ، فَاِنّهُ، إنَّما یَخْشَى اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءِ.([۱۸])
فرمود: خداوند سبحان شرک را (در امور مختلف) حرام گرداند تا آن که همگان تن به ربوبیّت او در دهند و به سعادت نائل آیند; پس آن طورى که شایسته است باید تقواى الهى داشته باشید و کارى کنید تا با اعتقاد به دین اسلام از دنیا بروید. بنابر این باید اطاعت و پیروى کنید از خداوند متعال در آنچه شما را به آن دستور داده یا از آن نهى کرده است، زیرا که تنها علماء و دانشمندان (اهل معرفت) از خداى سبحان خوف و وحشت خواهند داشت.

 

۴۰ـ قالَتْ (علیها السلام): أمّا وَاللّهِ، لَوْ تَرَکُوا الْحَقَّ عَلى أهْلِهِ وَ اتَّبَعُوا عِتْرَهَ نَبیّه، لَمّا اخْتَلَفَ فِى اللّهِ اثْنانِ، وَ لَوَرِثَها سَلَفٌ عَنْ سَلَف، وَ خَلْفٌ بَعْدَ خَلَف، حَتّى یَقُومَ قائِمُنا، التّاسِعُ مِنْ وُلْدِ الْحُسَیْنِ(علیه السلام).([۱۹])
فرمود: به خدا سوگند، اگر حقّ ـ یعنى خلافت و امامت ـ را به اهلش سپرده بودند; و از عترت و اهل بیت پیامبر صلوات اللّه علیهم پیروى و متابعت کرده بودند حتّى دو نفر هم با یکدیگر درباره خدا ـ و دین ـ اختلاف نمى کردند. و مقام خلافت و امامت توسط افراد شایسته یکى پس از دیگرى منتقل مى گردید و در نهایت تحویل قائم آل محمّد ( عجّل اللّه فرجه الشّریف ، و صلوات اللّه علیهم اجمعین) مى گردید که او نهمین فرزند از حسین (علیه السلام) مى باشد.

 



نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 30 مهر 1388  ساعت 11:29 AM | نظرات (2)

كلام دكتر علي شريعتي درباره حضرت فاطمه (ص)

نمي‌دانم از او چه بگويم؟
چگونه بگويم؟
خواستم از "بوسوئه" تقليد كنم، خطيب نامور فرانسه كه روزي در مجلسي با حضور لويي، از "مريم" سخن مي‌گفت. گفت: هزار و هفتصد سال است كه همه سخنوران عالم درباره مريم داد سخن داده‌اند.

هزار و هفتصد سال است كه همه فيلسوفان و متفكران ملت‌ها در شرق و غرب، ارزش‌هاي مريم را بيان كرده‌اند.

هزار و هفتصد سال است كه شاعران جهان در ستايش مريم همه ذوق و قدرت خلاقه‌شان را به كار گرفته‌اند.

هزار و هفتصد سال است كه همه هنرمندان، چهره‌نگاران، پيكرسازان بشر، در نشان دادن سيما و حالات مريم هنرمندي‌هاي اعجازگر كرده‌اند.

اما مجموعه گفته‌ها و انديشه‌ها و كوشش‌ها و هنرمندي‌هاي همه در طول اين قرن‌هاي بسيار، به اندازه اين كلمه نتوانسته‌اند عظمت‌هاي مريم را بازگويند كه: "مريم، مادر عيسي است".

و من خواستم با چنين شيوه‌اي از فاطمه بگويم. باز درماندم:
خواستم بگويم، فاطمه دختر خديجه‌ي بزرگ است.

ديدم فاطمه نيست.

خواستم بگويم، كه فاطمه دختر محمد (ص) است.

ديدم كه فاطمه نيست.

خواستم بگويم، كه فاطمه همسر علي است.

ديدم كه فاطمه نيست.

خواستم بگويم، كه فاطمه مادر حسين است.

ديدم كه فاطمه نيست.

خواستم بگويم، كه فاطمه مادر زينب است.

باز ديدم كه فاطمه نيست.

نه، اين‌ها همه هست و اين همه فاطمه نيست.

فاطمه، فاطمه است ...



نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 30 مهر 1388  ساعت 11:25 AM | نظرات (1)

صفات حضرت فاطمه (ص)

در (( كشف الغمه ، امّ المؤ منين - رضى اللّه عنها - )) نقل شده است كه فرمود: فاطمه عليهماالسلام دختر رسول خدا صلى اللّه عليه و اله در سيما و شمايل به رسول خدا صلى اللّه عليه و اله از همه كس شبيه تر بود. (۷۵۷)

از عايشه نقل شده كه مى گويد: من كسى را در سخن گفتن شبيه تر از فاطمه عليهاالسلام به رسول خدا صلى اللّه عليه و اله نديدم . چون بر پيامبر صلى اللّه عليه و اله وارد مى شد، آن حضرت دستش را مى گرفت ، مى بوسيد و در كنار خود مى نشاند و چون پيامبر صلى اللّه عليه و اله بر فاطمه عليهاالسلام وارد مى شد فاطمه از جا بلند مى شد و به استقبال آن حضرت مى رفت و پدر را مى بوسيد و دستش را مى گرفت و در جاى خود مى نشاند. (۷۵۸)

و از عايشه نقل شده است كه از فاطمه ياد كرد و گفت : من جز پدرش (پيامبر صلى اللّه عليه و اله ) كسى را راستگوتر از او نديدم . (۷۵۹)

از جابر (( - رضى اللّه عنه - )) نقل شده كه مى گويد: هيچ وقت فاطمه را در حال راه رفتن نديدم مگر اين كه به ياد رسول خدا صلى اللّه عليه و اله افتادم كه گاهى به سمت راست و گاهى به سمت چپ متمايل مى شد. (۷۶۰)

از عايشه پرسيدند: چه كسى از همه مردم نزد رسول خدا صلى اللّه عليه و اله محبوبتر بود؟ گفت : فاطمه . گفتند: ما تنها از مردان مى پرسيم ؟ گفت : همسر فاطمه . (۷۶۱)

از ثوبان خادم رسول خدا صلى اللّه عليه و اله نقل شده كه مى گويد: وقتى كه رسول خدا صلى اللّه عليه و اله مسافرت مى كرد، با آخرين كسى كه از اهل خانه خداحافظى مى كرد، فاطمه بود و چون از سفر بر مى گشت ، نخستين كسى را كه ديدن مى كرد، فاطمه بود. ثوبان مى گويد: پيامبر صلى اللّه عليه و اله از جنگى بازگشت و به در خانه فاطمه عليهاالسلام آمد. ناگاه چشمش به پرده خشنى بر در خانه افتاد و دو دستبند نقره بر دست حسن و حسين عليهم السلام ديد. برگشت و وارد خانه نشد. همين كه فاطمه عليهاالسلام اين حال را ديد، دانست كه پيامبر صلى اللّه عليه و اله به خاطر آنچه مشاهده فرموده وارد نشده است . از اين رو پرده را كند و آن دستبندها را نيز از دست بچه ها بيرون آورد. بچه ها گريه كردند. فاطمه عليهاالسلام آنها را به بچه ها داد (و فرمود: نزد جدتان ببريد) بچه ها در حالى كه گريه مى كردند خدمت رسول خدا صلى اللّه عليه و اله رسيدند، رسول خدا صلى اللّه عليه و اله آن را از آنها گرفت و به ثوبان فرمود: ((اين ها را نزد بنى فلان - خاندانى در مدينه - ببر و براى فاطمه گردنبندى از عصب (۷۶۲) و دو دستبند از عاج خريدارى كن زيرا اينها اهل بيت منند و نمى پسندم كه خوشيهاى آنان در زندگى دنيايشان باشد.)) (۷۶۳)

از موسى بن جعفر عليه السلام به نقل از پدران بزرگوارش ، روايت شده كه گويد: ((على عليه السلام فرمود: رسول خدا صلى اللّه عليه و اله بر دخترش ‍ فاطمه عليهاالسلام وارد شد و در گردنش گردنبندى مشاهده كرد، صورتش ‍ را از او برگرداند، فاطمه عليهماالسلام آن گردنبند را بريد و دور انداخت ، رسول خدا صلى اللّه عليه و اله رو به دخترش كرد، و فرمود: فاطمه ! تو از منى ، آنگاه فقيرى آمد، گردنبند را به او داد سپس رسول خدا صلى اللّه عليه و اله فرمود: خداوند سخت خشمناك است بر كسى كه خون مرا بريزد و مرا با آزردن عترتم بيازارد.)) (۷۶۴)

جعفر بن محمّد بن نقل از پدرش و او از على بن حسين عليه السلام از طريق فاطمه صغرا از حسين بن على عليه السلام به نقل از برادرش حسن بن على بن ابى طالب عليه السلام فرمود: ((مادرم فاطمه عليهماالسلام را در شب جمعه اى ميان محراب ديدم كه همواره در ركوع و سجود بود تا سپيده صبح دميد و مى شنيدم كه مردان و زنان مؤ من را دعا مى كرد و آنها را نام مى برد و دعاى زيادى براى ايشان كرد و براى خودش دعايى نكرد، پس من عرض ‍ كردم : مادر چرا همان طورى كه براى ديگران دعا مى كنيد براى خودتان دعا نمى كنيد؟ فرمود: پسرم ، اول همسايه ، سپس خانه .)) (۷۶۵)

از عايشه نقل شده كه مى گويد: وقتى كه رسول خدا صلى اللّه عليه و اله مريض شد دخترش فاطمه را خواست با او در گوشى صحبتى كرد او گريست سپس با او در گوشى سخنى گفت كه او خنديد. حقيقت حال را از فاطمه جويا شدم ، فرمود: اما گريه من به اين حضرت از مردنش خبر داد لذا، من گريه كردم سپس خبر داد كه من نخستين فرد از خاندان او هستم كه به وى ملحق مى شوم ، از اين رو خنديدم . (۷۶۶)

على بن اربلى مى گويد: (۷۶۷) براستى كه طبع بشر بر حسب فطرت ، مرگ را نمى پسندد و از مردم گريزان است ، زندگى را دوست دارد و علاقمند به حيات است تا آن جا كه پيامبران با همه والامقامى و ارج و منزلتى كه نزد خداى تعالى و در پيشگاه ربوبى او داشتند و با وجود اطلاع از سرانجام احوال و پايان كارشان زندگى را دوست داشتند و علاقمند به آن بودند و مرگ را نپسنديده و از آن نفرت داشتند؛ داستان حضرت آدم عليه السلام با وجود طول عمر و روزگاران دراز زندگى اش با داوود عليه السلام ، همچنين داستان حضرت موسى عليه السلام با ملك الموت ، همچنين قصه ابراهيم عليه السلام مشهور است . در حالى كه فاطمه عليهماالسلام زن نوجوانى بود با فرزندان خردسال و همسرى بزرگوار، هنوز از دنيا طرفى نبسته ، در بهار عمر و آغاز جوانى ، وقتى پدرش به او اطلاع مى دهد كه به همين زودى به وى ملحق خواهد شد، از غم مرگ پدر تسلى پيدا مى كند و خوشحال از جدايى دنيا و مفارقت فرزندان و همسر مى خندد و شادمانه و علاقمند به مرگ و آماده فرا رسيدن آن مى باشد! براستى اين مطلب مهمى است كه زبانها از توصيف آن عاجز و دلها از درك آن ناتوانند و اين نيست مگر به خاطر امرى كه از اين خانواده بزرگوار خدا مى داند و بس ! و به دليل راز و رمزى است كه خداوند بدان وسيله ، شرافت و بزرگى بيشترى را به ايشان مرحمت كرده است و در نتيجه ، معجزات نمايانش را خاص ايشان گردانيده و آثار و علايم و نشانه هاى خود را بر ايشان هويدا ساخته و با برهانهاى كوبنده و راهنماييهاى خويش آنان را تاءييد كرده است . و خدا بهتر مى داند كه كجا رسالات خود را قرار دهد.

در كتاب (( من لا يحضره الفقيه )) آمده است كه اميرالمؤ منين عليه السلام به مردى از بنى سعد فرمود: ((آيا از حال خودم و فاطمه عليهماالسلام تو را آگاه نسازم ؟ او در خانه من آنقدر با مشك آب آورد كه بند مشك در سينه اش اثر گذاشت و بقدرى دستاس كرد كه دستش تاول زد و آنقدر خانه را جارو زد كه جامه هايش به رنگ خاك در آمد و آنقدر زير ديگ آتش افروخت كه جامه هايش تيره شد و از اين همه كار سخت به زحمت افتاد. به او گفتم اگر خدمت پدرت برسى و از او تقاضاى خدمتگزارى بكنى تو را از مشقت اين همه كار باز مى دارد. فاطمه عليهماالسلام خدمت پيامبر صلى اللّه عليه و اله رسيد و چون جمعى را خدمت آن حضرت ديد، شرم كرد و برگشت امّا پيامبر صلى اللّه عليه و اله دانست كه فاطمه عليهماالسلام براى حاجتى آمده است ، از اين رو فرداى آن روز (پگاه ) هنوز ما در بستر بوديم وارد شد. سلام داد، ما ساكت شديم و از اين كه در بستريم خجالت كشيديم . دوباره سلام داد، ما ساكت مانديم ، باز هم سلام داد و ما ترسيديم اگر جواب ندهيم برگردد، زيرا روش پيامبر صلى اللّه عليه و اله چنين بود كه سه مرتبه سلام مى داد، اگر اجازه دادند وارد مى شد، اگر نه بر مى گشت . اين بود كه جواب سلام آن حضرت را داديم و عرض كرد يا رسول اللّه وارد شويد. پيامبر صلى اللّه عليه و اله وارد شد و بالاى سر ما نشست و فرمود: فاطمه ! ديروز چه حاجتى نزد پدرت داشتى ؟ ترسيدم كه اگر پاسخ ندهيم از جا برخيزد اين بود كه من سر برآوردم و گفتم : يا رسول اللّه به خدا سوگند من به عرضتان مى رسانم ، فاطمه بقدرى با مشك آب كشيده است كه بند مشك در سينه اش اثر گذاشته و بقدرى دستاس كرده كه دستش تاول زده و آنقدر خانه را جارو زده كه جامه اش به رنگ خاك در آمده و بقدرى زير ديگ آتش ‍ افروخته كه جامه هايش تيره شده است . لذا به او گفتم اگر نزد پدرت بروى و از او تقاضاى خدمتكارى بنمايى ، تو را از مشقت اين همه كار باز مى دارد. پيامبر صلى اللّه عليه و اله فرمود: آيا نمى خواهيد به شما چيزى را بياموزم كه بهتر از خدمتگزار است ؟ هرگاه به خوابگاه رفتيد سى و چهار مرتبه (( اللّه اكبر )) و سى و سه مرتبه (( سبحان اللّه )) و سى و سه مرتبه (( الحمدللّه ، )) بگوييد. فاطمه عليهماالسلام با شنيدن اين سخنان سر بر آورد و عرض كرد: من از خدا و رسولش راضى ام ، من از خدا و رسولش راضى ام .)) (۷۶۸)

