زندگینامه حاج شیخ محمدحسین تولّایی
به قلم آقای مهدی تولّایی
این مطلب توسط حاج آقا مرتضی تولّایی املاء و به تایید ایشان رسیده است .
بسمه تعالی

با نام خدا و درود و سلام بر پیامبر و آل پاکش
حمدو سپاس، معبودی را سزاست که نعمتهایش را بی حدو مرز بر بندگان نازل نموده است.
به دنبال درخواستهای مکرر دوستان و آشنایان عزیز، مبنی بر نوشتن شرح حال مختصر از پدر و جدم، تصمیم به نگارش مختصری از زندگی این دو بزرگوار گرفتم. هدف از نوشتن این مطالب تعریف و تبلیغ از ایشان نیست، بلکه در پی این وظیفه که ترویج دین و شناساندن زندگی علمای دین از وظایف هر مسلمانی است، به این مهم اقدام نمودم.
نسب ایشان:
حاج شیخ محمد حسین، فرزند حجی قربان ایوری، درسال 1298 ه.ق در خانوادهای کشاورز و با ایمان در روستای تولا از توابع شهرستان کاشمر متولد شد. مادر ایشان فاطمه حسنِ عبدالله، بانویی متقی، باهوش، و مورد وثوق و اعتماد اهالی روستا و در مدیریت کمنظیر بوده است. محمد حسین در کنار تنها برادر کوچکتر خود به نام علیاکبر (پدر آقای مسلم سعادت و جد آقایان سعادت) در كار كشاورزي و دامپروري به پدر و مادر خود كمك ميكرده است. وی تنها یک عمه داشت و دو عمويش ساكن روستای ایور بودند که بعدها به جلگه رخ از توابع شهرستان نیشابور مهاجرت كردند.
در احوال کودکی:
نقل شده است که در کودکی، بسیار علاقمند به درس و یادگرفتن مطالب بوده. به طوریکه وقتی همراه پدر برای شخم زدن و کارهای کشاورزی به صحرا میرفت با چوبی که در دست داشته روی زمین به تمرین نوشتن و مشق و آنچه در مکتبخانه آموخته بود مشغول میشد. و این مسئله برای پدرش ناخوشآیند بود که چرا وی دل به کار کشاورزی نمیدهد.
قلمش چوب دستي دستش هم زمين بود تخته مشقش
در حدود سالهاي 1320 قمري مرض صعب العلاج وبا در منطقه شايع شده بود وی در آن سال ها در عنفوان جوانی بود که به این بیماری مبتلا شد. در آن زمان کمتر اتفاق میافتاد که شخص مبتلا به بیماری وبا از بیماری جان سالم بدر ببردلذا با پیشنهاد مادر و قبولی پدر، آنها نذر میکنند که اگر فرزندشان از این بیماری خطرناک نجات یافت از او و كارش در مزرعه چشم پوشي كنند و وی را جهت تحصيل دانش و دین به مدرسه بفرستند. هنگامی که محمد حسین که به آموختن دانش بسیار علاقمند بود، از این تصمیم با خبر شد با روحیه بیشتری با بیماری مبارزه کرد و با خواست خدا سرانجام پس از مدتی، از بیماری شفا یافت. سرانجام طبق تصمیم پدر و مادر در سن 20 یا 22 سالگی راهی مدرسه شد. وی در این زمان برای تحصیل عازم کاشمر گردید و در ابتدا در مدرسه كهنه كاشمر (كه اكنون به عنوان مدرسه دانش شناخته مي شود) تحصيل را شروع نمود و پس از مدتي در مدرسه سلیمانخان مشهد که اکنون به سليمانيه مشهور است، در جوار مرقد حضرت رضا به ادامه تحصيل و كسب دانش و تهذيب نفس پرداخت و در مشهد از محضر اساتید بزرگی، چون شیخ اسماعیل تولایی کوهسرخی که از شاگردان میرزای شیرازی بوده، استفادههای فراوان برد.
