راوى: اباصلت هروى
همراه امام وارد «مرو» شدیم. نزدیك «ده سرخ» توقف كردیم. مؤذن كاروان، نگاهى به خورشید كرد و رو به امام گفت: «آقا! ظهر شده است».
امام پیاده شدند و آب خواستند. نگاهى به صحرا كردیم. اثرى از آب نبود. نگران بر گشتیم . اما ازتعجب زبانمان بند آمد. امام با دستشان مقدارى از خاك را گود كرده بود و چشمهاى ظاهرشده بود.
وارد «سناباد» شدیم. كوهى نزدیك سناباد بود كه از سنگ آن، دیگهاى سنگى مىساختند. امام به تخته سنگى از كوه تكیه دادند و رو به آسمان گفتند:
ادامه مطلب
راوى: نعمان بن سعد
كنار امیر المؤمنین على(ع) نشسته بودم. امام نگاهى به من كردند و فرمودند:
«نعمان!... سال ها بعد، یكى از فرزندان من در خراسان با زهر كشندهاى شهید خواهد شد. اسم او مثل اسم من، على است. اسم پدرش هم مانند پسر «عمران» ، موسى است. این را بدان ! هر كس كه قبر او را زیارت كند، خدا تمام گناهان قبل از زیارتش را خواهد بخشید... به خاطر پسرم على».
ادامه مطلب
راوى: سجستانى
روز عجیبى بود. فرستاده مأمون ـ خلیفه عباسى ـ آمده بود تا امام را از مدینه به سوى خراسان روانه كند. چهره و حركات امام، همه و همه، نشانههاى جدایى بودند. وقتى خواست با تربت پیامبر(ص) وداع كند، چند بار تا كنار حرم رسول خدا رفت و برگشت. انگار طاقت جدایى را نداشت
ادامه مطلب
راوى: اسماعیل بن مهران
من و «و احمد بزنطى» در ده صریا در مورد سن حضرت رضا(#) صحبت مىكردیم. از احمد خواستیم كه وقتى به حضور امام رسیدیم، یادآورى كند كه سن امام را از خودشان بپرسیم.
روزى توفیق دیدار امام، نصیبمان شد. آن موقع، ما، جریان سؤال از سن امام را به كلى فراموش كرده بودیم، اما به محض این كه احمد را دید، پرسید:
«احمد!.. چند سال دارى؟»
ـسى و نه سال.
امام فرمود: «اما من چهل و چهار سال دارم».
راوى: موفق (یكى از خادمان امام(ع))
حضرت جواد علیه السلام پنج ساله بود. آن سفر، آخرین سفرى بود كه همراه با امام رضا (ع) به زیارت خانه خدا مىرفتیم. خوب به یاد دارم...
ادامه مطلب
راوی: یكى از دوستان ابن ابى كثیر
بعد از شهادت امام موسى كاظم (ع)، همه درباره امام بعدى دچار شك و تردید شده بودند. همان سال براى زیارت خانه خدا و دیدار بستگانم به مكه رفتم.
یك روز، كنار كعبه، على بن موسى الرضا(ع) را دیدم. با خود گفتم: «آیا كسى هست كه اطاعتش بر ما واجب باشد؟»
هنوز حرفم تمام نشده بود كه حضرت رضا (ع) اشارهاى كردند و گفتند: «به خداقسم! من كسى هستم كه خدا اطاعتش را واجب كرده است».
ادامه مطلب
راوى: ابو هاشم جعفرى
به سخنان امام گوش مىدادم. هوا گرم بود و آفتاب ظهر، شدت گرما را بیش تر مىكرد. تشنگى تمام وجودم را فرا گرفته بود. شرم و حیاى حضور امام، مانع از آن شد كه صحبتشان را قطع كنم و آب بخواهم. در هیمن موقع امام كلامش را قطع كرد و فرمودند: ـ «كمى آب بیاورید !»
ادامه مطلب
سراسر زندگانى حضرت ثامن الحجج امام رضا علیه السلام مشحون از رهنمودهایى در اخلاق و تعلیم و تربیت مى باشد كه استقصاء وغوررسى همه آنها در حدود توان و بضاعت ناچیز این بنده نیست، و حتى به آسانى معترفم كه اطلاعات محدود و اندك این جانب به عشرى از اعشار و به نمى از یَم آنها رسا نمى باشد. اما اجمالاً بى هیچگونه تردیدى معتقدیم كه همه امامان معصوم علیهم السلام داراى منصب الهى در جهت ارشاد مردم بوده اند، لذا راهنمایهاى آنان مبتنى بر یك بنیادى الهى و آسمانى مى باشد كه سزاست بشر براى نیل به سعادت، این ارشادات را الگوهایى واجب الاتّباع براى تمام شئون حیاتى خویش قرار دهد.
ادامه مطلب
(مناجات با خدا)
بارالها!
در پیشگاه تو ایستاده ام،
و دستهایم را بسوى تو بلند كرده ام،
آگاهم كه در بندگى ات كوتاهى نموده و در فرمانبرى ات سستى كرده ام،
اگر راه حیا را مى پیمودم از خواستن و دعا كردن مى ترسیدم...