در (( كشف الغمه )) از على عليه السلام نقل شده است ، فرمود: ((در خدمت رسول خدا صلى اللّه عليه و اله بوديم ، رو به ما كرد و فرمود: به من بگوييد: چه چيز براى زنان بهتر است ؟ همه ما از پاسخ عاجز مانديم تا متفرق شديم . به فاطمه عليهماالسلام مراجعه كردم و گفتم كه رسول خدا صلى اللّه عليه و اله چنين چيزى را از ما پرسيد، هيچ كدام از ما ندانست و جواب نداد، فاطمه عليهماالسلام فرمود: ولى من آن را مى دانم : بهترين چيز براى زنان آن است كه نه آنها مردان را ببينند و نه مردان آنها را ببينند. خدمت رسول خدا صلى اللّه عليه و اله برگشتم و عرض كردم : يا رسول خدا! شما پرسيديد: چه چيز براى زنان بهتر است ؟ بهترين چيز براى ايشان آن است كه نه آنها مردان را ببينند. فرمود: چه كسى تو را آگاه ساخت ، در حالى كه تو نزد من بودى و آن را نمى دانستى ؟ عرض كردم : فاطمه ، رسول خدا صلى اللّه عليه و اله شگفت زده شد و فرمود: براستى كه فاطمه پاره تن من است .)) (۷۶۹)
از مجاهد نقل شده كه مى گويد: پيامبر صلى اللّه عليه و اله از خانه بيرون شد در حالى كه دست فاطمه را گرفته بود. فرمود: ((هر كه اين را مى شناسد و هر كه نمى شناسد، بداند كه اين فاطمه دختر محمّد صلى اللّه عليه و اله پاره تن من و قلب و روح من است ، هر كه او را بيازارد مرا آزرده ، و هر كه مرا بيازارد خدا را آزرده است .)) (۷۷۰)
در كتاب (( الفردوس )) از پيامبر صلى اللّه عليه و اله نقل شده است : ((اگر على عليه السلام نبود، براى فاطمه عليهماالسلام همتايى نبود.)) (۷۷۱)
و نيز در همان كتاب از ابن عباس به نقل از پيامبر صلى اللّه عليه و اله آمده است كه فرمود: ((يا على ، خداوند فاطمه را به همسرى تو در آورد و زمين را مهريه او قرار داد پس هر كس با دشمنى تو روى زمين راه رود، مرتكب حرام شده است .)) (۷۷۲)
ابن بابويه ضمن حديث طولانيى را كه راجع به تزويج اميرالمؤ منين عليه السلام با فاطمه ايراد كرده ، آورده است كه پيامبر صلى اللّه عليه و اله مقدارى آب به دهانش كرد و فاطمه عليهماالسلام را طلبيد، او را در مقابل خود نشاند سپس آب دهانش را ميان طشت لباسشويى پاشيد و پاها و صورت را ميان طشت شست و آنگاه فاطمه را خواست و مشتى از آب برداشت بر سر فاطمه عليهماالسلام ريخت و مشتى ديگر به سينه اش و بالاخره روى بدنش پاشيد. سپس طشت ديگرى طلبيد و على عليه السلام را خواست و با على عليه السلام نيز همان كارى را كرد كه با فاطمه عليهماالسلام كرده بود. آنگاه آنها را در آغوش كشيد، عرض كرد: خداوندا! اينها از منند و من از ايشانم ، خداوندا چنان كه از من پليدى را بر طرف كرده اى و مرا پاك و پاكيزه قرار داده اى از ايشان نيز پليدى را بر طرف كن و آنان را پاك و پاكيزه گردان ! سپس فرمود: برخيزيد و به خانه تان برويد، خداوند ميان شما الفت افكند و به راه و رفتار شما بركت دهد و وضع معيشت شما را اصلاح كند! و بعد از جا برخاست و با دست خود، در را به روى آنها بست . (۷۷۳)
ابن عباس مى گويد: اسماء نقل كرد كه من همچنان به رسول خدا صلى اللّه عليه و اله مى نگريستم ، آن حضرت ، بخصوص ايشان را دعا مى كرد و كسى را در دعاى به ايشان شركت نمى داد تا وارد حجره خود شد. (۷۷۴)
در روايتى آمده است كه فرمود: ((خداوند به راه و رفتار شما بركت دهد و شما را متحد سازد و بين دلهاى شما بر اساس ايمان الفت ايجاد كند! امور خانواده ات را بر عهده گير! درود بر شما.)) (۷۷۵)
از نافع بن ابى حمراء نقل شده كه مى گويد: رسول خدا صلى اللّه عليه و اله را هشت ماه تمام مى ديدم هر وقت براى نماز صبح از خانه بيرون مى آمد از در خانه فاطمه عليهماالسلام مى گذشت و مى گفت : ((درود بر شما، نماز! همانا خداوند اراده فرموده است تا از شما اهل بيت پليدى را ببرد و شما را پاك و پاكيزه قرار دهد.)) (۷۷۶)
از جابر بن عبداللّه روايت شده است كه مى گويد: چون رسول خدا صلى اللّه عليه و اله فاطمه را به همسرى على عليه السلام در آورد، (فرمود:) ((خداى تعالى از بالاى عرش دستور اين تزويج را صادر كرد و جبرئيل خطبه عقد را خواند و ميكائيل و اسرافيل با هفتاد هزار فرشته شاهد بودند و خداوند به درخت طوبى وحى كرد كه هر چه در، ياقوت و مرواريد دارى ثنا كن و به حورالعين وحى كرد تا آنها را جمع كنند زيرا آنها به دليل خوشحالى از تزويج فاطمه با على آن گوهرها را تا روز قيامت به يكديگر هديه مى دهند.)) (۷۷۷)
از شرحبيل بن سعيد نقل شده كه مى گويد: رسول خدا صلى اللّه عليه و اله در بامداد عروسى فاطمه عليهماالسلام با كاسه اى شير بر آن حضرت وارد شد، فرمود: ((پدرت فدايت باد! از اين شير بياشام ، سپس رو به على عليه السلام كرد و فرمود: پسر عمويت فدايت باد! شير بنوش .)) (۷۷۸)
از على عليه السلام نقل شده كه مى گويد: ((شنيدم رسول خدا صلى اللّه عليه و اله مى فرمود: خداى تعالى من ، على ، فاطمه ، حسن و حسين را از يك نور آفريده است .)) (۷۷۹)
از اسماء بنت عميس نقل شده كه مى گويد: من خود شاهد بودم كه فاطمه عليهماالسلام بعضى از فرزندانش را به دنيا آورد ولى وقت زايمان ، خونى مشاهده نكردم ، رسول خدا صلى اللّه عليه و اله به من فرمود: ((فاطمه يك حوريه بهشتى است كه به صورت انسان آفريده شده است .)) (۷۸۰)
از على عليه السلام نقل شده كه از پيامبر صلى اللّه عليه و اله پرسيدند: بتول يعنى چه ؟ يا رسول اللّه ما شنيده ايم كه مى فرماييد: ((مريم بتول است و فاطمه بتول است )) فرمود: ((بتول ، زنى است كه خون حيض نبيند، زيرا حيض در دختران انبياء ناپسند است .)) (۷۸۱)
از امام باقر عليه السلام نقل شده كه فرمود: ((چون فاطمه عليهماالسلام به دنيا آمد، خداوند به فرشته اى وحى كرد، او به زبان حضرت محمّد صلى اللّه عليه و اله سخن گفت و نوزاد را فاطمه ناميد. سپس فرمود: من تو را به علم و دانش ممتاز كردم و از خون حيض بر كنار ساختم . امام باقر عليه السلام فرمود: براستى كه خداوند او را در ازل به علم و دانش ممتاز و از خون قاعدگى پاك ساخته بود.)) (۷۸۲)
در روايت ديگرى از ابوهريره نقل است كه مى گويد: فاطمه را از آن جهت فاطمه گفتند كه خداوند دوستانش را از آتش دوزخ بر كنار ساخته است . (۷۸۳)
از جعفر بن محمّد صلى اللّه عليه و اله به نقل از پدرش روايت شده كه مى گويد: ((رسول خدا صلى اللّه عليه و اله فرمود: فاطمه ! آيا مى دانى براى چه تو را فاطمه ناميدند؟ على عليه السلام پرسيد: چرا؟ فرمود: چون او و پيروانش از آتش دوزخ بر كنار شده اند.)) (۷۸۴)
از آن حضرت نقل شده كه گويد: ((فاطمه عليهماالسلام در نزد خداى تعالى نه اسم دارد: فاطمه ، صديقه ، مباركه ، طاهره ، زكيه ، رضيه ، مرضيه ، محدثه ، و زهراء. فرمود: از آن جهت او را فاطمه گفتند، كه از بدى بريده است ، و اگر على عليه السلام نبود او در روى زمين همتايى نداشت .)) (۷۸۵)
از امام باقر عليه السلام پرسيدند كه چرا حضرت زهرا عليهماالسلام را زهرا ناميدند؟ فرمود: ((براى آن كه خداى تعالى آن حضرت را از پرتو عظمت خود آفريد و چون تاءييد تمام آسمانها و زمين را به نور خود روشن كرد و چشم فرشتگان خيره گشت و براى خدا به سجده افتادند و عرض كردند: اى خدا و اى مولاى ما اين چه نورى است ؟ خدا به ايشان وحى كرد، اين قسمتى از نور من است كه در آسمان خود جا داده ام و آن را از عظمت خويش آفريده ام ، آن نور را از صلب پيامبرى از پيامبرانم بيرون آوردم و آن پيامبر را بر تمام انبياء برترى دادم و از همان نور، امامانى را به وجود مى آورم كه قيام به امر كرده و به حقانيت من هدايت مى كنند و پس از پايان گرفتن وحى ، آنان را جانشينان خود در زمين قرار مى دهم .)) (۷۸۶)
از على عليه السلام نقل شده كه مى گويد: ((رسول خدا صلى اللّه عليه و اله به فاطمه عليهماالسلام فرمود: دخترم ! خداى تعالى توجهى به دنيا فرمود، در نتيجه مرا بر مردان جهان برگزيد سپس دوباره عنايتى كرد، همسر تو را بر مردان جهان برگزيد، و نيز سومين بار به دنيا نگريست پس تو را بر زنان جهان برگزيد و بالاخره مرتبه چهارم توجهى فرمود و پسران تو را بر جوانان عالم برگزيد.)) (۷۸۷)
درباره معناى قول خداى تعالى : (( فتلقى آدم من ربه كلمات فتاب عليه )) (۷۸۸) روايت شده است كه فرمود: ((حضرت آدم عليه السلام به حق محمّد، على ، فاطمه ، حسن و حسين از خداوند درخواست كرد.)) (۷۸۹)
از پيامبر صلى اللّه عليه و اله نقل شده است كه فرمود: ((بهشت مشتاق چهار تن از زنان است ؛ مريم دختر عمران ، آسيه دختر مزاحم ، همسر فرعون كه در بهشت همسر پيامبر است ، و خديجه دختر خويلد كه در دنيا و آخرت همسر پيامبر صلى اللّه عليه و اله است و فاطمه دختر محمّد صلى اللّه عليه و اله )). (۷۹۰)
در روايت عايشه آمده است : بانوى زنان بهشت چهار زن است : مريم دختر عمران ، فاطمه دختر محمّد صلى اللّه عليه و اله ، خديجه دختر خويلد و آسيه دختر مزاحم ، همسر فرعون . (۷۹۱)
از ابوسعيد خدرى نقل شده (۷۹۲) كه گويد: روزى از روزها، بامدادان على عليه السلام فرمود: فاطمه ! آيا غذايى دارى به ما بدهى ؟ فاطمه گفت : نه به حق خدايى كه پدرم را به نبوت و تو را به وصايت گرامى داشته ، صبحانه چيزى نزد من وجود ندارد كه به شما بدهم و دو روز است كه چيزى در خانه نيست جز همان مقدارى كه شما را بر خود و پسرانم ؛ حسن و حسين مقدم داشتم ، على عليه السلام فرمود: فاطمه ! چرا به من نگفتى تا پى چيزى براى شما بروم ؟ گفت : يا اباالحسن من از خدايم شرم دارم كه درباره چيزى كه توانايى آن را ندارى ، خودت را به مشقت بيندازى ، على عليه السلام پس از شنيدن سخنان فاطمه عليهماالسلام با توكل به خدا و به اميد او از خانه بيرون شد، يك دينار قرض گرفت تا بدان وسيله نيازمنديهاى خانواده اش را از بازار بخرد. مقداد بن اسود با آن حضرت رو به رو شد. آن روز، روزى بسيار گرم بود به طورى كه آفتاب رنگ سر و صورت مقداد را تغيير داده و پايش را آزرده بود. همين كه على عليه السلام او را ديد، اعتراض كرد و فرمود: مقداد! چه باعث شده كه در اين موقع از خانه بيرون شده اى ؟ عرض ‍ كرد: يا اباالحسن ! اجازه بده من بروم و از ماجراى من نپرس . فرمود: برادر! سزاوار نيست تا من از راز تو آگاه نشده ام از من بگذرى و بروى ، عرض كرد: يا اباالحسن ! به خدا من مايلم و از شما خواهش مى كنم اجازه دهيد بروم و پرده از راه من برنداريد! على عليه السلام فرمود: برادر! سزاوار نيست كه تو حالت را از ما پنهان بدارى . پس گفت : يا اباالحسن ! حالا كه نمى پذيرى ، به خدايى كه محمّد صلى اللّه عليه و اله را به نبوت و تو را به وصايت گرامى داشت چيزى باعث بيرون آمدن من از خانه نشد مگر اندوه و ناتوانى ، زن و بچه ام را گرسنه ترك كردم ، وقتى كه صداى گريه آنها را شنيدم عرصه بر من تنگ شد، اندوهناك ، بدون هدف از خانه بيرون شد، اين حالت و داستان من است ! اشك از چشمان على عليه السلام سرازير شد به طورى كه محاسنش را تر كرد. فرمود: به آن كسى كه تو قسم خوردى ، سوگند ياد مى كنم ، مرا نيز از خانه بيرون نكشيد مگر همان چيزى كه باعث بيرون آمدن تو از خانه شده است . اكنون من يك دينار به قرض گرفته ام ، تو اين يك دينار را بگير، من تو را بر خود مقدم مى دارم . دينار را به وى داد، برگشت و به مسجد رفت ، نماز ظهر و عصر و مغرب را به جا آورد. همين كه رسول خدا صلى اللّه عليه و اله نماز مغرب را خواند، چشمش به على عليه السلام كه در صف اول بود، افتاد، با پايش به او اشاره كرد، على عليه السلام از جا بلند شد در كنار در مسجد به پيامبر صلى اللّه عليه و اله رسيد، سلام داد، رسول خدا صلى اللّه عليه و اله جواب سلامش را داد و فرمود: يا اباالحسن ، آيا در خانه شامى دارى تا ما را پذيرايى كنى كه همراه تو بياييم ؟ على عليه السلام سرافكنده ماند، از خجالت نمى دانست چه جوابى به رسول خدا صلى اللّه عليه و اله بدهد. البته پيامبر صلى اللّه عليه و اله جريان آن يك دينار را مى دانست ؛ كه على عليه السلام از كجا گرفته و در كجا خرج كرده ، زيرا خداوند پيامبر را به وسيله وحى خبر داده بود و او را امر فرموده بود تا آن شب نزد على عليه السلام شام تناول كند! چون سكوت على عليه السلام را ديد، فرمود: يا اباالحسن چرا نمى گويى نه ، تا برگردم و يا آرى ، تا همراه تو بيايم ؟ عرض كرد: از روى شرم و احترام به شما ساكت شدم ، حالا بفرماييد در خدمتتان باشيم . رسول خدا صلى اللّه عليه و اله دست على عليه السلام را گرفت ، رفتند تا به خانه فاطمه عليهماالسلام وارد شدند، در حالى كه او ميان محراب بود، نمازش را تمام كرده بود و پشت سرش ظرف بزرگى قرار داشت كه بخار از آن بلند مى شد. همينكه صداى رسول خدا صلى اللّه عليه و اله را شنيد از محراب نمازش بيرون آمد و به آن حضرت سلام داد.
پيامبر صلى اللّه عليه و اله جواب سلام او را داد و دستى بر سر فاطمه عليهماالسلام كه از هر كسى برايش عزيزتر بود كشيد و فرمود: دخترم خدا رحمتش را شامل حال تو كند، چگونه روز را به شب رساندى ؟ عرض كرد: به خوبى . فرمود: رحمت خدا بر تو باد! غذا آماده شده شام ما را بياور! فاطمه عليهماالسلام آن ظرف را برداشت و آورد، مقابل رسول خدا صلى اللّه عليه و اله و على عليه السلام قرار داد. على عليه السلام همينكه چشمش ‍ به غذا افتاد، و بوى غذا به مشامش رسيد، نگاه تندى به فاطمه عليهماالسلام كرد، فاطمه گفت : (( سبحان اللّه )) چرا چنين تند نگاه كردى ، مگر نافرمانيى از من سر زده تا سزاوار خشم تو باشم ؟ على عليه السلام فرمود: چه خطايى از اين بالاتر مى توانست از تو سر بزند، آيا ديروز بين من و تو صحبت نشد و تو مجدّانه به خدا قسم ياد نكردى كه دو روز است غذايى نخورده اى ؟! راوى مى گويد: فاطمه عليهماالسلام نگاهى به آسمان كرد و گفت : خدا در آسمان و زمين مى داند كه من جز حق را نمى گويم . على عليه السلام فرمود: فاطمه ! پس اين غذا از كجا است ؟ غذايى كه من هرگز نه رنگى چون رنگ آن را ديده ام و نه بويى مانند بوى آن را استشمام كرده ام و نه گواراتر از آن را خورده ام ؟ راوى گويد: پس رسول خدا صلى اللّه عليه و اله دست مبارك و پاكيزه اش را بين شانه هاى على عليه السلام گذاشت و فشرد و سپس فرمود: يا على ! اين غذا عوض آن دينار است ، اين از جانب خدا پاداش دينار تو است . خداوند هر كه را بخواهد بى حساب روزى مى دهد. آنگاه اشك چشم پيامبر صلى اللّه عليه و اله جارى شد و فرمود: سپاس خدا را كه نخواست شما را از اين دنيا بيرون برد تا اين كه تو را يا على به منزله زكريا و فاطمه را به منزله مريم دختر عمران قرار دهد.))



نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 30 مهر 1388  ساعت 11:23 AM | نظرات (0)

زندگینامه حضرت فاطمه (ص)

نام: فاطمه بنت محمد.

پیامبر اکرم (ص) فرمود: دخترم از این جهت «فاطمه» نامیده شده که خداوند او و دوستانش را از آتش جهنم رهایى بخشیده است.

کنیه: ام‏ابیها وام‏النّبى (ص).

القاب: صدیقه، مبارکه، طاهره، راضیه، مرضیه، زکیّه، محدّثه و بتول.

مشهورترین لقب آن حضرت «زهرا» است.

منصب: معصوم سوم و یکى از پنج بانوى قدسى. همچنین آن حضرت، دختر معصوم، همسر معصوم و مادر معصوم نیز هست.

تاریخ ولادت: بیستم جمادى الآخره سال پنجم بعثت.

 

برخى سال تولد آن حضرت را، دوم بعثت و برخى دیگر پنج سال قبل از بعثت پیامبر (ص)، سالى که قریش، کعبه را تجدید بنا کرد، مى‏دانند. آن حضرت، آخرین دختر پیامبر اکرم (ص) و محبوب‏ترین آنان نزد رسول خدا (ص) بود.

محل تولد: مکه معظّمه، در سرزمین حجاز (عربستان سعودى کنونى).

نسب پدرى: رسول خدا محمد مصطفى (ص) بن عبدالله بن عبد المطلب(ع).

مادر: خدیجه بنت خویلد. این بانوى مکرّمه که ام‏المؤمنین و جدّه ائمه‏معصومین (ع) است، نخستین همسر و یاور پیامبر اکرم (ص) بود که با جان و مال خویش در خدمت آن حضرت بوده و نهال اسلام را آبیارى و بارور کرد. به همین دلیل خداوند متعال وى را در ردیف زنان مقدس و عرشى قرار داده است. پیامبر اکرم(ص) درباره شخصیت خدیجه و خدماتش فرمود:

وَاللّهِ ما أبدَلَنى اللّهُ خَیْراً مِنْها، امَنَتْ بى حینَ کَفَرَ النّاسُ وَ صَدَقَتْنى اِذْ کَذَبَنى النّاسُ وَ واسَتْنى بِمالِها اِذ حَرَمنى النّاسُ وَرَزَقَنى مِنْهاَ اللّهُ الْوَلَدَ دُونَ غَیْرِها مِنَ النِّساءِ.

سوگند به خدا بهتر از او را خداوند براى من جایگزین نکرده است. او به من ایمان آورده بود در حالى که مردم کفر ورزیده بودند؛ و مرا تصدیق کرده، در حالى که مردم تکذیبم کرده بودند؛ و با اموالش با من مواسات کرده، در حالى که مردم محرومم کرده بودند؛ و خداوند از او به من فرزندانى روزى کرد و از سایر زنان چنین موهبتى نصیبم نشد.

مدت همسرى با امام على(ع): از سال دوم هجرى در سن نه سالگى تا سال یازدهم، به مدت نه سال.

تاریخ و علت شهادت: سوم جمادى الآخر سال ۱۱ هجرى، ۹۵ روز پس از رحلت پیامبر اکرم (ص) به خاطر تألمات و رنج‏هایى که پس از وفات رسول خدا(ص) و غصب خلافت امیرالمؤمنین على (ع) متحمل شده بود و پس از چهل (یا۴۵) روز بیمارى به شهادت رسید.

محل دفن: نامعلوم است. ممکن است مزار آن حضرت، در قبرستان بقیع یا در روضه پیامبر اکرم (ص) یا در منزل آن حضرت (ص) و یا در مکان دیگرى باشد که بنا به وصیت آن حضرت، محل دفن ایشان از چشم دیگران پنهان مانده است.

همسرارجمند: امیرالمؤمنین، امام على‏بن ابى طالب(ع).

فرزندان: ۱٫ امام حسن مجتبى (ع). ۲٫ امام حسین (ع). ۳٫ زینب کبرى (س). ۴٫ ام‏کلثوم (س).

