نیایش ستارگان

هر جمعه با سبدی از گل امید ، چشمانی غرق احساس و دامانی

 پر از شکوفه های سپید به انتظارت می نشینم تا بیایی ای مهربانم

شاید سال هاست که خیلی هایمان دنبال بهانه ای برای خوب شدن هستیم.

 دلمان می خواهد همانی باشیم که خدا می خواهد. همگی به دنبال راهی

 هستیم تا خدا را بیابیم ، حتی حاضریم برای رسیدن به او سخت ترین شرط

 ها را در سخت ترین شرایط انجام دهیم وخم بر ابرو نیاوریم.

غروب های جمعه که خانه دل بغض آلود می شود نمی دانی دل کدامین

خلق خدا گرفته که دل ما را این چنین آشفته ساخته؟ منتظر لحظه ای

هستی که به هر بهانه ای دلت را بر چشمانت جاری کنی!

ب ه جمکران که می روی، عظمت آن گنبد آبی رنگ را با چشمانی خیس از

اشک، به نظاره می نشینی و پرچمی که بر روی گنبد به این طرف و آن طرف

بی قراری می کند، می دانی بی قرار کیست؟ به دلت رجوع کن دنبال چه

هستی؟ نزد چه کسی آمدی؟ دلت بی قراری کیست؟ طرف حساب تو

کیست؟ خداست یا دلت؟ به چشمانت التماس می کنی تا حرف دلت را جاری

کند. از مسجد که می روی پر از حیرتی، پر از حسرتی، انگار چیزی را جا

گذاشته ای، شاید رد پایت را، شاید گناهانت را، شاید آرزوهای دور و درازت را

و شاید دلت را.

مولای من،چگونه حس بودن را معنا کنم زمانی که حضور دل بی تو معنا

ندارد، چگونه دل را به طواف حرم عشقی برم که کعبه اش نظاره گر وجود تو

نیست، بی تو بر دستانم غنچه قنوت شکوفا نمی شود وباغبان در ارض

موعود یاسی نمی چیند وعطر انتظار از کوچه های بی قراری به مشام نمی

رسد

            

              قطعه ای از پر پرواز کم است 

                                    یازده  بار  شمردیم  یکی  باز  کم   است

             این همه آب که جاریست نه اقیانوس است

                                    عرق شرم زمین است که سرباز کم است



نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 30 مهر 1388  ساعت 7:38 PM | نظرات (0)

مرواریدی برای صدف

خواهرم تو نیز عطر حجاب بر تارک تاریخ بیفشان که فرشته های

حجاب طلایه داران پاکی ونجابتند.

حجاب یعنی: نور، نوری همچون تلالو ستارگان در عرش

حجاب یعنی:  با عرشیان هم آوا شدن ونوای عفت سر دادن

حجاب یعنی: همچون موج دریا اوج گرفتن و بالا رفتن

حجاب یعنی: یک آینه پاکی وعفت

حجاب یعنی: پرده های ناپاکی را دیدن ودرهم کشیدن

حجاب یعنی: شهادت طفلی شش ماهه در رحم مادر

حجاب یعنی: فاطمه، گوهری از جنس ناب ترین ها، گوهری ناب که جسم وتن الماسی خود را حتی از نابینا هم پوشاند

حجاب یعنی: زجه های فاطمه زمانی که میخ های در به سینه اش فرو می رفت

خواهرم مگر صدای زجه های فاطمه را نشنیده ای آن هنگام که میخ ها به سینه اش فرو می رفت او از روی درد ناله نمی زد او به خاطر من و تو فریاد می کشید ، فریادی به بلندای آسمان

آن هنگام که اندام خود را زیر ویترین های چسبناک و نازک به نمایش می گذاریم آیا به یوسف زهرا می اندیشیم ؟ آن هنگام که مهدی فاطمه به صورت خود سیلی می زند و از خدا می خواهد که یک بار دیگر مارا ببخشد .