سفر به نجف:
شیخ محمد حسین در سالهای مبارزه با استبداد به دستور استادش برای بهره گیری از محضر علمای بزرگ نجف و به منظور بهره مندی بیشتر از خرمن علوم و معارف ائمه اطهار، و زیارت بارگاه آنان عازم نجف اشرف میگردد. در این زمان، وی که به سفارش استادش با بانویی عفیفه و متقی به نام آسیه فرزند حاج زینالعابدین ازدواج کرده و حاصل زندگی مشترکشان پسری به نام علی بوده، همسر و فرزند را به مادر خودش فاطمه و همهی آنها را به خدا سپرده و راهی نجف اشرف شد تا در كنار مضجع شريف امير مومنان كسب فيض نماید. بعد از مدتی مادر حاج شیخ، همسر وی (آسیه) را توسط کربلایی علیاکبر (برادر حاج شیخ) به نجف میفرستد.
ایشان در نجف اشرف از محضر اساتید مبرز و مراجع عظيم الشاني چون آخوند خراساني (صاحب کفایه الاصول) و سیدمحمد كاظم يزدي (صاحب عروه الوثقی) بهره هاي فراوان برد و پس از سالها تلاش و ممارست در راه تعلیم علوم دینی، در سال 1338 ه.ق مفتخر به کسب درجه اجتهاد گردید و برای خدمت به مردم به موطن خود بازگشت. وی در نجف دو دختر داشت که یکی در نزد مادر و دیگری در نزد دایه نگهداری میشد. که پس از بازگشت به علت اینکه یکی از دو دختر فقط به عربی صحبت میکرد و همکلامی نداشت پس از مدت کوتاهی از بازگشت از نجف فوت نمود.
فرزندان ايشان:
از حاج محمد حسین سه فرزند به يادگار مانده است. حاج شيخ علي تولائي كه به حق جاي پاي جاي پدر گذاشت و فرزندي خلف و صالح براي پدر شد و پس از فوت در خواجه اباصلت مشهد مدفون گرديد. دو دختر ايشان، مريم (زوجه مرحوم حاج سيد جواد حسيني ایوری و مادر اخوان حسيني ) ومرحومه کربلایی فاطمه (همسرآقا شيخ محمد حسین اشراقي و مادر اخوان اشراقي ایوری) بوده اند كه هردو در ایور مدفون مي باشند. ايشان طی سالهای متمادی حیات حاكم شرع منطقه كوهسرخ بود و به حل امور ديني مردم مي پرداختند.
بازگشت به کوهسرخ:
با حضور حاج شیخ در کوهسرخ و عمل به احکام دین، علم سرشار و اخلاق پسندیدهی وی، باعث شد که به شدت مورد احترام و وثوق مردم شده و وظیفه حاکمیت شرع و قضاوت را نیز عهده دار شود.
تاسیس مدرسه:
ایشان پس از بازگشت از نجف با توجه به نیازهای مادی و معنوی مردم، با تلاش و کوشش بسیار، اقدام به ساخت خانهای برای آینده پسرش نمود و عدهای از طلاب را برای آموزش علوم اسلامی در آن جای داد. در این مدرسه که قبل از اولین مدرسه دولتی منطقه بنا شدهبود، شاگردان توانمندی تربیت شدند و در سطح منطقه منشا اثر بودند. از این افراد میتوان به آقایان فریدونی، ثوابی، حلمی و علامه از روستای طرق، برهانی از روستای قراچه و برخی از دیگر طلاب محترم از روستاهای ایور و موشک ..... نیز میتوان نامبرد.
نهی از منکر:
در احوالات حاج شیخ و مبارزهی ایشان با هرگونه بدی نقل شده است که روزی مطربی به منطقه وارد شده و در محل دو راهی بین دو روستای علیآباد و تولا، به نواختن موسیقی مشغول میشود. حاج شیخ با شنیدن صدای دهل و دیگر آلات موسیقی، از آنجاییکه تذکرات شفاهی به نتیجه نمیرسد حضوراً به سراغ او رفته و دهلش را پاره میکند. بعداً به او پول قابل توجهی میدهد تا با آن پول، وسیلهی معاش و کار آبرومندی برای خود تهیهکند.