همچنین حضرت فاطمه (س) فرزندى را حامله بود که پیامبر اکرم (ص) وى را «محسن» نامیده بود و پس از رحلت رسول خدا (ص) بر اثر فشارهاى روحى و قرارگرفتن حضرت فاطمه (س) بین در و دیوار خانه، توسط مهاجمان، سقط شد.

اصحاب و یاران: ۱٫ ام ‏هانى بنت أبى طالب. ۲٫ أمامه بنت ابى العاص. ۳٫ أسماء بنت عمیس. ۴٫ ام ‏سلمه. ۵٫ ام ‏ایمن. ۶٫ فضّه. ۷٫ سلمى بنت عمیس (همسر حمزه سیّدالشهداء) و …

زمامداران معاصر: ۱٫ پیامبر اکرم، حضرت محمد (ص) (۱۱-۱ق.). ۲٫ ابوبکربن ابى قحافه (۱۳-۱۱ق.).

   

رویدادهاى مهم:

۱٫ سهیم بودن حضرت فاطمه(س) در تحمل رنج و آزار مسلمانان و تبعید و محاصره خاندان پیامبر اکرم (ص) در شعب ابوطالب، به مدت سه سال، توسط قریش.

۲٫ درگذشت مادرش، خدیجه کبرى (س) در سال دهم بعثت، سه سال پیش از هجرت پیامبر اکرم (ص)، پس از رهایى از محاصره شعب ابوطالب.

۳٫ هجرت از مکه معظّمه به مدینه مشرّفه، در ربیع الاول سال سیزدهم بعثت، به‏همراه خاندان پیامبر اکرم (ص) و سایر مسلمانان.

۴٫ تسکین آلام و رنج‏هاى پیامبر اکرم (ص) در مسافرت‏ها و غزوات آن حضرت.

۵٫ خواستگارى على بن ابى‏طالب (ع) از حضرت زهرا (س) و موافقت پیامبراکرم (ص) و حضرت زهرا (س) با آن.

۶٫ برگزارىِ مراسم عقد ازدواج حضرت زهرا (س) با امام على (ع) در سال دوم هجرى.

۷٫ تولد امام حسن مجتبى (ع)، نخستین فرزند خانواده، در نیمه رمضان سال سوم (یا دوم) هجرى.

۸٫ تولد امام حسین(ع) در شعبان سال چهارم (یا سوم) هجرى، زینب کبرى، در سال پنجم هجرى و ام کلثوم، در هفتم هجرى.

۹٫ وقوع جنگ احد و کشته شدن برخى از یاران نزدیک پیامبر (ص) از جمله، حمزه، عموى آن حضرت، در شوال سال سوم هجرى، و اندوه و گریه فاطمه زهرا(س) در شهادت حمزه (ره).

۱۰٫ وقوع نبرد خیبر میان مسلمانان و یهودیان، و پیروزى پیامبر اکرم (ص) در این جنگ، و اعطاى باغ فدک (از اراضى خیبر) به دخترش فاطمه زهرا (س)، در سال هفتم هجرى.

۱۱٫ وقوع مباهله میان پیامبر اکرم (ص) و مسیحیان نجران، و حضور حضرت على (ع)، فاطمه زهرا (س) و حسنین (ع) به همراه پیامبر (ص) در این مباهله.

۱۲٫ رحلت جانسوز پدرش، حضرت محمد (ص)، در ۲۸ صفر سال یازدهم هجرى، و اندوه شدید و سوگوارى حضرت فاطمه (س) در این مصیبت.

۱۳٫ انتخاب ابى‏بکر بن ابى قحافه به خلافت، توسط گروهى از مهاجران و انصار مدینه، پس از رحلت پیامبر اسلام (ص)، در سال یازدهم هجرى.

۱۴٫ اعتراض امام على (ع) و طرفداران اهل بیت (ع) به انتخاب ابى بکر و تحصن گروهى از صحابه پیامبر (ص) در خانه فاطمه زهرا (س).

۱۵٫ حمله مأموران خلیفه اوّل به دستور عمر بن خطاب به خانه فاطمه زهرا(س) جهت شکستن تحصن طرفداران اهل بیت (ع) و اخراج اجبارى امام على (ع) و بیعت ایشان با ابوبکر.

۱۶٫ امتناع فاطمه (س) از اخراج اجبارى همسرش على (ع) و بستن درِ خانه بر روى مأموران حکومتى.

۱۷٫ شکستن حرمت خاندان پیامبر اکرم (ص) از سوى مأموران خلیفه، در سوزاندن درِ خانه فاطمه (س) و تخریب درِ نیم‏سوز بر روى فاطمه(س)، و شکستن پهلوى آن حضرت، در هنگام ورود اجبارى به خانه و بردن حضرت على (ع) به مسجد النبى (ص).

۱۸٫ سقط جنین فاطمه (س) در پى تهاجم وحشیانه مأموران خلیفه و فشار فاطمه‏زهرا(س) بین دیوار و در نیم‏سوز خانه آن حضرت.

۱۹٫ غصب باغ فدک فاطمه زهرا (س) توسط حکومت وقت و اسائه ادب عمر بن خطاب به آن حضرت در پاره کردن سند ملکیت فدک.

۲۰٫ رفتن فاطمه زهرا(س) به مسجدالنبى (ص) و سخنرانى مستدل و اعتراض‏آمیز آن حضرت به رفتارهاى نارواى خلیفه و اطرافیان وى.

۲۱٫ آغاز بیمارىِ دراز مدت فاطمه زهرا (س) و عزلت‏گزینى و دورى جستن آن حضرت از مردم.

۲۲٫ عدم اجازه فاطمه زهرا (س) به ابوبکر بن أبى قحافه و عمر بن خطاب براى ملاقات با آن حضرت.

۲۳٫ ملاقات ابوبکر و عمر با فاطمه زهرا (س) با وساطت امام على (ع) و اظهار صریح فاطمه زهرا (س) از عدم رضایت از آن دو.

۲۴٫ وصیت فاطمه زهرا (س) به همسرش، امام على (ع)، در واپسین روزهاى زندگى خویش.

۲۵٫ شهادت فاطمه زهرا (س)، دختر جوان پیامبر اکرم (ص)، تنها پس از گذشت ۹۵ روز از رحلت آن حضرت، در سوم جمادى الثانى سال یازدهم هجرى.

۲۶٫ غسل و کفن نمودن بدن مطهر فاطمه زهرا (س) به دست امام على (ع) با کمک اسماء بنت عمیس، و تشییع جنازه وى توسط چند نفر از خواص شیعه، و دفن شبانه آن حضرت به دور از چشم دیگران با سفارش خود فاطمه زهرا (س).

م (ص)، تنها پس از گذشت ۹۵ روز از رحلت آن حضرت، در سوم جمادى الثانى سال یازدهم هجرى.

۲۶٫ غسل و کفن نمودن بدن مطهر فاطمه زهرا (س) به دست امام على (ع) با کمک اسماء بنت عمیس، و تشییع جنازه وى توسط چند نفر از خواص شیعه، و دفن شبانه آن حضرت به دور از چشم دیگران با سفارش خود فاطمه زهرا (س).
 


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 30 مهر 1388  ساعت 11:16 AM | نظرات (0)

۴۰ حدیث از امام علی (ع)

 

1- خیر پنهانى و کتمان گرفتارى

مِنْ کُنُوزِ الْجَنَّةِ الْبِرُّ وَ إِخْفاءُ الْعَمَلِ وَ الصَّبْرُ عَلَى الرَّزایا وَ کِتْمانُ الْمَصائِبِ.

از گنجهاى بهشت; نیکى کردن و پنهان نمودن کار[نیک] و صبر بر مصیبتها و نهان کردن گرفتاریها (یعنى عدم شکایت از آنها) است.

2- ویژگى هاى زاهد

أَلزّاهِدُ فِى الدُّنْیا مَنْ لَمْ یَغْلِبِ الْحَرامُ صَبْرَهُ، وَ لَمْ یَشْغَلِ الْحَلالُ شُکْرَهُ.

زاهد در دنیا کسى است که حرام بر صبرش غلبه نکند، و حلال از شکرش باز ندارد.

3- تعادل در جذب و طرد افراد

«أَحْبِبْ حَبیبَکَ هَوْنًا ما عَسى أَنْ یَعْصِیَکَ یَوْمًا ما. وَ أَبْغِضْ بَغیضَکَ هَوْنًا ما عَسى أَنْ یَکُونَ حَبیبَکَ یَوْمًا ما.»

با دوستت آرام بیا، بسا که روزى دشمنت شود، و با دشمنت آرام بیا، بسا که روزى دوستت شود.

4- بهاى هر کس

قیمَةُ کُلِّ امْرِء ما یُحْسِنُ.

ارزش هر کسى آن چیزى است که نیکو انجام دهد.

5- فقیه کامل

«اَلا أُخْبِرُکُمْ بِالْفَقیهِ حَقَّ الْفَقیهِ؟ مَنْ لَمْ یُرَخِّصِ النّاسَ فى مَعاصِى اللّهِ وَ لَمْ یُقَنِّطْهُمْ مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ وَ لَمْ یُؤْمِنْهُمْ مِنْ مَکْرِ اللّهِ وَ لَمْ یَدَعِ القُرآنَ رَغْبَةً عَنْهُ إِلى ما سِواهُ، وَ لا خَیْرَ فى عِبادَة لَیْسَ فیها تَفَقُّهٌ. وَ لاخَیْرَ فى عِلْم لَیْسَ فیهِ تَفَکُّرٌ. وَ لا خَیْرَ فى قِراءَة لَیْسَ فیها تَدَبُّرٌ.»

آیا شما را از فقیه کامل، خبر ندهم؟ آن که به مردم اجازه نـافرمانى خـدا را ندهـد، و آنهـا را از رحمت خدا نومید نسازد، و از مکر خدایشان آسوده نکند، و از قرآن رو به چیز دیگر نکنـد، و خیـرى در عبـادت بدون تفقّه نیست، و خیـرى در علم بدون تفکّر نیست، و خیرى در قرآن خواندن بدون تدبّر نیست.

6- خطرات آرزوى طولانى و هواى نفس

«إِنَّما أَخْشى عَلَیْکُمْ إِثْنَیْنِ: طُولَ الاَْمَلِ وَ اتِّباعَ الْهَوى، أَمّا طُولُ الاَْمَلِ فَیُنْسِى الاْخِرَةَ وَ أَمّا إِتِّباعُ الْهَوى فَإِنَّهُ یَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ.»

همانا بر شما از دو چیز مىترسم: درازى آرزو و پیروى هواى نفس. امّا درازى آرزو سبب فراموشى آخرت شود، و امّا پیروى از هواى نفس، آدمى را از حقّ باز دارد.

7- مرز دوستى

«لاَ تَتَّخِذَنَّ عَدُوَّ صَدیقِکَ صَدیقًا فَتَعْدى صَدیقَکَ.»

با دشمنِ دوستت دوست مشو که [با این کار] با دوستت دشمنى میکنى.

8- اقسام صبر

«أَلصَّبْرُ ثَلاثَةٌ: أَلصَّبْرُ عَلَى الْمُصیبَةِ، وَ الصَّبْرُ عَلَىالطّاعَةِ، وَ الصَّبْرُ عَلَى الْمَعْصِیَةِ.»

صبر بر سه گونه است: صبر بر مصیبت، و صبر بر اطاعت، و صبر بر [ترک] معصیت.

9- تنگدستى مقدَّر

مَنْ ضُیِّقَ عَلَیْهِ فى ذاتِ یَدِهِ، فَلَمْ یَظُنَّ أَنَّ ذلِکَ حُسْنُ نَظَر مِنَ اللّهِ لَهُ فَقَدْ ضَیَّعَ مَأْمُولاً. وَ مَنْ وُسِّعَ عَلَیْهِ فى ذاتِ یَدِهِ فَلَمْ یَظُنَّ أَنَّ ذلِکَ اسْتِدْراجٌ مِنَ اللّهِ فَقَدْ أَمِنَ مَخُوفًا.

هر که تنگدست شد و نپنداشت که این از لطف خدا به اوست، یک آرزو را ضایع کرده و هر که وسعت در مال یافت و نپنداشت که این یک غافلگیرى از سوى خداست، در جاى ترسناکى آسوده مانده است.

10- عزّت، نه ذلّت

اَلْمَنِیَّةُ وَ لاَ الدَّنِیَّةُ وَ التَّجَلُّدُ وَ لاَ التَّبَلُّدُ وَ الدَّهْرُ یَوْمانِ: فَیَوْمٌ لَکَ وَ یَوْمٌ عَلَیْکَ فَإِذا کانَ لَکَ فَلا تَبْطَرْ،وَ إِذا کانَ عَلَیْکَ فَلا تَحْزَنْ فَبِکِلَیْهِما سَتُخْتَبَرُ.

مردن نه خوار شدن! و بى باکى نه خود باختن! روزگار دو روز است، روزى به نفع تو، و روزى به ضرر تو! چون به سودت شد شادى مکن، و چون به زیانت گردید غم مخور، که به هر دوى آن آزمایش شوى.

11- طلب خیر

ما حارَ مَنِ اسْتَخارَ، وَ لا نَدِمَ مَنِ اسْتَشارَ .

هر که خیر جوید سرگردان نشود، و کسى که مشورت نماید پشیمان نگردد.

12- وطن دوستى

عُمِّرَتِ الْبِلادُ بِحُبِّ الأَوْطانِ.

شهرها به حبّ و دوستى وطن آباداند.

13- سه شعبه علوم لازم

أَلْعِلْمُ ثَلاثَةٌ: أَلْفِقْهُ لِلاَْدْیانِ، وَ الطِّبُّ لِلاَْبْدانِ،وَ النَّحْوُ لِلِّسانِ.

دانش سه قسم است: فقه براى دین، و پزشکى براى تن، و نحو براى زبان.

14- سخن عالمانه

تَکَلَّمُوا فِى الْعِلْمِ تَبَیَّنَ أَقْدارُکُمْ.

عالمانه سخن گویید تا قدر شما روشن گردد.

15- منع تلقین منفى

لا تُحَدِّثْ نَفْسَکَ بِفَقْر وَ لا طُولِ عُمْر.

فقر و تنگدستى و طول عمر را به خود تلقین نکن.

16- حرمت مؤمن

سِبابُ الْمُؤْمِنِ فِسْقٌ وَ قِتالُهُ کُفْرٌ وَ حُرْمَةُ مالِهِ کَحُرْمَةِ دَمِهِ.

دشنام دادن به مؤمن فسق است، و جنگیدن با او کفر، و احترام مالش چون احترام خونش است.

17- فقر جانکاه

أَلْفَقْرُ الْمَوْتُ الاَْکْبَرُ، وَ قِلَّةُ الْعِیالِ أَحَدُ الْیَسارَیْنِ وَ هُوَ نِصْفُ الْعَیْشِ.

فقر و ندارى بزرگترین مرگ است! و عائله کم یکى از دو توانگرى است، که آن نیمى از خوشى است.

18- دو پدیده خطرناک

أَهْلَکَ النّاسَ إِثْنانِ: خَوْفُ الْفَقْرِ وَ طَلَبُ الْفَخْرِ.

دو چیز مردم را هلاک کرده: ترس از ندارى و فخرطلبى.

19- سه ظالم

أَلْعامِلُ بِالظُّلْمِ وَ المُعینُ عَلَیْهِ وَ الرّاضِىُ بِهِ شُرَکاءُ ثَلاثَةٌ.

شخص ستمکار و کمک کننده بر ظلم و آن که راضى به ظلم است، هر سه با هم شریکاند.

20- صبر جمیل

أَلصَّبْرُ صَبْرانِ: صَبْرٌ عِنْدَ الْمُصیبَةِ حَسَنٌ جَمیلٌ، وَ أَحْسَنُ مِنْ ذلِکَ الصَّبْرُ عِنْدَ ما حَرَّمَ اللّهُ عَلَیْکَ.

صبر بر دو قسم است: صبر بر مصیبت که نیکو و زیباست، و بهتر از آن صبر بر چیزى است که خداوند آن را حرام گردانیده است.

21- اداى امانت

أَدُّوا الاَْمانَةَ وَ لَوْ إِلى قاتِلِ وُلْدِ الاَْنْبیاءِ.

امانت را بپردازید گرچه به کشنده فرزندان پیغمبران باشد.

22- پرهیز از شهرت طلبى

 لِکُمَیْلِ بْنِ زِیاد:رُوَیْدَکَ لاتَشْهَرْ، وَ أَخْفِ شَخْصَکَ لا تُذْکَرْ، تَعَلَّمْ تَعْلَمْ وَ اصْمُتْ تَسْلَمْ، لا عَلَیْکَ إِذا عَرَّفَکَ دینَهُ، لا تَعْرِفُ النّاسَ وَ لا یَعْرِفُونَکَ.

آرام باش، خود را شهره مساز، خود را نهان دار که شناخته نشوى، یاد گیر تا بدانى، خموش باش تا سالم بمانى .
بر تو هیچ باکى نیست، آن گاه که خدا دینش را به تو فهمانید، که نه تو مردم را بشناسى و نه مردم تو را بشناسند (یعنى، گمنام زندگى کنى).

23- عذاب شش گروه

إِنَّ اللّهَ یُعَذِّبُ سِتَّةً بِسِتَّة : أَلْعَرَبَ بِالْعَصَبیَّةِ وَ الدَّهاقینَ بِالْکِبْرِ وَ الاُْمَراءَ بِالْجَوْرِ وَ الْفُقَهاءَ بِالْحَسَدِ وَ التُّجّارَ بِالْخِیانَةِ وَ أَهْلَ الرُّسْتاقِ بِالْجَهْلِ.

خداوند شش کس را به شش خصلت عذاب کند:عرب را به تعصّب، و خان هاى ده را به تکبّر، و فرمانروایان را به جور، و فقیهان را به حسد، و تجّار را به خیانت، و روستایى را به جهالت.

24- ارکان ایمان

أَلاِْیمانُ عَلى أَرْبَعَةِ أَرْکان: أَلتَّوَکُّلِ عَلَى اللّهِ، وَ التَّفْویضِ إِلَى اللّهِ وَ التَّسْلیمِ لاَِمْرِللّهِ، وَ الرِّضا بِقَضاءِ اللّهِ.

ایمان چهارپایه دارد: توکّل بر خدا، واگذاردن کار به خدا، تسلیم به امر خدا و رضا به قضاى الهى.

25- تربیت اخلاقى

«ذَلِّلُوا أَخْلاقَکُمْ بِالَْمحاسِنِ، وَ قَوِّدُوها إِلَى الْمَکارِمِ. وَ عَوِّدُوا أَنْفُسَکُمُ الْحِلْمَ.»

اخلاق خود را رامِ خوبى ها کنید و به بزرگوارى هایشان بکشانید و خود را به بردبارى عادت دهید.