خواهرم ! چشم های مردان را کامیاب مکن که نگاه آنها آتش افروز است و اشکهای تو توان خاموش کرده آن را ندارد .

   

              در خیابان چهره آرایش مکن                          از جوانان سلب آسایش مکن  

              زلف خود از روسری بیرون مریز                    در مسیر چشمها افسون مریز

              یاد   کن   از   آتش  روز   معاد                      طره  گیسو مَنه در   دست  باد

              خواهرم دیگر تو کودک نیستی                        فاش می گویم عروسک نیستی

              خواهرم  ای  دختر  ایران  زمین                    یک نظر عکس  شهیدان  را  ببین

              خواهرم این لباس تنگ چیست                       پوشش چسبان رنگارنگ چیست

            خواهرم  اینقدر   طنازی    مکن                      با  اصول  شرع   لجبازی   مکن

            در امور خویش سر گردان مشو                   نو  عروس چشم  نامردان  مشو    

حجاب یعنی...



نوشته شده در تاريخ چهارشنبه 15 مهر 1388  ساعت 7:29 PM | نظرات (0)

رد پای ستاره ها

هفته دفاع مقدس بر همه دوستان گرامی باد

خاطره یعنی اشک یتیم در فراق جانسوز پدر. خاطره یعنی غلطیدن دانه های

 زلال اشک بر گونه های دختر شهیدی که می گوید، مادرم پس چرا سفر بابا

ت مام نمی شود. خاطره یعنی فرزند شهیدی که می گوید ترا به خدا دعا کن

یک پلاکی، استخوانی، اثری از پدرم پیدا شود والا من ومادر دق می کنیم.

خاطره یعنی قریب به بیست سال چشم به راه پدر بودن، قریب به بیست

سال همه را با پدر دیدن و دستانشان در دست بابا فشردن اما حسرت یک

لحظه ناز کشیدن پدر با من. خاطره یعنی سوختن، در کشاکش جنگ خاکستر

شدن، زهرایی شدن. خاطره یعنی در میان باروت وخون، رقص جنون کردن.

خاطره یعنی دعای سریع الاجابه شهید در کناره کانال. خاطره یعنی

سخن""علی یوسفی""از لشکر ۲۵ کربلا که کنار کانال با بسیجی عزیزی

نشسسته بود. او با قلمش نوشت:"خدایا شهادت را نصیب من کن!" هنوز

دعای او تمام نشده بود که گلوله آر.پی.چی یا ترکشی از گلوله های دشمن

آمده و سرش را برد وآنگاه برادر بسیجی قلم را از میان انگشتان بهشتی

وزیبایش بر گرفت. خاطره یعنی سالهای سال در بیابانها گشتن و استخوانهای

زیر تانک رفته را نیافتن.

 

خاطره یعنی حضرت زینب سلام الله علیها اولین تفحص گر شهدا که در میان

نیزه وشمشیر شکسته ها، گمشده را جستجو می کرد ناگهان صدای الی

الی جان او را نوازش داد، یعنی بیا خواهرم بدن پاره پاره و بی سر برادرت

اینجاست.

 

خاطره یعنی عطش جگر سوز کربلای یک با رمز اباالفضل العباس علیه

السلام. خاطره یعنی پهلوی شکسته وترکش خورده فدائیان شیدایی حضرت

زهرا سلام الله علیها در عملیات فتح المبین.

 

خاطره همان بریدن انگشت وانگشتر از جان جهان یعنی قلب زینب کبری

سلام الله علیها، حسین زهراست.

خاطره من غربت بسیجان جان بر کفی است که سالهای سال در بیابانهای پر

از ترکش خمپاره و بمبهای شمیایی مظلومانه ستیز کردند وامروز به بدترین

و نا پسندترین کلمات متهم می شوند .

خاطره یعنی...



نوشته شده در تاريخ جمعه 3 مهر 1388  ساعت 7:26 AM | نظرات (4)