تکریم حاج شیخ بزرگ توسطمیرزا محمد تقی شیرازی: (شیرازی دوم)
از مرحوم آخوند ملا عباسعلی تولایی نقل شده که: برای زیارت قبر سید الشهدا و سایر امامان همام، به عتاب عالیات مشرف شده بودیم و در این سفر، نامهای از حاج شیخ بزرگ برای یکی از علمای بزرگ نجف (میرزا محمد تقی شیرازی که برای مبارزه با انگلیس حکم جهاد داده بودند) همراه خود داشتم. پس از تشریفات خدمت آن عالم بزرگ شرفیاب و آن نامه را تقدیم کردم. آن عالم بزرگوار به من فرمودند: "این نامه دستخط حاج محمد حسین است و آنرا خودت از دست ایشان گرفته ای؟" عرض کردم بله. مجددا فرمودند "دست تو به دست او خورده است؟" گفتم آری. به من فرمودند: اجازه بده تا بر دست تو که به دستان حاج شیخ محمد حسین خورده است، بوسه بزنم. من با شرمساری از این کار امتناع کردم و نگذاشتم و این کار را بسیار دور از ادب دیدم. آنگاه آن عالم بزرگ اصرار کردند که حالا که دستت را نمیدهی، بگذار تا چشمانت را که به چهره حاج شیخ محمد حسین افتاده است، ببوسم. سپس برای احترام و توجه به حاج شیخ محمد حسین بسیار سفارش کرده و فرمودند:"حاج شیخ نزد شما بسیار غریب است و هر قدر که میخواهید به ما احترام بگذارید ایشان را احترام کنید."
اجاره ی ملک آستانه:
از پدرم چند بار شنیدم که برای دوستان و آشنایان نزدیک خود نقل میکردند که: مردی به نام شیخ محمدحسن تنورجهای که از حافظین و قاریان قران در آستان قدس رضوی بودهاست، املاک آستان مقدس امام رضا واقع در قنات عباس آباد را، در آخر سال زراعی به امید منفعت و سود اجاره کرده بود، ولی با توجه به پایان یافتن زمان کشت و زرع و ناآشنا بودن با مردم منطقه، بسیار نگران و مستأصل به خدمت حاج شیخ رسیده و گفت: تمام دارائی ام را با این کار، از دست دادم، من این املاک را شش ساله اجاره کرده ام، به ازای هر سال 10 تومان ولی اکنون با این اوضاع کشاورزی و محصول شغل و همهی هستی و زندگیام، از دست رفت به دادم برسید و مرا از این غصه خلاص کنید. حاج شیخ هم قبول میکنند و با همان اجاره 10 تومان املاک را از او میگیرند.
آن شخص بسیار شادمان و دعاگو از خدمت شیخ مرخص میشود و به مشهد برمیگردد. وقتی که جناب حاج شیخ جریان را پس از چند روز برای برادر خود علی اکبر (که مشاور ایشان در امور اجتماعی و اقتصادی روستا بوده اند) بیان میکند، برادر ایشان بسیار ناراحت شده و به کار ایشان اعتراض میکند و میگوید: چرا برای انجام این کار با من مشورت نکردید، آخر، شما، عالِم دینی هستید و باید سرتان به کتاب و درس و کاغذ خودتان باشد. چرا بدون مشورت و دور اندیشی این کار را انجام دادهاید؟ آیا دقت کردهاید که این زمینها، خارزار و غیرقابل کشت است و این وقت سال هم وقت کاشت گندم نیست؟ شما در این معامله مغبون هستید و بهتر است به خیار غبن این معامله را فسخ کنید.