26- آسانگیرى بر مردم و دورى از کارهاى پست

«لاتُداقُّوا النّاسَ وَزْنًا بِوَزْن، وَ عَظِّمُوا أَقْدارَکُمْ بِالتَّغافُلِ عَنِ الدَّنِىِّ مِنَ الاُْمُورِ.»

نسبت به مردم، زیاد خرده گیرى نکنید، و قدر خود را با کناره گیرى از کارهاى پست بالا برید.

27- نگهبانان انسان

«کَفى بِالْمَرْءِ حِرْزًا، إِنَّهُ لَیْسَ أَحَدٌ مِنَ النّاسِ إِلاّ وَ مَعَهُ حَفَظَةٌ مِنَ اللّهِ یَحْفَظُونَهُ أَنْ لا یَتَرَدّى فى بِئْر وَ لا یَقَعَ عَلَیْهِ حائِطٌ وَ لا یُصیبَهُ سَبُعٌ، فَإِذا جاءَ أَجَلُهُ خَلُّوا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ أَجَلِهِ.»

آدمى را همین دژ بس که کسى از مردم نیست، مگر آن که با او از طرف خدا نگهبان هاست که او را نگه مىدارند که به چاه نیفتد، و دیوار بر سرش نریزد، و درنده اى آسیبش نرساند، و چون مرگ او رسد او را در برابر اجلش رها سازند.

28- روزگار تباهیها

«یَأْتى عَلَى النّاسِ زَمانٌ لا یُعْرَفُ فیهِ إلاَّ الْماحِلُ وَ لا یُظَرَّفُ فیهِ إِلاَّ الْفاجِرُ وَ لا یُؤْتَمَنُ فیهِ إِلاَّ الْخائِنُ وَ لا یُخَوَّنُ إِلاَّ المُؤتَمَنُ، یَتَّخِذُونَ اْلَفْئَ مَغْنًَما وَ الصَّدَقَةَ مَغْرَمًا وَصِلَةَ الرَّحِمِ مَنًّا، وَ الْعِبادَةَ استِطالَةً عَلَى النّاسِ وَ تَعَدِّیًا و ذلِکَ یَکُونُ عِنْدَ سُلطانِ النِّساءِ، وَ مُشاوَرَةِ الاِْماءِ، وَ إِمارَةِ الصِّبیانِ.»

زمانى بر مردم خواهد آمد که در آن ارج نیابد، مگر فرد بىعرضه و بىحاصل، و خوش طبع و زیرک دانسته نشود، مگر فاجر، و امین و مورد اعتماد قرار نگیرد، مگر خائن و به خیانت نسبت داده نشود، مگر فرد درستکار و امین! در چنین روزگارى، بیتالمال را بهره شخصى خود گیرند، و صدقه را زیان به حساب آورند، وصله رحم را با منّت به جاى آرند، و عبادت را وسیله بزرگى فروختن و تجاوز نمودن بر مردم قرار دهند و این وقتى است که زنان، حاکم و کنیزان، مشاور و کودکان، فرمانروا باشند!

29- زیرکى به هنگام فتنه


«کُنْ فِى الْفِتْنَةِ کَابْنِ اللَّبُونِ; لا ظَهْرٌ فَیُرْکَبَ، وَ لا ضَرْعٌ فَیُحْلَبَ.»

هنگام فتنه چون شتر دو ساله باش که نه پشتى دارد تا سوارش شوند و نه پستانى تا شیرش دوشند.

30- اقبال و ادبار دنیا

«إذا أَقْبَلَتِ الدُّنیا عَلى أَحَد أَعارَتْهُ مَحاسِنَ غَیْرِهِ، وَ إِذا أَدْبَرَتْ عَنْهُ سَلَبَتْهُ مَحاسِنَ نَفْسِهِ.»

چون دنیا به کسى روى آرد، نیکویى هاى دیگران را بدو به عاریت سپارد، و چون بدو پشت نماید، خوبى هایش را برباید.

31- ناتوان ترین مردم

«أَعْجَزُ النّاسِ مَنْ عَجَزَ عَنِ اکْتِسابِ الاِْخْوانِ، وَ أَعْجَزُ مِنْهُ مَنْ ضَیَّعَ مَنْ ظَفِرَ بِهِ مِنْهُمْ.»

ناتوانترین مردم کسى است که توانِ به دست آوردن دوستان را ندارد، و ناتوانتر از او کسى است که دوستى به دست آرد و او را از دست بدهد.

32- فریاد رسى و فرح بخشىِ گرفتار

«مِنْ کَفّاراتِ الذُّنُوبِ الْعِظامِ إِغاثَةُ الْمَلْهُوفِ وَ التَّنْفیسُ عَنِ الْمَکْرُوبِ.»

از کفّاره گناهان بزرگ، فریاد خواه را به فریاد رسیدن، و غمگین را آسایش بخشیدن است.

33- نشانه کمال عقل

«إِذا تَمَّ الْعَقْلُ نَقَصَ الْکَلامُ.»

چون خرد کمال گیرد، گفتار نقصان پذیرد.

34- رابطه با خدا

«مَنْ أَصْلَحَ ما بَیْنَهُ وَ بَیْنَ اللّهِ أَصْلَحَ اللّهُ ما بَیْنَهُ وَ بَیْنَ النّاسِ وَ مَنْ أَصْلَحَ أَمْرَ آخِرَتِهِ أَصْلَحَ اللّهُ لَهُ أَمْرَ دُنْیاهُ. وَ مَنْ کانَ لَهُ مِنْ نَفْسِهِ واعِظٌ کانَ عَلَیْهِ مِنَ اللّهِ حافِظٌ.»

آن که میان خود و خدا را اصلاح کند، خدا میان او و مردم را اصلاح مىکند و آن که کار آخرتِ خود را درست کند، خدا کار دنیاى او را سامان دهد. و آن که او را از خود بر خویشتن واعظى است، خدا را بر او حافظى است.

35- افراط و تفریط

«هَلَکَ فِىَّ رَجُلانِ مُحِبٌّ غال وَ مُبْغِضٌ قال.»

دو تن به خاطر من هلاک شدند: دوستى که اندازه نگاه نداشت و دشمنى که بغض ـ مرا ـ در دل کاشت.

36- روایت و درایت

«إِعْقِلُوا الْخَبَرَ إِذا سَمِعْتُمُوهُ عَقْلَ رِعایَة لاعَقْلَ رِوایَة، فَإِنَّ رُواةَ الْعِلْمِ کَثیرٌ، وَ رُعاتُهُ قَلیلٌ.»

هر گاه حدیثى را شنیدید آن را با دقّت عقلى فهم و رعایت کنید، نه بشنوید و روایت کنید! که راویان علم بسیارند و رعایت کنندگانِ آن اندک در شمار.

37- پاداش تارک گناه

«مَا الُْمجاهِدُ الشَّهیدُ فى سَبیلِ اللّهِ بِأَعْظَمَ أَجْرًا مِمَّنْ قَدَرَ فَعَفَّ، لَکادَ الْعَفیفُ أَنْ یَکُونَ مَلَکًا مِنَ الْمَلائِکَةِ.»

مُزد جهادگرِ کشته در راه خدا بیشتر نیست از مرد پارسا که ـ معصیت کردن ـ تواند ـ لیکن ـ پارسا ماند و چنان است که گویى پارسا فرشته اى است از فرشته ها.

38- پایان ناگوار گناه

«أُذْکُرُوا انقِطاعَ اللَّذّاتِ وَ بَقاءَ التَّبِعاتِ.»

به یاد آرید که لذّتها تمام شدنى است و پایان ناگوار آن بر جاى ماندنى.

39- صفت دنیا

«فى صِفَةِ الدُّنْیا: تَغُرُّ وَ تَضُرُّ وَ تَمُرُّ.»

در صفت دنیا فرموده است:مىفریبد و زیان مىرساند و مىگذرد.

40- دینداران آخر الزّمان

«یَأْتى عَلَى النّاسِ زَمانٌ لا یَبْقى فیهِ مِنَ الْقُرْآنِ إِلاّ رَسْمُهُ وَ مِنَ الاِْسْلامِ إِلاَّ اسْمُهُ. مَساجِدُهُمْ یَوْمَئِذ عامِرَةٌ مِنَ الْبِناءِ خَرابٌ مِنَ الْهُدى. سُکّانُها وَ عُمّارُها شَرُّ أَهْلِ الاَْرْضِ، مِنْهُمْ تَخْرُجُ الْفِتْنَةُ وَ إِلَیْهِمْ تَأْوِى الْخَطیئَةُ یَرُدُّونَ مَنْ شَذَّ عَنْها فیها.

وَ یَسُوقُونَ مَنْ تَأَخَّرَ إِلَیْها.

یَقُولُ اللّهُ تَعالى «فَبى حَلَفْتُ لاََبْعَثَنَّ عَلى أُولئِکَ فِتْنَةً أَتْرُکَ الْحَلیمَ فیها حَیْرانَ» وَ قَدْ فَعَلَ. وَ نَحْنُ نَسْتَقیلُ اللّهَ عَثْرَةَ الْغَفْلَةِ

مردم را روزگارى رسد که در آن از قرآن جز نشان نماند و از اسلام جز نام آن، در آن روزگار ساختمان مسجدهاى آنان نو و تازه ساز است و از رستگارى ویران. ساکنان و سازندگان آن مسجدها بدترین مردم زمین اند، فتنه از آنان خیزد و خطا به آنان درآویزد.

آن که از فتنه به کنار ماند بدان بازش گردانند، و آن که از آن پس افتد به سویش برانند.

خداى تعالى فرماید: «به خودم سوگند، بر آنان فتنه اى بگمارم که بردبار در آن سرگردان مانَد» و چنین کرده است، و ما از خدا می خواهیم از لغزش غفلت درگذرد .




نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 29 مهر 1388  ساعت 11:07 PM | نظرات (1)

صفات امام علی (ع)


هر که در تاریخ اسلام مطالعه کند و تاریخ نحله ها و فرقه هاى مختلف اسلام را از نظر بگذراند و در مباحثات کلامى
مسلمانان مخصوصا در مسأله مهم امامت بررسى نماید و کتب و رسائل متعدد و مشاجرات و مناقشات دینى و مذهبى را بخواند، بى هیچ تأملى درخواهد یافت که هیچ شخصیتى در عالم اسلام به اندازه على بن ابىطالب (ع) مورد محبت و یا بغض واقع نشده است و هیچکس به اندازه او دشمنان سرسخت و محبان و مخلصان ثابت قدم و فداکار نداشته است. چه جانها که در راه محبت او نثار شده است و چه جنگها که میان مخالفان و موافقان او در گرفته است. سالیان دراز بر بالاى منابر مسلمانان در خطبههاى نماز رسم بوده است که او را سب و لعن کنند و بر عکس قرنها بر بالاى منابر ذکر فضایل او و خاندانش رفته است و بر دشمنان و مبغضان او لعن و نفرین فرستاده شده است. قومى او را به درجه الوهیت بالا بردهاند و قوم دیگر از او و پیروان او تبرى جستهاند. این خود مىتواند دلیل این مدعا باشد که او پس از حضرت رسول (ص) بزرگترین و پر اهمیتترین شخصیت عالم اسلام است و گر نه این همه هیاهو و غوغا براى چه کسى مىتوانست باشد؟

امام على (ع) کسى است که هرگز بت نپرستید و نخستین مسلمان و نخستین نمازگزار بود. از سوى پیغمبر (ص) به مقام ولایت و وصایت و خلافت برگزیده شد. پسر خوانده و پرورش یافته و تعلیم گرفته پیغمبر (ص) بود. داماد و پدر فرزندان و سپهسالار و علمدار و محرم اسرار و دبیر رسائل و مشاور و مأمور ویژه رسول اللّه (ص) بود. صاحب شریعت او را برادر خود و سید عرب و سید مسلمین و امیر مؤمنین و قاتل ناکثین و مارقین و قاسطین و یعسوب دین و خانه علم و دروازه شهر علم و خزانه علم و صدیق و فاروق و عبقرى و ولى اللّه و ید اللّه و حجة اللّه و بهترین انسانها و دادگرترین داوران معرفى نمود. خلیل بن احمد فراهیدى در مقایسه امام على (ع) با سایر صحابه گفته است«اسلامش بر همه مقدم و عملش از همه بیشتر و شرفش از همه والاتر و زهدش از همه بالاتر و شوقش به جهاد از همه افزونتر بود... دوستانش از ترس و دشمنانش از بغض و حسد فضایل او را کتمان کردند و با این همه شرق و غرب عالم پر از فضایل اوست».

در فضیلت على بن ابى طالب (ع) گفتهاند که آیات بسیارى در شأن ایشان نازل گردیده است از آن جمله روایتى است مربوط به عبد اللّه بن عباس که گفته است سیصد آیه از قرآن مجید در شأن امام على (ع) مىباشد.

علاوه بر این، فضایل و مناقب آن حضرت بطور کلى بر دو دسته است: دسته اول احادیث و روایاتى است که از حضرت رسول (ص) درباره ایشان نقل شده است و در نظر محدثان و اهل سنت فضیلت یک صحابى به همین معنى است که حدیثى از رسول خدا (ص) درباره او نقل شده باشد. درباره فضایل امام على (ع) به این معنى اهل سنت و حدیث کتابهاى بسیارى تألیف کرده اند.

معروفترین حدیثى که در فضیلت آن حضرت نقل شده است حدیث بسیار مشهور غدیر خم است که باید آن را یکى از نصوص بر خلافت و وصایت آن حضرت شمرد. این حدیث شریف از صدر اسلام تا کنون الهام بخش شیعیان و محور افکار و ادبیات و حماسه و شعر و هنر ایشان است.

حدیث مشهور دیگرى نیز هست که در قصه تبوک به آن اشاره شد و به موجب آن رسول خدا(ص) به امام على(ع) فرمود: «أنت منی بمنزلة هارون من موسى إلا أنه لا نبی بعدی». نیز حدیث مشهور مؤاخات و برادرخوانى است که حضرت رسول (ص) در اوایل ورود به مدینه میان اصحاب خود از مهاجر و انصار برادرى برقرار کرد و هر یک از ایشان را با یکى دیگر برادر خواند و خود را برادر امام على (ع) قرار داد و این امر در نظر هر مسلمان بالاترین شرف و فضیلت است. قصه مؤاخات در بیشتر کتب حدیث و سیره مذکور است، از جمله ابن هشام (150/2) و ابن سعد. (3، ق 14/1)

از روایات عمده حدیثى است که بخارى در صحیح در باب مناقب على بن ابیطالب آورده است و آن اینکه رسول خدا (ص) به امام على (ع) فرمود: «أنت منی و أنا منک»و نیز حدیث اعطاى لوا در روز خیبر که پیش از این مذکور شد. در اینجا باید گفت که بخارى در صحیح در باب مناقب على بن ابیطالب (ع) این حدیث را نقل کرده است اما مقدمه آن را - که رسول خدا (ص) ابتدا به ابو بکر و بعد به عمر آن لوا را داد و آن دو کارى از پیش نبردند و بعد آن جمله را بیان فرمود و فرداى آن روز لوا را به امام على (ع) داد - نقل نکرده است. پیداست که جمله تأکیدیه«لأعطین الرایة غدا... »بدون مقدمه و ابتدا به ساکن نمىتواند باشد و این مقدمه همان است که مذکور شد.

در فضایل صفاتش احادیث فراوان دیگرى از فریقین نقل شده است که مشهورترین آنها عبارتند از: حدیث بدء الدعوة یا حدیث دار، حدیث سبق اسلام، حدیث سبق صلاة، حدیث بت شکنى، حدیث طیر، حدیث عایشه، حدیث ام سلمه، حدیث دروازه شهر علم و حدیث خندق. دسته دوم از فضایل و مناقب آن حضرت فضایل نفسانى و معنوى ایشان است که در سرتاسر زندگانى ایشان معروف و مشهود بود و این صفات و خصال چنان برجسته و نمایان بود که کسانى حتى در ایام حیات ایشان از جاده صواب منحرف شده و مقام ایشان را تا درجه خدایى بالا بردهاند.

درباره سخاوت و ایثار آن حضرت داستانها گفتهاند. از صفات بارز ایشان شجاعت است که در اشاره به غزوات حضرت رسول (ص) مختصرى از آن گفته آمد. اخبار شجاعت فوق بشرى و مهارت سربازى و قدرت فرماندهى و اعجاز ذوالفقار در تحکیم اساس اسلام شهرت جهانى دارد. نظارت سیاسى و نظامى و ادارى و اقتصادى و اجتماعى و اهتمامى که به نشر علم و ادب و آموزش و پرورش جوانان داشت و نیز احاطه وى به همه علوم او را بزرگترین و دانشمندترین و دادگرترین زمامدار تاریخ معرفى نمود.

امام على (ع) بنیانگذار علم نحو بود و بدین طریق زبان عربى را از سقوط حفظ کرد و آنرا به صورت زبان بین المللى اسلام درآورد. بعلاوه، کلام او نمونه اعلاى فصاحت و درس بلاغت است. سخن شناسان کلام آن حضرت را فروتر از کلام الهى اما برتر از کلام انسانى تعریف کردهاند. در قوت استدلال و آرایش کلام و ترسل و رسایى و ایجاز و جامعیت و پند و موعظه نظیر نداشت و در هر باب که زبان مىگشود آنرا به کمال مىرسانید. براى تماشاى اعجاز بیان على باید به نهج البلاغه رجوع کرد و خطبههاى او را در خلقت عالم و مقام رسول اللّه و عترت او و دفاع از حقوق خود و تشویق به جهاد و نامه هاى او را به معاویه و وصفى را که از طاوس و خفاش و دنیا و خانه شریح قاضى و احوال مؤمنان و منافقان نموده مطالعه نمود. مخصوصا باید دستور العملهاى امام على (ع) را به مالک اشتر و محمد بن ابى بکر-استانداران مصر-و رهنمودهاى او را براى فرمانداران و عاملان و مأموران خراج و قاضیان و سپاهیان و سایر مأموران دولت که در نهج البلاغه مندرج است خواند تا تفاوت کلام على با دیگران معلوم شود و بدانند که چرا رسول اللّه (ص) او را ولى اللّه و امیر المؤمنین معرفى کرد .




نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 29 مهر 1388  ساعت 11:04 PM | نظرات (0)

زندگینامه امام علی (ع)

نام: على بن ابي طالب.

كنيه: ابوالحسن، ابوالحسين، ابو تراب، ابو السبطين و الريحانتين.

القاب: اميرالمؤمنين، سيّد الوصيين، سيّد المسلمين، سيّد الأوصياء، سيّد العرب، خليفة رسول الله، امام المتّقين، يعسوب المؤمنين، صهر رسول الله، حيدر، مرتضى، وصى، و... .

منصب: معصوم دوم و امام اوّل شيعيان و خليفه چهارم مسلمانان.

تاريخ ولادت: سيزده رجب سال 30 عام الفيل، 23 سال پيش از هجرت پيامبر اسلام (ص).

محل تولد: مكه معظّمه، داخل كعبه، در بيت الله الحرام (در سرزمين كنونى عربستان سعودى).

تولد در خانه كعبه، فضيلتى است مخصوص حضرت على (ع)، و خداى متعال، تنها به وى چنين امتيازى را كرامت نموده است. نه پيش از او و نه پس از او، براى هيچ فردى چنين فضيلتى محقق نشده است.

نسب پدرى: ابى طالب (عبد مناف) بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف.

حضرت ابوطالب (ع) پس از پدرش، عبدالمطلب، به مدت 44 سال كفيل و پشتيبان حضرت محمد (ص) بود و در ظهور و گسترش اسلام كمكهاى شايانى به آن حضرت نمود و ايشان را از گزند و كيد و كين قريش در امان داشت و بهتر از فرزندان خويش از او حمايت كرد.

مادر: فاطمه بنت اسد بن هاشم.

حضرت على (ع) و برادرانش نخستين هاشميانى بودند كه از پدر و مادر هاشمى تولد يافتند. مادرش (فاطمه بنت اسد) از بانوان بزرگ صدر اسلام و از نخستين زنانى بود كه پس از خديجه كبرى (س) به پيامبر اسلام (ص) ايمان آورد. حضرت محمد(ص) از سن هشت سالگى در دامن پرمهر اين بانوى مجلّله تربيت يافت و بيش از چهل سال از خدمات و حمايتهاى او بهرهمند بود. وى در اين مدت نقش مادر پيامبر (ص) را بر عهده داشت.

فاطمه بنت اسد به همراه خاندان پيامبر اكرم (ص) به مدينه مهاجرت كرد و در همان جا وفات يافت. پيامبر اكرم (ص) در وفات او اندوهگين شده و با دست خود و با پيراهن خود، او را كفن كرد و بر وى نماز خواند و به خاك سپرد. سپس ولايت فرزندش، على (ع) را بر وى تلقين فرمود

مدت امامت: از زمان رحلت پيامبر اكرم (ص)، در 28 صفر سال يازدهم هجرى تا 21 رمضان سال 40 هجرى، به مدت 30 سال، كه در پنج سال آخر زندگى خلافت مسلمانان را نيز بر عهده داشت.

تاريخ و سبب شهادت: 21 رمضان سال 40 هجرى، بر اثر ضربت شمشير مسمومى كه عبدالرحمن بن ملجم مرادى (از بازماندگان خوارج نهروان) در شب 19 رمضان بر فرقش فرود آورده بود.

محل دفن: نجف اشرف، در سرزمين عراق.

نظر به اين كه حضرت على (ع) از خباثت باطن بنى اميّه و خوارج عصر خويش آگاه بود، سفارش كرد محل قبرش پنهان بماند تا مورد اهانت و هتك حرمت دشمنان قرار نگيرد. به همين دليل، قبر شريف ايشان تا عصر خلافت منصور عباسى مخفى بود و در آن زمان، امام جعفر صادق (ع) آن را آشكار ساخت و مزار شيعيان و عدالت جويان جهان قرار داد.

همسران: 1. فاطمه زهرا، دختر رسول اللّه (ص)،

 2. أمامه بنت أبى العاص،

3. خوله حنفيه

 4. امّ البنين بنت حزام،

5. أسما بنت عميس،

 6 . ليلى بنت مسعود،

 7. امسعيد بنت عروه،

 8. محياة بنت امرء القيس. و چند ام ولد.

اميرالمؤمنين على (ع) تا هنگامى كه فاطمه زهرا (س) زنده بود، همسر ديگرى برنگزيد. نخستين بانويى كه افتخار همسرى آن حضرت، پس از شهادت فاطمه زهرا(س) را پيدا كرد، أمامه دختر ابى العاص بود كه بنا به سفارش فاطمه زهرا(س) پا به خانه حضرت على (ع) نهاد. مادر أمامه، زينب، دختر رسول اللّه (ص) و خواهر اعيانىِ (پدر و مادرى) فاطمه زهرا (ص) بود.

به هنگام شهادت امام على (ع) در 21 رمضان سال 40 هجرى، چهارتن از همسران عقدىِ ايشان (به نامهاى: امامه، اُمّ البنين، اسماء، ليلى) در قيد حيات بودند.

فرزندان :

الف) پسران:

 1. امام حسنمجتبى، 2. امامحسين، 3. محمد حنفيه، 4. عبدالله(اكبر)، 5. ابوبكر (محمد اصغر)، 6. عباس، 7. عثمان، 8. جعفر، 9. عبداللّه (اصغر)، 10. يحيى، 11، عون، 12. عمر (أطرف)، 13. محمد اوسط، 14. محسن (كه به عقيده شيعيان، پيش از تولد، در رحم مادرش، فاطمه زهرا (س) سقط شد).

 

ب) دختران:

 1. زينب كبرى، 2. امكلثوم كبرى، 3. رقيه، 4. ام الحسن، 5. رمله كبرى، 6. رمله صغرى، 7. ام هانى، 8. ميمونه، 9. فاطمه، 10. زينب صغرى، 11. امكلثوم صغرى، 12. أمامه، 13. خديجه، 14. ام كرام، 15. ام سلمه، 16. ام جعفر، 17. جمانه، 18. نفيسه.

ميان تاريخ نگاران، در مورد تعداد فرزندان امام على (ع) اختلاف نظر وجود دارد. برخى تعداد آنان را بيش از آنچه ذكر شد و برخى كمتر از اينان نقل كردهاند؛ اما همگى در اين باره متفقند كه نسل آن حضرت (ع) تنها از پنج فرزند استمرار يافت: امام حسن (ع)، امام حسين (ع)، محمد حنفيه، ابوالفضل العباس و عمر أطرف. و ساير فرزندان ذكور آن حضرت، بدون نسل بودند.

پيش از هجرت پيامبر اكرم (ص) به همراهى اميرالمؤمنين على (ع) و ساير مسلمانان از مكه به مدينه، در شهر مكه و نواحى حجاز، حكومت واحدى نبود و تشكيلات سياسى أعراب، به قبيله و طايفه محدود مىشد. به همين دليل، نمىتوان حاكم نام دارى را پيش از تشكيل حكومت اسلامى در مدينة الرسول، معرفى كرد. زمامداران ياد شده، همگى پس از هجرت پيامبر (ص)، زمام امور را بر عهده گرفتند.

روابط پيامبر اسلام (ص) با امير المؤمنين، على (ع)

ميان پيامبر اكرم (ص) و امام على (ع) از آغاز تا پايان زندگى آن دو بزرگوار، روابط ويژهاى برقرار بود كه در اينجا به نمونههايى از آن اشاره مىكنيم:

پس از وفات عبدالمطلب، قيمومت حضرت محمد(ص) به عمويش ابوطالب واگذار گرديد. ابوطالب و همسرش، فاطمه بنت اسد، حضرت محمد(ص) را، كه از كودكى به ترتيب، پدر، مادر و جد خويش را از دست داده بود، در سن هشت سالگى به خانه خويش آورده و از او به سان فرزندانشان، بلكه بهتر از آنان، نگهدارى نمودند. محبّت و مهربانى با حضرت محمد(ص) تا پايان عمر آن دو ادامه داشت. هنگامى كه حضرت محمد(ص) با حضرت خديجه(س) ازدواج كرد، زندگى مستقل و مشتركى ر اآغاز نمود؛ اما پيوند او با ابوطالب و همسرش، فاطمه بنت اسد و فرزندانشان هرگز قطع نگشت.

در سن سى سالگى حضرت محمد (ص)، آخرين فرزند ابوطالب به دنيا آمد. و ابوطالب وى را «على» نام نهاد. تولد على، در خانه كعبه، رويدادى معجزه آسا و بىسابقه بود. حضرت محمد (ص) از على، در سنين نوزادى مراقبت مىكرد، بههنگام خواب، گهوارهاش را حركت مىداد، شير در كامش مىريخت و در برخى مواقع بدنش را مىشست و او را در آغوش مىگرفت. و به اين صورت، از آغاز زندگى، او را با ألطاف و مهربانىهاى خويش آشنا كرد.

هنگامى كه در مكه خشكسالى و قحطى به وجود آمد و تحمل هزينه زندگى عائله ابوطالب بر وى دشوار شد، حضرت محمد(ص) از او خواست تا على را به خانه خويش برد و به اتفاق خديجه از او نگهدارى كند. از آن زمان به بعد، هميشه على بههمراه حضرت محمد(ص) بود. در خانه، در سفر و در هر جايى كه او بود، على نيز بود.

آن حضرت، در هر سال، حدود يك ماه در غار حرا به عبادت و نيايش مىپرداخت. رابط بين آن حضرت و خديجه، على بود و بسا تنها انيس او در آن غار نيز على بود و بس. حضرت محمد(ص) در سن چهل سالگى به رسالت مبعوث شد. نخستين زنى كه به وى ايمان آورد، خديجه و نخستين مردى كه ايمان آورد، على (ع) بود. بيشتر اوقات، اين سه نفر در كنار كعبه، به عبادت و خواندن نماز جمعى مىپرداختند كه براى ديگران شگفتانگيز بود. هنگامى كه حضرت محمد (ص) از جانب خدا با پيام «وَ اَنْذِرْ عَشيرَتَك الاقرَبينَ» مأموريت يافت كه طايفه و عشيره خويش را پيش از ديگران ارشاد نمايد و آنان را به اسلام دعوت كند، هيچ كس دعوت آن حضرت را لبيك نگفته و حتى برخى از آنان سخنان ايشان را به استهزا گرفتند. در آن جمع، تنها على(ع) دعوت اسلام و پيامبر (ص) را پذيرفت. پيامبر اكرم (ص) دست على (ع) را گرفت و فرمود: «اِنَّ هذا اَخى و وَصيّى وَ خَليفَتى؛ اين، برادر، وصى و خليفه من است.».

از اين زمان، كه جز خديجه (س) و على (ع) كسى به پيامبر (ص) ايمان نياورد، على(ع) به عنوان وصى و خليفه آن حضرت معرفى مىشد. اين مسئله، يك أمر عاطفى نيست، بلكه فرمان الهى است كه از طريق پيامبر خدا ابلاغ گرديد. از اين تاريخ، مسؤوليت على (ع) نسبت به اسلام و پيامبر خدا (ص) سنگينتر شده و احساس وظيفه بيشترى مىكرد. هر چه از عمرش مىگذشت و دوران نوجوانى را پشت سر مىگذارد و به مرحله جوانى مىرسيد، عشق و علاقه او به پيامبر اكرم(ص) افزونتر شده و دفاعش از محمد (ص) جدىتر و شديدتر مىگرديد.

اوج ايثارگرىهاى على (ع) براى پيامبر اكرم (ص)، در مكه معظمه، در ليلةالمبيت است، هنگامى كه سران قريش پس از مشورتهاى بسيار، در دارالنّدوه، به اين نتيجه رسيدند كه چهل نفر از طوايف وقبايل گوناگون مكه، شبانه به خانه پيامبر اكرم (ص) هجوم آورده و او را با شمشيرهاى خويش قطعه قطعه كنند و براى هميشه، صداى اسلام را خاموش كنند. پيامبر اكرم (ص) براى خنثى سازى نقشه آنان، شبانه از خانه خارج و به غار ثور پناهنده شد و على (ع) براى فريب دشمن، داوطلب شده و در بستر پيامبر (ص) خوابيد تا دشمنان از گريز پيامبر (ص) مطلع نشوند.

در اواخر شب، مأموران قريش با شمشيرهاى برهنه وارد اتاق پيامبر شده و به خيال خود، به طور گروهى، قصد حمله به آن حضرت را نمودند؛ ناگهان على (ع) از بستر پيامبر (ص)، برخاست و با آنان به مشاجره پرداخت. مهاجمان كه سراسر وجودشان را خشم فرا گرفته بود، على (ع) را رها كرده و براى يافتن پيامبر (ص) به راه افتادند تا شايد او را بيابند و به قتل رسانند. قرآن مجيد درباره فداكارى على(ع) در ليلة المبيت مىفرمايد: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرى نَفْسَه أبْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ وَ اللّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ»

و هنگامى كه پيامبر (ص) به مدينه مهاجرت فرمود، على (ع) مأموريت يافت كارهاى برزمين مانده پيامبر(ص) را در مكه سامان بخشد، بدهكارىهاى ايشان را بپردازد و خاندانش، از جمله دخترش، فاطمه زهرا (س) را از مكه به مدينه كوچ دهد.

در مدينة الرسول، كه نخستين پايههاى حكومت اسلامى به دست تواناى پيامبر اكرم (ص) و مجاهدتهاى وصفناپذير صحابه ومسلمانان صدر اسلام بنا نهاده شده بود، نقش على (ع) پس از حضرت محمد (ص) نقش حساس و تعيين كنندهاى بود، به ويژه پس از آنكه على (ع) به دامادىِ پيامبر اكرم (ص) مفتخرشد و بانوى بانوان عالم، حضرت فاطمه زهرا (س) به همسرىِ آن حضرت در آمد.

دفاع على (ع) از پيامبر اسلام (ص) در جنگها و غزوات آن حضرت و مبارزه با دشمنان كينه توز اسلام، حقيقت انكار ناپذيرى است كه در تاريخ شيعه و اهل سنّت ثبت و درج گرديده است.

رشادتهاى على (ع) در جنگهاى بدر، احد، خندق، خيبر، حنين و ساير غزوات و سريهها، اسلام را بيمه نمود و از گزند مشركان و بدخواهان رهايى بخشيد. اين گونه فداكارى و رشادتها در اعتلاى پرچم اسلام و برپايىِ نظام توحيدىِ اسلامى، علاقه متقابل پيامبر (ص) و على (ع) را دو چندان مىكرد. تعابيرى كه از آن حضرت درباره على (ع) نقل شده است، گوياى شخصيت و قرب على (ع) به خدا و رسول خدا (ص) است. به عنوان نمونه، در جنگ خندق (احزاب) هنگامى كه على(ع) براى مبارزه، در برابر عمرو بن عبدود قرار گرفت، پيامبر اكرم (ص) فرمود:

بَرَزَ الْايمانُ كُلُّهُ اِلىَ الشِّركِ كُلِّه ؛ تمام ايمان در برابر تمام شرك به مبارزه برخاسته است.

پس از آن كه على(ع) با پيروزى و كشتن دشمن خيره سر، از ميدان نبرد بيرون آمد و صداى تكبير مسلمانان فضاى مدينه را معطر ساخت، پيامبر اكرم(ص) درباره على(ع) فرمود:

ضَرْبَةُ عَلىٍّ يَوْمَ الْخَنْدَقِ اَفْضَلُ مِنْ عِبادَةِ الثَّقَلَيْن؛ ارزش شمشيرى كه على در روز خندق بر دشمن فرود آورد، از عبادت جهانيان بيشتر است.

سرانجام در سال دهم هجرى، پس از پايان يافتن مراسم فريضه حج و باز گشت حجاج به شهرهاى خويش، پيامبر اكرم (ص) پيش از رسيدن به وطن، مأموريت يافت على(ع) را به عنوان جانشين و خليفه پس از خويش معرفى كند:

يا أيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ؛

اى پيامبر! آنچه از پروردگارت (درباره ولايت على) به تو رسيده است، به مردم ابلاغ نما.

سپس در خطاب به پيامبر (ص)، آمده است:

وَاِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ؛

اگر آن را انجام ندهى (على را به ولايت برنگزينى) رسالت خويش را به پايان نرساندهاى. و خداوند تو را از مردم (آنانى كه با ولايت على مخالفند) ايمن خواهد داشت.

به همين منظور، پيامبر اسلام در ميانه راه مكه و مدينه، در موضعى به نام «غديرخم» كه در سه ميلى «جحفه» قرار دارد، حاجيان و همراهان خويش را گرد آورده و با اين عبارت، على (ع) را به ولايت و جانشينى خويش معرفى كرد:

مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَليٌ مَوْلاهُ، اَللّهُمَ وَالِ مَنْ والاه وَعادِ مَنْ عاداهُ وَانْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَاخْذُلْ مَنْ خَذَلَه؛

هر كس كه من مولاى او و أولى به نفس او هستم، اين على مولاى او و أولى به نفس او است. بار خدايا! دوست باش با هر كسى كه با على دوست باشد، و دشمن باش با هر كسى كه با او دشمن باشد! يارى كن كسى را كه او را يارى دهد و واگذار كسى را كه او را واگذارد!

به اين صورت، حضرت على (ع) به عنوان جانشين پيامبر (ص) معرفى شد و به دستور رسول خدا (ص) مردم مأمور شدند در خيمه حضرت على (ع) گرد آمده و اين منصب را به وى تبريك و تهنيت گويند. از ميان مردم، بيش از همه، عمربن خطاب در گفتن تبريك و تهنيت مبالغه مىكرد. او خطاب به آن حضرت گفت: «بَخٍّ بَخٍلَكَ يا عَليّ! اَصْبَحْتَ مَوْلاىَ وَمَوْلى كَلِّ مُؤْمِنٍ وَمُؤْمِنَةٍ».

پس از بازگشت به مدينه، چند ماهى نگذشته بود كه رحلت جانگداز پيامبر اسلام(ص) مسلمانان را در اندوهى بزرگ فرو برد و ابر سياه فقدان پيامبر (ص) بر سر مسلمانان سايه افكند. در هنگامى كه حضرت على (ع) با مساعدت برخى از خويشاوندان خود و بنا به سفارش پيامبر اكرم (ص) به كار غسل و كفن نمودن بدن مطهر آن حضرت سرگرم بود، برخى از صحابه در سقيفه بنى ساعده گرد آمده و درباره جانشينىِ پيامبر اكرم (ص) به رايزنى و مجادله پرداختند و سرانجام، ابوبكر بن ابى قحافه را به عنوان نخستين خليفه برگزيدند و حق على (ع) را كه از جانب پيامبر اكرم(ص) به آن تصريح شده بود، ناديده گرفتند. پيامبر اكرم (ص) در حيات با بركت خويش بارها اين موضوع را پيش بينى كرده و براى پيشگيرى از آن، به مردم درباره مقام و منزلت على (ع) آگاهى مىداد. روايت ذيل نمونهاى از سخنان پيامر اسلام(ص) درباره حضرت على (ع) است كه ابراهيم بن ابى محمود از امام رضا (ع) و ايشان از پدر و اجدادش نقل مىكند:

عَنْ عَليّبْنِ الْحُسَيْنِ (ع) قالَ: قالَ رَسُولُ اللَّه صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ: يا عَلىّ أنْتَ الْمَظْلُومُ مِنْ بَعْدي، فَوَيْلٌ لِمَنْ ظَلَمَكَ وَاعْتَدى عَلَيْكَ وَطُوبى لِمَنْ تَبَعَكَ وَلَمْ يَخْتَرْ عَلَيْكَ... ؛

اما زين العابدين (ع) فرمود: پيامبر اكرم (ص) خطاب به امام على بن ابىطالب (ع) فرمود: اى على! پس از من تو مظلوم هستى. پس واى به حال كسى كه به تو ستم و تعدى نمايد و خوشا به حال كسى كه از تو پيروى كرده و عليه تو اختيار نكند.