نزد شیخ استغاثه کردی او
من نمودم اجاره شش ساله
تو مرا کن خلاص از این محنت
|
|
اصل مالم برفت و ارکانش
دَه تومان است مزد هر سالش
دِه نجاتم زفـکر و ادبـارش
|
حاج شیخ این کار را قبول نمیکنند و میگویند: اینکار را نمیکنم و مرد باید پای حرفی که زده بایستد، هر چه خدا بخواهد، همان میشود و عاقبت همهی کارها بدست خداست.
مادر حاج شیخ که زنی بسیار با هوش و متقی بود، پیشنهاد میکند که بهتر است امسال در این زمین ارزن بکارند. و میگوید که یک کوزه ارزن از سالهای قبل برای روز مبادا ذخیره دارم و با توجه به خشکسالی ها ومحصولات ناچیز کشاورزی، احتمال وقوع قحطی در سال آینده زیاد است و ارزن محصول خوبی خواهد بود. خلاصه در سال اول در زمین، ارزن کاشته میشود که اتفاقاً محصول بسیار خوبی هم به عمل میآید و پس از برداشت ارزن، زمین را با فراغ بال و نیروی کافی برای کاشت گندم و جو آماده میکنند و گندم و جو میکارند و محصول خوبی هم برداشت میشود. مقادير کمیاز گندم تولیدی آنها در آن سالها به فروش رفت و مقادیر بسیار زیادی هم بعدا فروخته شد. با اين مبلغ نه تنها قرضهاي ايشان پرداخت شد بلكه مبناي ثروت ايشان در تهيه و خريد بعدي املاک نيز شد.
پدرم نیز زارع مولی است
شاهد این سخن هنوز برپاست
هرچه داریم هدیهی مولی است
مرتضی هم که از توجه او
|
|
ملکاو را بکاشت بیکم و کاست
سند رسمی اجاره، به جاست
همه از برکتِ امام رضاست
تنگدستی ز خانهاش برخاست
|
اهمیت به وقف:
در احوالات حاج شیخ، معروف است که ایشان به دلیل اعتقاد به اینکه برخی زمینها مانند زمین روستای کوشه که از روستاهای اطراف محل سکونت ایشان است وقف بوده لذا، فرزندانشان را از خرید و فروش آن زمینها منع کرده بودند وحتی زمانی که در هنگام شخم زدن، گنج گرانبهایی در زمینی کشاورزی در آن حوالی پیدا شده بود، از اینکه آن را بپذیرد امتناع نمودند. آخرالامر این گنج توسط خان منطقه به دربار مقبل الدوله فرستاده شد.
پیدا کردن سنگ قیمتی از یشم:
حاج شیخ سعی میکرد از وجوهات شرعی بینیاز باشد و از سهم امام مصرف ننماید. و در این راه بسیار کوشش مینمود. خداوند نیز از آنجایی که خود فرموده است که «هر آنکه تقوی پیشه کند خداوند برای او راه نجاتی فراهم میکند و او را از جایی که گمان نمیکند روزی میدهد[1]» برای او گشایشهایی فراهم نموده است. یکی از این موارد، پیدا شدن سنگ قیمتی یشم، به شرح زیر است.
حاج شیخ بزرگ روزی از روزها که برای بازدید دوستان عازم روستای تنورجه بودهاند در بین راه تخته سنگ سیاه و صافی را میبینند و این سنگ را که در نظرشان خیلی زیبا و جالب است به منزل میبرند. در منزل از این سنگ صاف و زیبا، برای کوبیدن و سائیدن مواد خوراکی استفاده میشده است تا اینکه پس از مدتی، فردی به نام هاشمی از اهالی «بایگ» که برای احوالپرسی به منزلشان آمده است، متوجه این سنگ سیاه در کنار ایوان خانه میشود. از چند و چون احوال این سنگ جویا میشود، و از حاج شیخ خواهش میکند که این سنگ را به او بدهند تا بفروشد و مبلغ حاصل از فروش سنگ، هر چقدر بود نصف آن را تقدیم شیخ کند. و حاج شیخ هم قبول میکند. بعداز گذشت دو سال، آن شخص با مبلغی پول برمیگردد و اظهار میکند که آن سنگ، یشم سیاه بوده و به قیمت خوبی فروخته شده است و سهم ایشان را تقدیم میکند.