اى على! تو پس از من مبارزه خواهى نمود. پس واى به حال كسى كه باتو نبرد كند و خوشا به حال كسى كه در ركاب تو بجنگد.

اى على! تو همانى كه به كلام من سخن مىگويى و با زبان من تكلّم مىكنى. پس واى به حال كسى كه كلام تو را رد كند و خوشا به حال كسى كه سخن تو را بپذيرد.

اى على! تو پس از من سرور اين امتى و پيشواى آنان و جانشين من در بين آنان هستى. كسى كه از تو جدا شود، روز قيامت از من جدا خواهد شد. كسى كه با تو باشد، روز قيامت با من خواهد بود.

اى على! تو نخستين ايمان آورنده به من و تصديق كنندهام هستى. و تو اولين كسى هستى كه در كارم به من كمك كردى و همراه من با دشمنم جنگيدى. و تو نخستين نمازگزار با من بودى در حالى كه مردم در آن هنگام در غفلت نادانى بودند.

اى على! تو اولين كسى هستى كه با من از زمين برانگيخته مىشوى و نخستين كسى كه با من از صراط مىگذرى. و خداى من، عزّوجلّ، به عزّتش سوگند ياد كرده است كه از صراط نمىگذرد مگر كسى كه برات ولايت تو و امامان از فرزندانت را داشته باشد. و تو نخستين فردى هستى كه بر حوض من (كوثر) وارد مىشوى كه دوستانت را از آن سيراب و دشمنانت را از آن باز مىدارى.

و هنگامى كه در مقام محمود جاى گرفتم، تو همنشين من هستى كه از دوستان ما شفاعت كنى و تو از آنان شفاعت مىكنى. و تو نخستين كسى هستى كه در بهشت داخل مىشوى و پرچم من، كه لواى حمد است، بر دست تو است. و اين پرچم، هفتاد شقّه است كه هر شقّه آن وسيعتر از خورشيد و ماه است. و تو صاحب درخت طوبى در بهشت هستى كه ريشهاش در خانه تو و شاخه هايش در خانههاى شيعيان و دوستداران تو است.

روابط امام على (ع) با خلفا

پس از رحلت جانسوز پيامبر اسلام (ص) در حالى كه حضرت (ع) با تعدادى از خواص به تجهيز جنازه آن حضرت مشغول بودند، گروهى از انصار و مهاجران، در سقيفه بنى ساعده تجمع كرده و درباره زمامدار پس از پيامبر (ص) به گفتگو پرداختند. گروه مهاجر با تمسك به مسئله سبقت در اسلام و نزديكى به پيامبر (ص)، خلافت را از آن خود دانسته و ابوبكر بن ابى قحافه را به عنوان خليفه رسول اللّه(ص) انتخاب كردند.

مهاجران و انصار، كه فرمان خدا و رسولش (ص) درباره ولايت و حكومت امام على (ع) (در غدير خم) را ناديده گرفته بودند، در تحكيم پايههاى حكومت خليفه اوّل كوشيدند و همگان را به بيعت با وى ترغيب نمودند و مخالفان سقيفه بنى ساعده را با تهديد وادار به انقياد و تسليم كردند. در اين ميان، حضرت على (ع) و بزرگان بنىهاشم و برخى از صحابه پيامبر (ص) كه يقين به رهبرى و ولايت امام على (ع) داشتند، از بيعت با ابوبكر امتناع كرده و با تحصن در خانه فاطمه زهرا (س) مخالفت خود را با خلافت ابوبكر اعلام نمودند؛ اما رفتار حكومت با آنان خشونتآميز بود، به طورى كه براى بيرون بردن حضرت على (ع) و طرفداران ولايت ايشان، درِ خانه فاطمه (س) را آتش زدند و به خانهاى كه پيامبر (ص) بدون اجازه وارد آن نمىشد، هجوم آورده و با بىحرمتىِ تمام، حضرت على (ع) و يارانش را به مسجد برده و مجبور به بيعت ساختند. در اين هجوم وحشيانه، حضرت فاطمه، دختر رسول خدا(ص) آسيب فراوانى ديد و بر اثر آن، حملش سقط گرديد.

حضرت على (ع) پس از تثبيت حكومت ابوبكر، چارهاى جز سكوت و كنارهگيرى از سياست نديد. به همين دليل، حدود 25 سال، در عين راهنمايى و يارى رسانى به مسلمانان و خلفاى سهگانه، خانهنشينى را اختيار و با كرامت نفس، از گرفتن حق مسلّم خويش چشمپوشى كرد. خلفاى سهگانه (ابوبكر، عمر و عثمان) كه امام على (ع) را آينه تمام نماى پيامبر (ص) دانسته و رقيب خويش مىپنداشتند، از گوشهگيرى و خانهنشينى آن حضرت استقبال كرده و او را با ترفندهاى گوناگون، از صحنه سياست و حكومت خارج نمودند.

رويدادهاى مهم

1. تولد حضرت على(ع) در خانه خدا(كعبه)، در سيزده رجب سال سىام عامالفيل .

2. درخواست حضرت محمد (ص) از عمويش، ابوطالب براى بردن فرزند كوچكش، على (ع) به خانه خويش، و تلاش آن حضرت و همسرش خديجه كبرى براى تربيت و پرورش حضرت على (ع ).

3. گرويدن همزمان خديجه كبرى (س) و حضرت على (ع) به اسلام و پيامبر اكرم(ص)، در نخستين روزهاى بعثت .

4. همراهى حضرت على (ع) با پيامبر (ص) در غار حرا .

5. اقتداى خديجه كبرى (س) و حضرت على (ع) به نماز پيامبر اسلام (ص) در مسجد الحرام .

6. محاصره خاندان عبدالمطلب در شعب ابىطالب، به مدت سه سال، به جرم پشتيبانى از حضرت محمد (ص ).

7. درگذشت ابوطالب، پدر حضرت على (ع) در مكه معظمه، پس از رهايى از محاصره در شعب ابىطالب، و اندوه پيامبر (ص) در وفات او .

8. خوابيدن على (ع) در بستر پيامبر اسلام (ص)، در ليلة المبيت .

9. ديدار على(ع) با پيامبراكرم(ص) در غار ثور(پنهانگاه پيامبر(ص) در شب هجرت ).

10. دستور پيامبر(ص) به على(ع) در بازگرداندن امانتهاى مردم كه نزد پيامبر(ص) بود، اداى ديون آن حضرت و آوردن خاندان پيامبر(ص) از مكه به مدينه (در ايّام هجرت ).

11. ايجاد پيمان برادرى بين هر دو نفر از مسلمانان در سال اول هجرى و عقد اخوت ميان پيامبر اسلام (ص) و على (ع) در مدينه .

12. ازدواج على (ع) با فاطمه زهرا (س)، دختر رسول خدا (ص)، در سال دوم هجرى در مدينه .

13. وقوع جنگ بدر ميان مسلمانان و قريش، در سال دوم هجرى و رشادتهاى على (ع) و حمزه سيدالشهداء در اين نبرد .

14. فداكارىهاى على (ع) در جنگ احد و محافظت از پيامبر اكرم (ص) در صحنههاى خطير اين جنگ در شوال سال سوم هجرى .

15. وفات فاطمه بنت اسد، مادر على (ع) در مدينه، در سال چهارم هجرى .

16. وقوع جنگ بنى مصطلق ميان مسلمانان و مشركان طايفه بنى مصطلق و دلاورىهاى على (ع) براى پيروزى پيامبر (ص) در اين نبرد، در شعبان سال پنجم هجرى .

17. محاصره مدينه توسط مشركان قريش و طايفههاى هم پيمان آنها و وقوع جنگ خندق (احزاب)، در شوال سال پنجم هجرى، و كشته شدن عمرو بن عبدود به دست على (ع) در اين نبرد .

18. وقوع جنگخيبر ميان مسلمانان و يهوديان، در سال هفتم هجرى، و كشته شدن مرحب و برادرش حارث و تعدادى از دلاوران يهود به دست على (ع) و كندن درِ دژ قموص (از دژهاى هفتگانه خيبر) توسط آن حضرت و پيروزى مسلمانان .

19. مأموريت على (ع) از سوى پيامبر اكرم (ص) براى نبرد با مشركان وادىِيابس، در سال هشتم هجرى، و پيروزى تحسين برانگيز حضرت على (ع) در اين نبرد (جنگ ذات السَلاسل ).

20. اعطاى پرچم اسلام به على (ع) توسط پيامبر اكرم (ص)، در هنگام فتح مكه، در سال هشتم هجرى، و همراهى على (ع) با پيامبر اكرم (ص) در فرو ريختن بتها و مجسمهها از ديوار كعبه .

21. وقوع جنگ ميان مسلمانان و دو قبيله هوازن و ثقيف در وادىِ حنين، پس از فتح مكه، در سال هشتم هجرى، و رشادتهاى على (ع) در اين نبرد و كشته شدن چهل نفر از قهرمانان مشرك به دست آن حضرت .

22. وقوع جنگ تبوك ميان مسلمانان و وابستگان حكومت روم، در سال نهم هجرى، و باقى ماندن على (ع) به دستور پيامبر اكرم (ص) در مدينه، در غياب رسول خدا(ص ).

23. نازل شدن سوره برائت، در سال نهم هجرى، و مأموريت على (ع) از سوى پيامبر اكرم (ص) براى ابلاغ اين سوره به مردم مكه .

24. همراهىِ حضرت على (ع)، فاطمه زهرا (س)، امام حسن (ع) و امام حسين(ع) با پيامبر اكرم (ص)، در جريان مباهله نصاراى نجران، در سال دهم هجرى .

25. اعزام حضرت على(ع) به يمن از سوى پيامبر اكرم(ص) در سال دهم هجرى .

26. مسافرت پيامبر اكرم (ص) و خاندان او و مسلمانان به مكه معظمه، براى انجام فريضه حج، در سال دهم هجرى (معروف به حجّة الوداع)، و پيوستن على (ع) به آنان پس از مراجعت از يمن .

27. انتصاب على(ع) به ولايت و خلافت مسلمين به دست پيامبر(ص) در مكانى به نام «غديرخم»، ميان مكه و مدينه، در بازگشت از سفر حجّةالوداع، در سال دهم هجرى .

28. رحلت جانگداز پيامبر خدا(ص)، در 28 صفر سال يازدهم هجرى، و تغسيل، تكفين و تدفين بدن مطهر آن حضرت توسط حضرت على (ع) و طايفه بنىهاشم، در مدينه طيّبه .

29. ناديده گرفتن حق امام على(ع) از سوى مهاجران و انصار در گزينش خليفه مسلمين، پس از رحلت پيامبر (ص ).

30. امتناع امام على(ع)، فاطمه زهرا(س)، بنى هاشم و گروهى از صحابه سرشناس پيامبر اكرم(ص) با خلافت ابى بكر و اجتماع اعتراضآميز آنان در خانه فاطمه(س ).

31. هجوم مأموران خليفه به دستور عمربنخطاب به خانه فاطمه (س) و سوزاندن درِ خانه و دستگير نمودن معترضان و بردن آنان به مسجد براى بيعت اجبارى با ابوبكر .

32. مصدوم و مجروح شدن فاطمه زهرا (س)، همسر امام على (ع)، در هجوم مأموران خليفه به خانه آن حضرت .

33. گرفتن باغ فدك از فاطمه زهرا (س) و على (ع) توسط زمامداران وقت و عدم اعتنا به اعتراض فاطمه زهرا (س ).

34. اندوه شديد على (ع) در وفات مظلومانه فاطمه زهرا (س) پس از 45 روز بيمارى ممتد .

35. تلاش على(ع) در جمعآورىِ قرآن و تنظيم و تفسير آن، در ايّام خانهنشينى آن حضرت .

36. يارى رسانى امام على (ع) به خلفاى وقت، در حل معضلات اجتماعى و مسائل شرعى .

37. حضور على (ع) در شوراى شش نفرهاى كه عمر بن خطاب براى تعيين خليفه پس از خود برگزيد .

38. محروميت على (ع) براى بار سوم از رسيدن به خلافت اسلامى و واگذارىِ آن به عثمان بن عفان توسط اعضاى شوراى شش نفره منتخب عمر بن خطاب .

39. اعتراض برخى از صحابه و مسلمانان شهرها به رفتارهاى نارواى عمّال عثمان بن عفان و پشتيبانى حضرت على (ع) از خواستههاى به حق آنان .

40. تحريك مردم از سوى عايشه، مبنى بر عزل عثمان بن عفان از خلافت و كشتن وى .

41. اعتراض گروهى مسلمانان عليه عثمان و كشته شدن او در اين ماجرا،در سال 35 هجرى .

42. انتخاب على(ع) بهخلافت اسلامى با اصرار صحابه پيامبر(ص) و مسلمانان انقلابى، در تاريخ جمعه 25 ذى حجّه سال35هجرى، پس از كشته شدن عثمانبن عفان .

43. عزل حاكمان نالايق ولايات و جايگزينى حاكمان جديد توسط امام على (ع ).

44. درخواست واگذارىِ حكومت عراق و يمن از امام على (ع) توسط طلحة بن عبيداللّه و زبير بن عوام و امتناع آن حضرت از انتصاب آن دو به حكومت .

45. تمرّد معاويةبن ابى سفيان از فرمان امام على(ع) و باقى ماندن او بر حكومت شام .

46. ناخشنودى عايشه، (همسر پيامبر اكرم (ص))، از انتخاب امام على (ع) به خلافت اسلامى .

47. عدم تحمل برخى شخصيتهاى مقيم مدينه از اعلام سياست حكومتىِ امام على (ع) در اجراى عدالت اجتماعى .

48. پيوستن طلحة بن عبيداللّه و زبير بن عوام، (از صحابه مشهور پيامبر (ص) و پيشكسوتان بيعت با امام على (ع))، و هواداران عثمان مقتول و ناراضيان حكومت امام على (ع) به عايشه و تجمع فتنهانگيز آنان در مكه .

49. اعلان جنگ عليه امام على (ع) توسط عايشه، طلحه، زبير و برخى از سرشناسان حجاز، و حركت آنان از مكه به سوى بصره .

50. اشغال بصره و عزل و شكنجه عثمان بن حنيف، عامل امام على (ع) در اين شهر، توسط سپاهيان عايشه (اصحاب جمل ).

51. پشتيبانى پنهانى ابو موسى اشعرى (فرماندار كوفه) از اصحاب جمل، و مخالفت با امام على (ع) در اعزام نيروى جنگى براى دفع آشوب اصحاب جمل .

52. اعلام بسيج عمومى براى پشتيبانى از خلافت اسلامى و دفع آشوبهاى اصحاب جمل و خونخواهان عثمان، توسط امام على (ع ).

53. اعزام سپاهيان و هواداران امام على (ع) از شهرهاى مختلف اسلامى به حوالى بصره، براى مبارزه با اصحاب جمل .

54. فراخوانى زبير به امر امام على(ع) و يادآورى سفارشهاى پيامبر (ص) به او، پيش از شعلهور شدن آتش جنگ جمل .

55. تأثر شديد زبير از يادآورىِ خاطرهها و سفارشهاى پيامبر (ص) به او درباره على (ع)، و پشيمانى او از راهاندازى جنگ جمل، و كنارهگيرى از سپاهيان .

56. كشته شدن زبير در خارج از معركه جنگ، به دست عمر بن جرموز، و تأثّر امام على (ع) از مرگ ذلّتبار وى .

57. نامهها و خطبههاى مكرر امام على (ع) به منظور ايجاد صلح و آرامش بين دو سپاه، و تلاش آن حضرت براى از بين بردن عصبيتهاى جاهلى و قومى، و عدم وقوع جنگ و خونريزى .

58. پاسخ منفى به امام على (ع) و اصرار بر خونخواهىِ عثمان و اعلام جنگ تمام عيار توسط اصحاب جمل عليه سپاهيان امام على (ع ).

59. وقوع نبرد خونين جمل در بصره، در تاريخ جمادى الثانى سال 36 هجرى، و پيروزى سپاهيان امام على (ع) در اين نبرد با دلاورىهاى آن حضرت و امام حسن، امام حسين، محمد حنفيه، مالك اشتر، عمار ياسر و حدود 20 هزار مرد جنگى .

60. بخشودگى و آزادسازىِ اسيران اصحاب جمل پس از جنگ، و بازگرداندن عايشه به مدينه به فرمان امام على(ع ).

61. انتقال مقر خلافت اسلامى از سوى امام على (ع) به كوفه، در سال 36 هجرى، پس از پايان جنگ جمل .

62. پيوستن برخى از اسيران آزاد شده اصحاب جمل و خونخواهان عثمان به معاوية بن ابى سفيان در شام .

63. تبادل نامهها و پيامها ميان امام على (ع) و معاوية بن ابى سفيان درباره خونخواهى از قاتلان عثمان، حكومت شام، شكاف در امّت اسلامى و غيره .

64. نبرد مالك اشتر نخعى (عامل امام على (ع) در نصيبين) با ضحاك بن قيس و عبدالرحمن بن خالد، فرماندهان سپاه معاويه و آزاد سازى حرّان، رقّه و جزيره به دست مالك اشتر .

65. اعلان جنگ معاويه (فرماندار شام) عليه اميرالمؤمنين على (ع) و اعزام نيروهاى جنگى از شام به عراق، در سال 36 هجرى، پس از خاتمه جنگ جمل .

66. خروج امام على(ع) از كوفه، براى مبارزه با سپاهيان معاويه، در شوال سال 36 هجرى .

67. تصرف نهر فرات به دست سپاهيان معاويه در صفين، پيش از ورود سپاهيان امام على (ع ).

68. نبرد مالك اشتر نخعى، فرمانده سپاه امام على (ع)، با سپاهيان معاويه براى بازپسگيرىِ نهر فرات و پيروزى او در اين جنگ .

69. آغاز نبرد صفين ميان سپاهيان امام على (ع) و سپاهيان معاويه، از ذى حجّه سال 36 هجرى تا صفر سال 38 هجرى، به مدت يك سال و چند ماه .

70. شهادت عمار بن ياسر، اويس قرنى و چند تن از صحابه معروف پيامبر (ص) در نبرد صفين، به دست سپاهيان معاويه .

71. تهاجم عمومىِ سپاهيان امام على (ع) به سپاهيان معاويه، در يكى از شبها (معروف به ليلة الهرير) و تلفات سنگين شاميان در اين نبرد شبانه .