در مسير تنورجه بوده به راه
تخته سنگی بدید، افتاده
بعد چند روزی آنگاه
میبرد تا فروشدش نصفه
پولی بنهاده است نزد شیخ
............
با خدا باش و متقی میباش
هر که تقوی بسازد او پیشه
|
|
كه بود در مسیر كوهسياه
صاف سنگی به رنگ سیاه
هاشمی بایگ آمده است زراه
بعد دو سال آمده است پگاه
کین بود زشما، زسنگ سیاه
کس زتقوا نگشته است تباه
روزیش میرسد ز سنگ سیاه
|
املاک قنات علی آباد:
مقارن اتفاق بالا «ميرزا آخوند» كه مشغول لایروبی و بازکردن مسیر مسدود شده قنات ميرزا آباد واقع در روستای علی آباد بوده است، نقدینگیش تمام میشود و جهت ادامه کار پول لازم داشته است. او به نزد حاج شیخ محمد حسین مجتهد آمده و درخواست پول قرضالحسنه ميكند. ایشان پولهای حاصل از سنگ یشم را که در منزل داشته اند به وي میدهند. پس از مدتي اين لایروبی(چاخويي) نتيجه ميدهد و آب قنات «ميرزا آباد» در روستای علیآباد جاری میشود و ارزش پيدا مي كند و ميرزا هم به جاي پول به ايشان از قنات مذکور مقدار قابل توجهی سهم آب میدهد. پس از خريد زمينهای عليآباد، بدین طریق قسمت ديگري از املاك حاج شيخ محمدحسسين مجتهد تولائي شكل میگیرد.
........
رزق را اینچین دهد رازق
گر که خواهد خدا برای کسی
زین تفضل در اول کارش
شد غنی عالم عمل گستر
|
|
نان دهد انکه داده دندانش
پس مهیا نماید ارکانش
شد خلاص او ز قرض و افکارش
چونکه تقوی بدی به رفتارش
|
تبدیل تُلُم دوغ به کره:
در آن زمان وسیله استحصال کره از دوغ تُلُم بوده است. تلم همان مشک تهیه شده از پوست گوسفند است که روی سه پایه ای آویزان میشد و تکان دادنهای شدید آن باعث میگردید که کره از دوغ جدا و روی سطح دوغ بایستد. سپس با خالی کردن محتوای مشک، کره را از روی دوغ جدا کرده و اینکار را تکرار میکردند.
رعایت واجبات و دوری از محرمات، برکات خداوندی را در زندگی حاج شیخ جاری و ساری کرده بود. از خاطرات بارز خادمان و کشاورزان حاج شیخ این است که:
در یکی از این دفعات وقتی که دوغ را در تُلُم ریخته بودند به اذن پروردگار و عنایت خداوند به ایشان، امرغیر متعارفی صورت گرفته و محتویات تلم کاملا سخت و تبدیل به کره شدهبود. به شکرانه ی این لطف خداوندی و برای دفع بلا و ضرر، گوسفندی را قربانی کرده و گوشتش را تقسیم کردند. در آن زمان دامداران بستن تلم را به فال نیک میگرفتند و نشانه روی آوردن ثروت و عزت میدانستند.
دفع ملخ با دعای ایشان:
در یکی از سالها که منطقه دچار حمله ی ملخ گردیده بود، حاج شیخ به اتفاق برخی از همراهان به یکی از مزارع اطراف روستا (پِیگدار ایور)، رفته بودند که متوجه میشوند از دور ملخها در حال حرکت به سمت آنها هستند. حاج شیخ مشتی از خاک را در دست گرفته و بر آن دعایی خواندند و سپس آن خاک را به طرف ملخها پاشیدند و به برکت نَفَس و دعای ایشان، ملخها که در آسمان در حال حرکت به طرف آن مزرعه و روستا بودند، تغییر مسیر داده و به سمت روستا نیامدند و روستا و مزارع آن، از آفت ملخها در امان ماند.
بررسی شکایت مردم از ظلم و ستم خان منطقه در آن زمان:
پس از شکایت های مردم از ظلم و ستم و آزار خان بزرگ آن منطقه، حاج شیخ طبق موازین شرعی، بر علیه او حکم صادر میکنند از طرف دولت هم خان محکوم اعلام میشود. این مسئله باعث میشود کینه حاج شیخ در دل خان و عوامل او جای گیرد. به همین دلیل در نیمه شبی تاریک، حاج خان به اتفاق 2 همراه به روستا آمده و قصد جان حاج شیخ را میکنند. اتفاقاً دو نفر شاکی در محضر شیخ حضور داشته و باز هم از ستم های خان شِکوِه میکردهاند. موضوع شکایتشان این بوده که برای حل دعوای بینشان نزد خان رفته اند و او مبلغ زیادی برای حل مشکل از آنها مطالبه کرده است. حاج شیخ پس از شنیدن صحبت های آن دو نفر در پاسخ به آنها میگویند: خان تقصیری ندارد این نادانی و ندانم کاری های شماست که باعث شده او بر شما مسلط شود و به شما زور بگوید. چرا به حرف کسی که به صلاح شما صحبت میکند گوش نمیدهید مگر خان گفته است که با هم دعوا کنید حال که دعوا کردهاید، خان گفته است برای حل دعوا پیش او بروید؟
خان هم که با همراهان خود در کوچه صحبتهای حاج شیخ را میشنید به آنان میگوید: برویم، حرفهای بیهودهی مردم را نباید باور کرد. او فردا صبح برای عرض ادب و احترام به خدمت حاج شیخ میرسد و شرح ماوقع شب قبل را بیان میکند و از آن پس ارادتی خاص به حاج شیخ پیدا میکند.
کمک رجال الغیب:
از دیگر کرامات حاج شیخ که در بازگشت از سفر حج اتفاق افتاده این است که در بازگشت ایشان از سفر حج یکنفر از همراهان فوت میکند. قافله با توجه به طولانی بودن راه و نزدیکی شب و ترس خطر، به راه خود ادامه میدهد و حاج شیخ به حکم واجب کفایی برای انجام کفن و دفن با جنازه آن میت تنها میماند. پس از جستجو و در شب هنگام، نوری را از فاصله دور مشاهده میکند به طرف آن نور رفته و میبیند که خیمه ای بر پاست و داخل خیمه سه جوان در حال بازی قمار هستند. حاج شیخ پس از بیان موضوع، آنها را از آن کار نهی میکند و با کمک آن سه مرد، جنازه را غسل و کفن و دفن میکنند. سپس در تاریکی شب تک و تنها مانده و توسل میجوید. سواری از دور نمایان میشود و آن سواره حاج شیخ را به قافله میرساند. وقتی پشت سر را نگاه میکند، تا از او تشکر کندکسی را مشاهده نمیکند.