72. نيرنگ معاويه در لحظات حساس جنگ صفين به پيشنهاد عمرو بن عاص در بالا بردن قرآن بر سر نيزهها توسط پانصد نفر از سپاهيان شام، و درخواست پايان جنگ و دعوت سپاهيان عراق به حكميت قرآن .

73. فريب خوردن برخى از سرداران سپاه كوفه (مانند اشعث بن قيس و خالد بن معمر) در برابر دسيسههاى عمرو بن عاص، و ايجاد اختلاف در ميان سپاهيان امام على (ع) براى خاتمه جنگ .

74. فرمان مالك اشتر به سپاهيان خويش براى استمرار جنگ و نابودىِ سپاهيان شام و اعتنا نكردن به نيرنگهاى عمرو بن عاص .

75. تجمع اعتراضآميز فريب خوردگان نيرنگهاى عمرو بن عاص، در سراپرده امام على (ع)، و اصرار و فشار بر آن حضرت براى بازگشت مالك اشتر و اعلام پايان جنگ بين دو سپاه .

76. اعلام آتشبس ميان سپاهيان امام على (ع) و سپاهيان معاويه، و تعيين ابوموسى اشعرى و عمرو بن عاص از سوى دو سپاه براى حَكَميت، در صفر سال 38 هجرى .

77. حماقت ابو موسى اشعرى در برابر نيرنگهاى عمرو بن عاص، در مذاكرات دو جانبه، در دومة الجندل (يكى از شهرهاى آباد آن زمان عراق ).

78. اعلام نتيجه مذاكرات دو جانبه حَكَمين، و فريب خوردن ابو موسى اشعرى از عمرو بن عاص و خيانت به اميرالمؤمنين على (ع ).

79. پناهنده شدن ابو موسى اشعرى به مكه به دليل خيانتش به امير المؤمنين على(ع) در جريان حكميت .

80. پايان نبرد صفين، در شعبان سال 38 هجرى، با كشته شدن 45 هزار (و به روايتى نود هزار) نفر از سپاهيان معاويه و 25 هزار نفر از سپاهيان امام على (ع ).

81. اعتراض گروهى از لشكريان امام على (ع) به جريان حكميت، و امتناع آنان از ورود به كوفه .

82. تجمع دوازده هزار نفر از معترضان (كه بعدها به خوارج شهرت پيدا كردند) در حرورا (دهكدهاى در دو ميلى كوفه) و نخيله (پادگان نظامىِ كوفه)، و نسبت شرك دادن به ساحت مقدس امام على (ع) و پيروان او .

83. عدم سختگيرىِ امام على (ع) نسبت به گفتارها و رفتارهاى اعتراضآميز خوارج در كوفه .

84. تلاشهاى امام على (ع) در ارسال پيام و سفير نزد خوارج، براى هدايت و روشنگرىِ آنان .

85. مناظره حضورى امام على (ع) با سران و فريب خوردگان خوارج، براى هدايت آنان .

86. ايجاد فتنه و فساد و كشتار مؤمنان، توسط خوارج، در عراق .

87. آغاز نبرد ميان سپاهيان وفادار به امام على (ع) و خوارج نهروان، در صفر سال 39 (و به گفته برخى از مورخان در سال 38) هجرى و پيروزىِ بزرگ امام على (ع) در اين نبرد .

88. كشته شدن ده نفر از ياران امام على (ع) و زنده ماندن نه نفر از خوارج در نبرد نهروان .

89. سوء استفاده معاويه از اختلاف ميان پيروان على (ع) و از جنگ نهروان، براى ايجاد ناامنى، كشتار و يغماگرى در شهرهاى اسلامىِ تحت حكومت امام على (ع ).

90. اعزام ضحاك بن قيس توسط معاويه، به سرزمين عراق براى كشتار و ايجاد وحشت در ميان مردم .

91. اعزام بُسر بن ارطاة از سوى معاويه به سرزمين حجاز و يمن، براى ايجاد ناامنى، وحشت، و كشتار بىرحمانه حدود سى هزار نفر از مسلمانان بىگناه، و تأثّر شديد امام على (ع) و اعزام دو هزار سپاهى به فرماندهى جارية بن قدامه، براى مقابله با خونريزان شامى .

92. اعزام سفيان بن عوف، از سوى معاويه به شهرهاى هيت، انبار و مدائن، براى قتل و غارت و ايجاد ناامنى در ميان مردم، و اظهار نگرانىِ امام على (ع) از سستى و بىتحركى لشكريان خويش .

93. ايجاد اغتشاش و عصيانگرى در ميان برخى از قبايل مصر، و سختى كار بر محمد بن ابى بكر، عامل امام على (ع ).

94. اعزام مالك اشتر نخعى از سوى امام على (ع) به مصر، براى فرو نشاندن اغتشاشات داخلى و تهاجمات خارجىِ معاويه و لشكريان شامى .

95. شهادت مالك اشتر در قلزم، پيش از رسيدن به سرزمين مصر، به دست عوامل معاويه، در سال 38 هجرى .

96. يورش سپاهيان معاويه به فرماندهىِ عمرو بن عاص به مصر و نبرد شديد ميان آنان و هواداران امام على (ع) به فرماندهىِ محمد بن ابى بكر، و كشته شدن محمد در اين نبرد و استيلاى شاميان بر مصر .

97. خطبههاى آتشين امام على (ع) براى تحريك كوفيان جهت مقابله با دسيسهها و فتنههاى شاميان .

98. اعلام بسيج عمومى توسط امام على (ع) و تجمع حدود چهل هزار نفر در پادگان كوفه، براى اعزام به جبهههاى جنگ عليه شاميان .

99. تجمع برخى از بازمانگان خوارج در مكه و پيمان سه تن از آنان (به نامهاى عبدالرحمن بن ملجم مرادى، برك بن عبدالله تميمى و عمرو بن بكر تميمى) براى ترور امام على (ع)، معاويه و عمرو بن عاص .

100. پيشگويى امام على(ع) از مرگ زودهنگام خويش، در ماه رمضان سال 40 هجرى .

101. زخمى شدن امام على (ع) در محراب مسجد كوفه، در نوزدهم رمضان سال 40 هجرى، با ضربه شمشير زهرآلودى كه عبدالرحمن بن ملجم مرادى بر فرق آن حضرت فرود آورد .

102. بىنتيجه بودن تلاشهاى پزشكان براى معالجه زخم سر امام على (ع) و شهادت آن حضرت، در شب 21 رمضان سال 40 هجرى (در سن 63 سالگى ).

103. به خاك سپردن شبانه بدن مطهر امام على (ع) در نيزارهاى بيرون شهر كوفه (كه هم اكنون معروف به نجف اشرف است) توسط فرزندان و خواص آن حضرت، و پنهان نگه داشتن مرقد آن حضرت از سايران .

104. انتخاب امام حسن مجتبى (ع)، فرزند امام على (ع) به خلافت اسلامى و بيعت مردم كوفه با ايشان، در رمضان سال 40 هجرى.



نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 29 مهر 1388  ساعت 11:02 PM | نظرات (0)

۴۰ حدیث از پیامبر اکرم (ص)

عليک بالشکر فانه يزيد في انعمه
سپاسگذار و شکر گذار باش زيرا که آن نعمت را زياد مي کند .


2- لا يشکرالله من لا يشکرالناس
کسي که از مردم (در مقابل نيکي آنها ) تشکر نکند خداي را شکرگذاري نکرده است .


3- ان اشکرالناس لله اشکرهم للناس
شاکرترين مردم نسبت به خدا ، حق شناس ترين آنها نسبت به مردم است .


4-

من احب ان يکون اقوي الناس فليتوکل علي الله
هر که دوست دارد قوي ترين مردم باشد پس به خدا توکل نمايد .


5- طوبي لمن شغله خوف الله عن خوف الناس
خوشا بر کسي که ترس از خدا او را از ترس مردم بازدارد .


6- من خاف الله عز وجل خاف منه کل شيء و من لم يخف الله اخافه الله من کل شيء
هر که از خداي عز و جل بترسد همه از او مي ترسند و کسيکه از خدا نترسيد خداوند او را از همه چيز بترساند


7- خشيه الله راس کل حکمه
ترسيدن از خدا سرآمد هر حکمت و دانش است.


8-

ودالمومن ، المومن في الله من اعظم شعب الايمان و من احب في الله و ابغض في الله و
اعطي في الله و منع في الله فهو من الاصفياء

دوستي مومن با مومن براي رضاي خدا از بزرگترين شعبه هاي ايمان است و کسي که براي خدا دوست دارد وبراي خدا دشمن دارد و براي خدا ببخشد و براي خدا دريغ دارد از برگزيدگان است .


9- افضل ايمان المرء ان يعلم ان الله معه حيثما کان .
برترين درجه ايمان مرد آن است که بداند هر جا که باشد خدا با اوست .


10- اوحي الله تعالي الي موسي يا موسي من کان ظاهره ازين من باطنه فهو عدوي حقا"و من کان ظاهره و باطنه سواء فهو مومن حقا" و من کان باطنه ازين من ظاهره فهو وليي حقا".
خداوند تعالي به موسي وحي نمود که يا موسي هر که ظاهرش زيباتر و با زينت تر از باطنش باشد او حقا" دشمن من است و هر که ظاهر و باطنش يکي باشد او حقا" مومن است و هر که باطنش بهتر از ظاهرش باشد پس حقا" او دوست من است.


11-

المومنون هينون .
مومنان ، سهل گير و نرم خو هستند .


12- من سر مومنا" فقد سرني و من سرني فقد سرالله .
هر که مومني را خوشحال و شاد کند مرا شاد نمود ه و کسي که مرا شاد کند خدا را شاد نموده است.


13-

هديه الله الي المومن السائل علي بابه
هديه خداوند به سوي مومن ، محتاجي است که به در خانه او آمده است .


14- ليس منا من لم يوقرالکبير و يرحم الصغير و يامربالمعروف و ينه عن المنکر .
کسي که بزرگ را محترم نشمارد و به کوچک ترحم نکند و امر به معروف و نهي از منکر نکند از ما نيست .


15- رحم الله امرء اصلح من لسانه .
خدا رحمت کند آن را که زبانش را اصلاح کند .


16- جاهدوا انفسکم علي شهواتکم تحل قلوبکم الحکمه
با نفس خود بر سر شهوات و تمايلات بجنگيد تا حکمت قلبهاي شما را فرا گيرد.


17-

ان اکثر ما يدخل الناس الجنه تقوي الله و حس الخلق
آنچه بيشتر از هر چيز مردم را به بهشت داخل مي کند تقوي و حسن خلق است .


18- من حفظ عني من امتي اربعين حديثا" في امر دينه يريد به وجه الله و الدارالآخره بعثه الله يوم القيامه فقيها" عالما" .
هر که از امت من چهل حديث از من در امر دين خود حفظ کند و مقصودش رضاي خدا و سراي
آخرت باشد ، خداوند او را در روز قيامت فقيهي دانشمند مبعوث گرداند .


19- من عمل علي غير علم کان ما يفسد اکثر مما يصلح .
هر که ندانسته کاري انجام دهد خرابي و فسادآن بيش از اصلاحش خواهد بود .


20- راس العقل بعد الايمان بالله عز و جل التحبب الي الناس .
سر آمد عقل پس از ايمان به خداوند عز و جل اظهار دوستي و محبت با مردم است .


21- من تواضع لله رفعه الله و من تکبر وضعه الله .
هر که براي خدا تواضع کند خداوند او را رفعت دهد و هر که تکبر نمايد خدا او را خوار گرداند .


22- طوبي لمن حسن مع الناس خلقه .
خوشا به حال کسي که با مردم خوشرفتاري کند .


23- اتي رجل النبي صلي الله عليه و آله فقال يا رسول الله اي الناس افضلهم ايمانا" ؟ قال ابسطهم کفا
مردي خدمت رسول خدا(ص) امد و گفت اي رسول خدا کداميک از مردم از جهت ايمان بر ترين انهاست؟ فرمود:آن که دستش براي بزل و بخشش از ديگران باز تر است.


24- من اقتصد اغناه الله
هرکه ميانه روي کند خدا وند اورا بي نياز گرداند


25-

من احب السبيل الي الله عز و جل جرعتان: جرعه غيظ تردها بحلم و جرعه مصيبه تردها بصبر
از محبوب ترين راه ها به سوي خداوند عز و جل نوشيدن دو جرعه است: جرعه خشمي که با بردباري ان را رد کني و جرعه مصيبتي که با صبر آن را برگرداني


26-

عليکم بالعفو فان العفو لا يزيد العبد الا عزا فتعافوا يعزکم الله
ملازم عفو و گذشت باشيد زيرا عفو نمودن جز عزت و ارجمندي به بنده نيفزايد. پس هميديگر را عفو کنيد تا خداوند شما را عزيز گرداند.


27- ينادي مناد يوم القيامه من کان لهو علي الله اجر فليقم فلا يقوم الا العافون الم تسمعوا قوله تعالي:
فمن عفي و اصلح فاجره علي الله
.
روز قيامت ندا کننده اي صدا ميزند هرکه بر خدا پاداشي دارد بپا خيزد پس بر نميخيزند مگر عفو کنندگان آيا فرمايش خداي تعالي را نميشنويد که فرمايد:هر که عفو کند و سازش نمايد پاداشش بر خداوند است.


28- من حرم الرفق فقد حرم الخير کله.
هرکه از نرمش و ملايمت محروم شد از تمامي خير و نيکي محروم گرديد.


29- لا تغتابواالمسلمين و لا تتبعوا عورا تهم.
غيبت مسلمين را نکنيد و در جست و جوي عيوب آنان نباشيد.


30- اقل الناس راحه الحسود.
اسايش و راحتي حسود از همه مردم کمتر است.


31- دعوه المظلوم مستجابه و ان کان فاجرا".
دعاي ستمديده مستجاب شود اگرچه فاجر و بد کار باشد.


32- للمرائي ثلاث علامات: ينشط اذا کان عند الناس و يکسل اذا کان وحده و يحب عن يحمد في جميع الامور
براي رياکار سه علامت است: چون در نزد مردم باشد با نشاط است و زماني که تنها باشد کسل است و دوست ميدارد در تمام کار ها ستايش شود


33- للمنافق ثلاث علامات : يخالف لسانه قلبه و قوله فعله و علانيته سره
براي منافق سه علامت است : دلش بر خلاف زبان و کردارش بر خلاف گفتارش و باطنش بر خلاف ظاهر است


34- کبرت خيانه ان تحدث اخاک حديثا" هو لک به مصدق و انت له کاذب
خيانت بزرگي است که به برادرت سخني گوئي و او آن سخن ترا تصديق کند در حالي که تو به او دروغ ميگوئي


35- ترک الفرص غصص
فرصت ها را از دست دادن ، موجب غصه ها است .


36- بادروا بعمل الخير قبل ان تشغلوا عنه
بر انجام عمل خير پيشدستي کنيد پيش از آنکه چيزهاي ديگر شما را از انجام آن بر خود مشغول دارد .


37- ابدووا بالسلام قبل الکلام فمن بدا بالکلام قبل السلام فلا تجيبوه
پيش از سخن گفتن ، گفتار خود را با سلام شروع کنيد . پس هر که پيش از سلام کردن شروع به سخن نمود پاسخش ندهيد .


38- قيل لرسول الله مالحزم ؟ قال مشاوره ذوي الراي و اتباعهم
عرض شد حزم و احتياط چيست ؟ فرمود : با صاحبان راي مشورت کردن و از آنها پيروي نمودن


39-

من صلي علي صلي الله عليه و ملائکته و من شاء فليقل و من شاء فليکثر
فرمود: هرکه بر من صلوات فرستد خدا و فرشتگانش بر او صلوات فرستند و هرکه خواهد کم فرستد و هر که خواهد زياد کند


40- ارفعوا اصواتکم بالصلوه علي فانها تذهب بالنفاق
آوازهاي خود را به صلوات فرستادن بر من بلند کنيد زيرا که آن نفاق را بر طرف سازد .



نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 29 مهر 1388  ساعت 4:23 PM | نظرات (0)

صفات پیامبر اکرم (ص)

اوصاف آن حضرت در قرآن عبارت است از:


1 . «رحمة للعالمين»: پيامبر نسبت به همه جهانيان رحمت بود . (انبياء ، 107)


2 . «شاهد»: پيامبر اسلام هم شاهد بر اعمال امت است و هم شاهد و گواه بر انبياى پيشين . (احزاب ، 45)


3 . «مبشر»: پيامبر ، بشارت دهنده نيکوکاران به پاداش بى پايان پروردگار ، به سلامت و سعادت جاودان و به پيروزى و

 موفقيت پرافتخار است . (احزاب ، 45)


4 . «نذير»: پيامبر اسلام ، انذار دهنده کافران و منافقان از عذاب دردناک الهى ، از خسارت تمام سرمايه هاى وجودى و از

 سقوط در دامان بدبختى در دنيا و آخرت است . (احزاب ، 45)


5 . «سراج منير»: پيامبر ، مشعل نور افشان است; معجزات و دلايل روشن ، نشانه هاى صدق دعوت اوست; او چراغ روشنى است که خودش گواه خويش است; تاريکى ها را مى زدايد و چشم ها و دل ها را به سوى خود متوجه مى کند . (احزاب ، 46)


6 . «شدت ارتباط پيامبر با مردم»: به تحقيق پيامبرى از خودتان براى تان آمد . (توبه ، 128)


7 . «رئوف و رحيم بودن نسبت به مؤمنان»: با مؤمنان رئوف و رحيم است . (توبه ، 128)


و . . .


 

خداوند وجود مقدس رسول گرامي اسلام را در قرآن، به عنوان اسوه حسنه معرفي مي كند

 و مي فرمايد

:

 

لقد کان لکم فی رسول الله اسوة حسنة ...

«

سوره احزاب، آیه 21 »

بدين گونه مسلمين را امر مي فرمايد كه به هر آنچه كه او، امر مي كند، گوش فرا دهيد و از

 هر آنچه او نهي مي كند، بپرهيزيد

.

رسول گرامي اسلام نيز فرمودند

:

«

اني بعثت لاتمم مكارم الاخلاق »

«

همانا من برانگيخته شدم به رسالت تا مكارم اخلاق را به كمال برسانم »

پرواضح است كه از كسي اين كار ـ اتمام مكارم اخلاق ـ ساخته است كه خودش نمونه كامل و

 اتمّ عامل به مكارم اخلاق باشد و صد البته اين امر را، هم تاريخ به ما مي گويد كه رسول

گرامي اسلام آن گونه بود و هم قرآن و روايات بر آن صحّه مي گذارد

.