برکت غذای عزاداران امام حسین:
از دیگر کرامات حاج شیخ نقل کاملا موثق است که: دهه اول محرم، حاج شیخ، هر سال مراسم عزاداری سید و سالار شهیدان، حضرت ابا عبدالله الحسین(ع)، بر قرار مینمودند و هر روز افرادی که در بر پایی روضه کمک میکردند در منزل حاج شیخ اطعام میشده اند. در یکی از سالها در روز عاشورا، پس از روضه خوانی و عزاداری، حاج شیخ دعا کرده ومیگوید همهی مردم و عزاداران حسینی برای صرف نهار بمانند، غذا بخورند وسپس به سرمزار بروند. این خبر به اندرونی رسیده و با نگرانی و اعتراض شدید اهل منزل و برادر ایشان که مشاور ایشان در امور مربوط به روستا بوده، همراه میشود که چرا از قبل اطلاع ندادید تا غذای بیشتری تهیه شود. این غذا نهایتاً برای ده نفر کافی است. حاج شیخ میگویند: از همسایه ها مقداری نان قرض بگیرید و به همسرشان دستور میدهند که ابتدا از نانهای موجود در منزل بدون شمردن برای میهمانان ببرید و اجازه ورود به داخل اتاق را به کسی ندهید و به برادرشان هم دستور میدهند که بدون نگاه کردن به داخل دیگِ غذا برای مهمانان غذا بکشند. در آن روز تمام عزاداران و سینهزنان که در آن روضه شرکت داشتند، پذیرایی شدند و به برکت عزا داری اباعبدالله الحسین(ع) وایمان و اعتقاد قلبی حاج شیخ غذا به اندازه بوده و نانهایی که از همسایهها گرفته شده بود به صاحبانشان بر گردانده شد. بقایای این دیگدان در منزل قدیمیحاج شیخ باقی است.
زن و فرزند و نوجوان و پير
گفت: برادر بشين كنار غذا
همسرش را بگفت: نان میده
همه خوردند از صغير و كبير
همه خوردند سیر و پر زغذا
..........
این شنیدم من از حضور پدر
|
|
بعد هيئت برفت سوي غذا
ظرف پر كن نظر به آن منما
ديگري را به خانه راه مده
زن و فرزند و نوجوان و پير
بعد هیئت برفت سوی عزا
.......
کاو بدیده است این اثر به بصر
|
از دیگر سجایای اخلاقی ایشان:
در فصل دروی محصولات کشاورزی هنگام برداشت، گندم ها، را جایی نزدیک روستا خرمن میکردند. سپس آن را کوبیده و محصول را برداشت مینمودند. با توجه به فقر عده زیادی از مردم، عده ای در مسیر رفت و آمد چهار پایانی که گندم بار داشتند، تردد کرده و خوشه های گندمی را که روی زمین ریخته بود، جمع میکردند. نقل میشود که حاج شیخ، هر روز در مسیر بازگشت از مزرعه خوشه های گندمی را که روی زمین ریخته بود، جمع میکردند و وقتی دامنشان از خوشه های گندم پر میشد، آنها را به اولین خوشه چینی که میرسیدند، میدادند. و میفرمودند با این کار هم مال خدا جمع میشود و هم خوشه چینی استفاده میبرد.
نوشتن دعای جوشن کبیر:
از قول خادم منزل ایشان، نقل شده است که: حاج شیخ چند روز در اتاق خود خلوت کرده درِ اتاق را میبست. بعدها متوجه شدیم که ایشان بر روی پارچه ای دعای جوشن کبیر را مینوشته اند و وصیت کردند که آن پارچه را در طاقچه ای که در دیوار قبر ایجادخواهند کرد قرار دهند.
همچنین از شاگردان ایشان نقل شده است که گاهی وقتها تا 2 ساعت بعد از طلوع آفتاب بر سجاده بوده و تعقیبات نماز را میخواندند و در تعقیبات نماز از خوف قیامت و روز حساب گریه و تضرع به درگاه پروردگار داشته اند.
فوت آن مرحوم:
در زمستان سال 1327، در برگشت از سفری که برای زیارتی و همچنین طبابت به مشهد مقدس داشتند، در بین راه در کاشمر برای دیدن اقوام و دوستان توقف نمودند و در منزل آقای حاج سیدهاشم حسینی یزدی اقامت گزیدند.
در روز هفدهم دی ماه، جهت سرکشی و تفقد طلاب کوهسرخی به مدرسهی عملیه حاج سلطان العلما کاشمر رفتند و بر حجرهی یکی از طلاب، به نام علیاصغر عارفی وارد شدند و به صحبت با طلاب و حاضران در حجره پرداختند. پس از گذشت مدتی در حالیکه حاج شیخ زیر کرسی نشسته بودند، و عده ای از طلاب کوهسرخی و کاشمری در حجره جمع بودند، ناگهان حاج شیخ به حاضران میفرمایند،"همگی سلام کنیدکه قاصد مرگ من از در وارده شده است". پس از لحظاتی، شهادتین بر لب جاری کرده و در سن هفتاد سالگی چشم از جهان فروبستند.
در ماتم فوت ایشان تمام کاشمر سیاه پوش شده و به مدت سه روز در مسجد جامع شهر عزاداری بسیار با شکوهی برپا شد که تا آن زمان بی سابقه بوده است. پیکر پاک و مطهر ایشان در جوار ضریح امام زاده سیدمرتضی در کاشمر به خاک سپرده شد و سنگ مزار در خور شانی برای آن ساختهشد. در طول زمان به علت عملیات ساختمانی سنگ قبر از محل اصلی جابجا شده و در حال حاضر در شبستان غربی امام زاده سید مرتضی در قسمت خواهران بر روی دیوار نصب است.
پس از اتمام عزاداری در شهرستان کاشمر، در کوهسرخ هم عزاداریهای بسیار با شکوهی در ماتم آن عالم وارسته برگزار شد. روحش شاد و یادش گرامیباد.
سِتر عورت
حاج اقا روح الله حسینی ایوری که از طلاب کوهسرخی مقیم مدرسه حاج سطان العلما کاشمر بوده و هنگام فوت مرحوم حاج شیخ در حجره اقای علی اصغر عارفی ایوری حضور داشته اند جزو کسانی بودند که در تدارک کفن و دفن مرحوم برآمدند نقل میکند که:
هنگام غسل میت در غسالخانه حضور داشتم که غسال مشغول شستوشوی میت شد. همینکه برای یک لحظه ساتر از روی عورت میت کنار رفت، به چشم خود دیدم که دست میت حرکت کرد و بوسیله لنگ موجود، عورتش را پوشاند.
شیخ اسماعیل تولایی کوهسرخی:
وی اهل تولا و عموي حاج زين العابدينِ (مشهور در تولا) و از شاگردان و همفکران میرزای بزرگ شیرازی بوده و در مشهد در مدرسه ی میرزا جعفر به تدریس فقه و اصول اشتغال داشته و در سال 1332 قمری در مشهد فوت نموده و در دارالسیاده دفن شدهاست.
میرزای شیرازی عالم فقیه و مجاهد خستگی ناپذیری بود که فتوای حرمت توتون و تنباکو را صادر کرد و به پشتوانه دیگر مراجع و مرجعیت عامی که داشت این حکم در تمامی ایران و حتی دربار ناصرالدین شاه اثرگذار شد تا جایی که از آماده سازی قلیان برای شاه ایران سرباز زدند. بدین ترتیب روحانیت به رهبری میرزای شیرازی توانستند استعمار انگلیس را وادار به تسلیم نماید.
شیخ اسماعیل به تبعیت از استادش میرزای شیرازی در مبارزه با استبداد ناصر الدین شاه و تحریم تنباکو، حضور فعال و پر رنگی داشته است، به طوریکه در طول مبارزات، گاهی مجبور به اختفاء در توابع شهر مشهد شده و یکبار هم از طرف حکومت وقت به سیستان تبعید شده است.
از کرامات شیخ اسماعیل نقل شده است که در مسیر سفری که برای تبعید ایشان به سیستان انجام شده بود، آذوقهی کاروان کوچک همراه تمام میشود. ایشان پس از خواندن دو رکعت نماز از زیر سجاده قرص های گرم و تازه ی نان را به تعداد همراهان خارج کرده و به اهل کاروان دادهاند.
[1] - سوره طلاق آیه 1
barrud.rasekhoonblog.com
"لطفابه گروه یاران خراسانی بپیوندید"
https://t.me/joinchat/AgHf1UEiG0g0BBjJ-3ZOsw
احمداسماعیلی کریزی/خراسان/کاشمر

baghdasht1.blogfa.com
سایت تولا