رسول گرامي اسلام در طول زندگاني شريف و با بركت خود، ويژگي هاي بي حصر و حدي

داشت كه جاري نمودن آن ها بر زبان قلم از عهده ما بيرون است. ليك بنا بر اين گفته كه

:

آب دريا را اگر نتوان كشيد هم به قدر تشنگي بايد چشيد

آن وجود مقدس را قبل از اينكه به رسالت مبعوث شود همه اهالي مكه به عنوان «امين» مي

 شناختند. همه به قول و فعل او اعتماد داشتند و مرجع حل اختلاف و معتمد و قاضي بين

كساني بود كه با هم درگيري داشتند

.

احدي از او كلامي به دروغ نشنيده و فعل خطايي كه شود به او نسبت داد را ندیده است. زيرا

 كه اگر چنين مواردي وجود داشت مشركان مكه از ساز و كرنا كردن آن ابا نمي كردند. اين

 گونه است كه در تاريخ شما حتي از زبان دشمنان سرسخت او جز به نيكويي از او نمي

 شنويد

.

 



نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 29 مهر 1388  ساعت 4:18 PM | نظرات (0)

خلاصه زندگینامه پیامبر (ص)

 

نام: محمد بن عبد الله

در تورات و برخى كتب آسمانى «احمد» ناميده شده است. آمنه، دختر وهب، مادر حضرت محمد (ص) پيش از نامگذارىِ فرزندش توسط عبدالمطلب به محمّد، وى را «احمد» ناميده بود.

كنيه: ابوالقاسم و ابوابراهيم.

القاب: رسول اللّه، نبى اللّه، مصطفى، محمود، امين، امّى، خاتم، مزّمل، مدّثر، نذير، بشير، مبين، كريم، نور، رحمت، نعمت، شاهد، مبشّر، منذر، مذكّر، يس، طه و... .

منصب: آخرين پيامبر الهى، بنيانگذار حكومت اسلامى و نخستين معصوم در دين مبين اسلام.

تاريخ ولادت: روز جمعه، هفدهم ربيع الاول عام الفيل برابر با سال 570 ميلادى (به روايت شيعه). بيشتر علماى اهل سنّت تولد آن حضرت را روز دوشنبه دوازدهم ربيع الاول آن سال دانستهاند.

عام الفيل، همان سالى است كه ابرهه، با چندين هزار مرد جنگى از يمن به مكه يورش آورد تا خانه خدا (كعبه) را ويران سازد و همگان را به مذهب مسيحيت وادار سازد؛ اما او و سپاهيانش در مكه با تهاجم پرندگانى به نام ابابيل مواجه شده، به هلاكت رسيدند و به اهداف شوم خويش نايل نيامدند. آنان چون سوار بر فيل بودند، آن سال به سال فيل (عام الفيل) معروف گشت.

محل تولد: مكه معظمه، در سرزمين حجاز (عربستان سعودى كنونى).

نسب پدرى: عبدالله بن عبدالمطلب (شيبة الحمد) بن هاشم (عمرو) بن عبدمناف بن قصّى بن كلاب بن مرّة بن كعب بن لوىّ بن غالب بن فهر بن مالك بن نضر (قريش) بن كنانة بن خزيمة بن مدركة بن الياس بن مضر بن نزار بن معد بن عدنان.

از پيامبر اسلام(ص) روايت شده است كه هرگاه نسب من به عدنان رسيد، همان جا نگاه داريد و از آن بالاتر نرويد. اما در كتابهاى تاريخى، نسب آن حضرت تا حضرت آدم(ع) ثبت و ضبط شده است كه فاصله بين عدنان تا حضرت اسماعيل، فرزند ابراهيم خليل الرحمن(ع) به هفت پشت مىرسد.

مادر: آمنه، دختر وهب بن عبد مناف.

اين بانوى جليل القدر، در طهارت و تقوا در ميان بانوان قريشى، كمنظير و سرآمد همگان بود. وى پس از تولد حضرت محمّد(ص) دو سال و چهارماه و به روايتى شش سال زندگى كرد و سرانجام، در راه بازگشت از سفرى كه به همراه تنها فرزندش، حضرت محمّد(ص) و خادمهاش، ام ايمن جهت ديدار با اقوام خويش عازم يثرب (مدينه) شده بود، در مكانى به نام «ابواء» بدرود حيات گفت و در همان جا مدفون گشت.

و چون عبدالله، پدر حضرت محمد(ص) دو ماه (و به روايتى هفت ماه) پيش از ولادت فرزندش از دنيا رفته بود، كفالت آن حضرت را جدش، عبدالمطلب به عهده گرفت. نخست وى را به ثويبه (آزاد شده ابولهب) سپرد تا وى را شير دهد و از او نگهدارى كند؛ اما پس از مدتى وى را به حليمه، دختر عبدالله بن حارث سعديه واگذار كرد. حليمه گرچه دايه آن حضرت بود، اما به مدت پنج سال براى وى مادرى كرد.

مدت رسالت و زمامدارى: از 27 رجب سال چهلم عام الفيل (610 ميلادى)، كه در سن چهل سالگى به رسالت مبعوث شده بود، تا 28 صفر سال يازدهم هجرى، كه رحلت فرمود، به مدت 23 سال عهدهدار امر رسالت و نبوت بود. آن حضرت علاوه بر رسالت، به مدت ده سال امر زعامت و زمامدارى مسلمانان را پس از مهاجرت به مدينه طيبه بر عهده داشت.

تاريخ و سبب رحلت: دوشنبه 28 صفر، بنا به روايت بيشتر علماى شيعه و دوازدهم ربيع الاول بنا به قول اكثر علماى اهل سنّت، در سال يازدهم هجرى، در سن 63 سالگى، در مدينه بر اثر زهرى كه زنى يهودى به نام زينب در جريان نبرد خيبر به آن حضرت خورانيده بود. معروف است كه پيامبر اسلام(ص) در بيمارىِ وفاتش مىفرمود: اين بيمارى از آثار غذاى مسمومى است كه آن زن يهودى پس از فتح خيبر براى من آورده بود.

محل دفن: مدينه مشرفه، در سرزمين حجاز (عربستان سعودى كنونى) در همان خانهاى كه وفات يافته بود. هم اكنون مرقد مطهر آن حضرت، در مسجد النبى قرار دارد.

همسران :

 خديجه بنت خويلد.
 سوده بنت زمعه.
 عايشه بنت ابى بكر.
 امّ شريك بنت دودان.
 حفصه بنت عمر. 
ام حبيبه بنت ابى سفيان. 
امّ سلمه بنت عاتكه. 
زينب بنت جحش. 
زينب بنت خزيمه.
ميمونه بنت حارث. 
جويريه بنت حارث.
 
صفيّه بنت حىّ بن اخطب

فرزندان :

الف) پسران :
1.
قاسم. او پيش از بعثت پيامبر اكرم(ص) تولد يافت. از اين رو پيامبر(ص) را ابوالقاسم ناميدند
.
2.
عبدالله. اين كودك چون پس از بعثت به دنيا آمده بود، وى را «طيّب» و «طاهر» مىگفتند
.
3.
ابراهيم. او در اواخر سال هشتم هجرى متولد شد و در رجب سال دهم هجرى وفات يافت.

عبدالله و قاسم از خديجه كبرى (س) و ابراهيم از ماريه قبطيه متولد شدند. وهرسه آنان در سنين كودكى از دنيا رفتند.

ب) دختران :
1.
زينب (س). 2. رقيه (س). 3. ام كلثوم (س). 4. فاطمه زهرا (س).

دختران پيامبر اسلام (ص) همگى از حضرت خديجه(س) متولد شدند و تمام فرزندان رسول خدا(ص) جز فاطمه زهرا (س) پيش از رحلت آن حضرت، از دنيا رفته بودند. تنها فرزندى كه از آن حضرت در زمان رحلتش باقى مانده بود، فاطمه زهرا(س)، آخرين دختر وى بود. اين بانوى مكرّمه، افتخار بانوان عالم، بلكه همه انسانها و مورد تقديس و تكريم فرشتگان عرشى است. همو است كه مادر سبطين و امّ الأئمة المعصومين(ع) است.

گرچه پيامبر اسلام(ص) به تمام خاندان مؤمن خويش علاقهمند بود، اما در ميان همسرانش بيش از همه، به خديجه كبرى (س) و در ميان فرزندانش بيش از همه، به فاطمه زهرا (س) علاقهمند بوده و اظهار محبت و لطف میفرمود.

 



نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 29 مهر 1388  ساعت 4:09 PM | نظرات (0)

به خدا می گم

  به خدا می گم سلام؛ میگه صدتا سلام  
                                               
به خدا میگم دوستت دارم؛ می گه من عاشقتم

به خدا می گم اجازه می دی پاتو ببوسم؛ میگه بیا در آغوشم

به خدا می گم خدا راه رو نشونم بده؛ می گه بیا کولت کنم

به خدا می گم روزی من رو قطع نکن؛ میگه بیشترم می کنم

به خدا می گم دستمو بگیر، کمکم کن؛ می گه بیا برسونمت

به خدا می گم منو می بخشی؛ می گه بخشش که سهله، عوضش ثوابم می دم

به خدا می گم دو دو تا؛ می گه هشت تا
 


نوشته شده در تاريخ دوشنبه 27 مهر 1388  ساعت 4:42 PM | نظرات (0)

از طرف خدا


مي دانم هراز گاهي دلهاتان تنگ مي شود . همان دلهاي بزرگي که جاي من در آن است آنقدر تنگ مي

شود که حتي يادت مي رود من آنجايم .دلتنگيهايت را از خودت بپرس

نگران هيچ چيز نباش

هنوز من هستم . هنوز خدايت همان خداست ! هنوز روحت از جنس من است

اما من نمي خواهم تو همان باشي

نگران شکستن دلت نباش

شيشه براي اين شيشه است چون قرار است بشکند . اما جنسش عوض نمي شود

چون من شکست ناپذير هستم

چون مرا داري

چون هر وقت گريه گريه ميکني دستان مهربانم چشمانت را مي نوازد

چون هر گاه تنها شدي ، تازه مرا يافتي

چون هر گاه بغضت نگذاشت صداي لرزان و استوارت را بشنوم ، صداي خرد شدن ديوار بين خودم و تو را شنيدم

درست است مرا فراموش کردي ، اما من حتي سر انگشتانت را از ياد نبردم

دلم نمي خواهد غمت را ببينم ...مي خواهم شاد باشي

اين را من مي خواهم ...تو هم مي تواني اين را بخواهي

من گفتم : وجعلنا نومکم سباتا ( ما خواب را مايه آرامش شما قرار داديم

... و من هر شب که مي خوابي روحت را نگاه مي دارم تا تازه شود

نگران نباش ! دستان مهربانم قلبت را مي فشارد .

شبها که خوابت نمي برد فکر مي کني تنهايي؟؟؟؟ من هم دل به دلت بيدارم
 
فقط کافيست خوب گوش بسپاري

پروردگارت

!!!با عشق



نوشته شده در تاريخ دوشنبه 27 مهر 1388  ساعت 4:35 PM | نظرات (0)

حکایتی از مرگ


مثل هميشه ، مثل روزهاي قبل اتوبوس در ايستگاه توقف كرد . مردي كه عمر او به نيمي از يك قرن مي رسيد ، سوار شد . در بسته شد . اتوبوس بار ديگر حركت كرد .اما ... اما مرد از همان لحظه ي سوار شدن دچار اضطراب و حيرت شد . به فكر فرو رفت اما نتوانست به رازش پي ببرد . آخر چنين چيزي چگونه امكان دارد ؟ با خودش فكر كرد حتما اشتباه مي كند . شايد خيال مي كند .

   دوباره سرش را به اطراف در داخل اتوبوس چرخاند . آنچه كه مي ديد برايش غير قابل تحمل بود . گويي دچار كابوس شده بود زيرا اتوبوس حتي

يك مسافر هم نداشت . اولين اتفاقي كه اورا متحير ساخت ، همان لحظه ي توقف اتوبوس بود. او در حالي كه وسط صف قرار داشت اما هيچكس از ابتداي صف سوار اتوبوس نشد . لحظه ي عجيبي بود .

   نه نمي توانست اين را بپذيرد . اتوبوس هرروز پر از مسافر بود ، آن هم در اين ساعت شلوغي و پر رفت و آمد . چگونه ممكن است كسي جز او و راننده داخل اتوبوس نباشد . اين فكر آنقدر كشنده شد كه به ناچار بار ديگر نگاهي به صندلي هاي خالي انداخت .

   اتوبوس با سرعتي معمولي پيش مي رفت . چند لحظه بعد كنار ايستگاهي توقف كرد . مرد احساس مي كرد كه يك نيروي مرموزي سعي مي كند از درونش بگريزد و حتي او را نيز به پياده شدن واميدارد . مرد حيرت زده به صف مسافران نگاه كرد ، اما هيچكس سوار نشد . اتوبوس دوباره به راه افتاد . از پنجره به بيرون نگاه كرد . چيزي غير عادي به چشمش نيامد ، جز خلوت غريب و خيال انگيز داخل اتوبوس . آدم ها طبق معمول در رفت و آمد بودند . ماشينها نيز در گردش به دور ميدانها و عبور از طول خيابان ها .

   هوا آفتابي بود يك روز پر نشاط مانند روزهاي پيش . اما لحظه به لحظه بر شدت نگراني و كنجكاوي مرد مسافر افزوده مي شد . يك بار تصميم گرفت از جا برخيزد و از راننده سوءال كند اما اتوبوس ناگهان در ايستگاه بعدي توقف كرد . مرد دوباره  روي صندلي نشست . اضطرابش شدت پيدا كرده بود . نگاهش را به صف مسافران دوخت . احساس غريب و پر قدرتي به او مي فهماند كه هيچكس سوار نخواهد شد . جز پير مردي چالاك كسي سوار اتوبوس نشد . مسافران گويي اصلا اتوبوس خالي را نمي ديدند . اتوبوس دو باره به راه افتاد . پير مردي كه تازه سوار  شده بود ، تنها نگاهي به داخل اتوبوس انداخت اما حرفي نزد و در وسط اتوبوس روي صندلي نشست . مرد كه ديگر بي طاقت شده بود از جا برخاست . خيلي مراقب بود كه در حين حركت اتوبوس نيافتد . در حا لي كه دستهايش را به ميله هاي سقف اتوبوس قلاب كرده بود پيش راننده آمد و گفت :

   - ببخشيد آقا ، يه سوءالي دارم ، اصلا سر در نميارم . شما خودتون تعجب نمي كنيد كه اتوبوس اينقدر خلوته ، آخه هر روز پر مسافر بود ، چه جوريه چرا وقتي نگه مي داريد كسي سوار نمي شه ، موضوع چيه آقاي راننده ؟

   و ناگهان راننده با يك گردش سريع گردن خود ، چشم در چشم مرد مسافر انداخت و چنين گفت :

   - اين اتوبوس با اتوبوساي ديگه فرق داره ، براي همينم عده كمي سوارش ميشن . عمر شما دونفر امروز بسر اومده ، راه گريزي نيست . تا حالا هر جا مي رفتيد ، ديگه فراموش كنيد ، چون كه ديگه به هيچ كجا جز دنياي ديگه نخواهيد رفت . حالا برو بشين سرجات !

   مرد مسافر وقتي اين حرف را شنيد احساس كرد كه صداي ضربان قلبش را مي شنود . زانوانش را ضعف شديدي سست كرد و آنگاه به سوي مرد راننده برگشت و گفت :

   - نه ، نه ، اين غير ممكنه . نگهدار . نگدار  .

   مرد مسافر وقتي فهميد عمرش در همين روز به آخر مي رسد ، در وحشت عظيمي فرو رفت . به عقب اتوبوس شتافت و ناگهان چشم بر سايه ي خود دوخت و پنداشت اين همان مرگي است كه همه جا به دنبال او بوده است . بعد آرام آرام دستي قوي و نامريي گلوي مرد را در ميان پنجه هايش جاي داد.  همين لحظه ها بود كه حس كرد نفسش از ميان تنگناي گلويش به سختي بالا مي آيد .

   وقتي به عقب اتوبوس رسيد قدرتش را در بازوانش جمع كرد و سپس چندين بار محكم به شيشه و درعقب زد . اما فايده اي نداشت ، گويي كه همه جا ديوار شده بود . آنگاه مرد مسافر شروع به خواهش و ا لتماس كرد . رنگ از صورتش محو شده و سايه ي مرگ بر آن افتاده بود . ضعف شديدي كه تا كنون با آن روبرو نشده بود ، جسم و جانش را مي شست و در خيالاتش پهن مي شد . پير مرد نيز اگر چه بسيار چالاك سوار اتوبوس شده بود ، اما همين كه فهميد امروز آخرين روز زندگي اوست ، بي جان و وحشت زده بر جاي خود باقي ماند .

   در نظر مرد مسافر ديگر آدمها همانند روزهاي پيش نبودند . كم كم همه چيز غير عادي مي شد . آدم ها ، رفت و آمدها ، آفتاب روشن ، ماشين ها،

خانه ها ، درختان و... آن روز بر آنها گويا مرگي نبود . مرد مسافر به ضعف مطلق كشانده مي شد . آخرين روز عمر مثل تعارف مرگ است به زندگي كردن .

   و ناگهان حنجره ي مرد گشوده شد و فريادي از خشم و وحشت سر داد. اتوبوس همچنان پيش مي رفت .بدن راننده از ديواره هاي اتوبوس هم سفت تر وسخت تر شده بود ، اين را زماني فهميد كه با مشت بر سرو صورت راننده زد :

   - نگهدار ، زود باش نگهدار ، منو كجا مي بري ، كمك كنيد !

   پير مرد از شدت وحشت به خود مي پيچيد، مثل ماري كه پوست مي اندازد و در فضاي ترسناكي آرام آرام دوباره متولد مي شود .

   كم كم صداهاي عجيبي به گوش مرد مسافر مي رسيد . نه كسي داخل مي شد و نه مي توانست خود خارج شود . ديگر كم كم خود را در قالب ترسناك مرگ مي ديد . از پنجره ي مقابل با وحشتي نفس گير به بيرون نگاه مي كرد . تصوير و صورت آن چه كه مي ديد، با منظره ي عمومي يك خيابان فرق داشت . تصاوير در بيرون اتوبوس در برابر چشمان وحشت زده ي مرد به صورتهاي ترسناك مسخ مي شدند . چند لحظه ي بعد وقتي آن دو حيرت زده و هراسناك تصوير ماوراء خاك را نظاره مي كردند، مرگ در رسيد و لباس خود را بر تن آن دو كرد .

                                    

   فرداي آن روز نيز اتوبوس از خيابان ها عبور و در ايستگاه ها توقف مي كرد .
 


نوشته شده در تاريخ شنبه 25 مهر 1388  ساعت 11:35 PM | نظرات (1)

تعداد صفحات :2   1   2