ولى … پروردگارم!
آن گاه كه شنیدم گناهكاران را به درگاهت فرا مى خوانى ،
ادامه مطلب
چهل حكمت رضوى
1 ـ مِن اَخلاقِ الاَنبیاء التَّنّظُّف
نظافت موجب پاكى جسم است
نظافت مایـه آرام جـان است
امـام هشتمین فرمود بـا خلق
نظـافت شیـوه پیغمبران است
2 ـ صاحِبُ النّعمَةِ یَجِبُ ان یُوَسِّعَ عَلى عِیالِهِ
توانگر را بوَد واجب كه بخشد
زن و فـرزند را از مال دنیـا
دهـد وسـعت به امر زندگانى
بـه شـكر نعـمت حى ّ تـوانا
ادامه مطلب
جنبش حسان بن مجالد همدانى
در سال 148 هجرى ، حسان بن مجالد همدانى ، همراه گروهى از خوارج، در روستایى به نام بافخارى در حوالى شهر موصل، بر منصور عباسى شورید. لشكر موصل به فرماندهى صقر بن نجده به جنگ وى رفت، اما در برابر او تاب نیاورد. شورشیان وارد موصل شدند و شهر را به آتش كشیدند. از آنجا به رقه رفتند و چندى با خوارج عمان همداستان گشتند. یاران حسان بار دیگر به موصل تاختند و با صقر بن نجده ، بلال قیسى و حسن بن صلاح درگیر شدند. این بار نیز صقر گریخت، بلال كشته شد و حسن ، چون همدانى بود، زنده ماند و از همین رو، برخى از یاران حسان از او گسستند.
منصور عباسى در آغاز بر آن شد تا آنان را سركوب كند، ولى ابوحنیفه ، ابن ابى لیلى و ابن شبرمه او را از كشتار موصلیان باز داشتند.
ادامه مطلب
یاران امام
ابراهیم بن ابى البلاد
وى از ثقات راویان و از قرّاء قرآن و ادباى زمان خویش است. حضرت رضا(ع) بر او ثنا فرموده و رساله اى به وى مرقوم داشته است.
احمد بن محمد بن ابى نصر بزنطى كوفى
وى از ثقات راویان حدیث و صاحب « كتاب الجامع » است كه به « جامع بزنطى » معروف است. بزنطى از محضر حضرت موسى بن جعفر(ع) نیز كسب فیض نموده و نزد حضرت رضا(ع) مرتبه و منزلتى داشته و پس از آن حضرت، به فرزندش جوادالائمه(ع) نیز اختصاص داشته است.
ادامه مطلب
مادر حضرت رضا علیه السلام
نامهاى مادر امام
مادر امام رضا علیه السلام، بانویى به نام ( تُكتَم ) از اهالى نوبه است كه پس از ورود به خانه موسى بن جعفر علیه السلام، وى را ( نجمه ) نامیده اند.
در كتابهاى تاریخى ، از وى با نامهاى ( سُكَن، خیزران، صقره، اروى ، ام البنین و طاهره ) نیز یاد شده است كه اینها احتمالاً القابى است كه به مناسبتهاى گوناگون، به وى داده اند. مثلاً سُكَن از مادّه ( سكون ) به مناسبت وقار آن مخدَره، و خیزران ( كه نام تركه هاى سرخ رنگ بوته اى است) به مناسبت اندام ظریف وى ، و نجمه به دلیل نورانیت او، و صقره ( باز ) به جهت تیزبینى و همت والاى آن بانو، و ام البنین به تفألِ آوردن فرزندان، و طاهره به دلیل حصانت و پاكى وى از دنائت بوده است.
ادامه مطلب
راوى: حسین بن موسى
از شما چه پنهان شك داشتم. نه به شخص امام رضا(ع) نه!... فقط باورم نمىشد كه واقعا امامان معصوم، بتوانند قبل از اتفاقات از همه چیز اطلاع داشته باشند.
آن روز صبح به همراه امام رضا(ع) از مدینه خارج شدیم.
در راه فكر كردم كه چقدر خوب مىشد اگر مىتوانستم امام را آزمایش كنم.
در همین فكرها بودم كه امام پرسیدند:
«حسین!... چیزى همراه دارى كه از باران در امان بمانى؟!»
فكر كردم كه امام با من شوخى مىكند، اما به صورتش كه نگاه كردم، اثرى از شوخى ندیدم . با تردید گفتم: «فرمودید باران؟! امروز كه حتى یك لكه ابر هم در آسمان نیست...»
هنوز حرفم تمام نشده بود كه با قطرهاى باران كه روى صورتم نشست، مات و مبهوت ماندم .
سرم را كه بالا گرفتم، زبانم بند آمد. ابرهاى سیاه از گوشه و كنار آسمان به طرف ما مىآمدند و جایى درست بالاى سر ما، درهم مىپیچیدند. بعد از چند لحظه آن قدر باران شدید شد كه مجبور شدیم به شهر برگردیم.
میهمان دوستى امام(ع)
راوى: یكى از نزدیكان امام رضا(ع)
مرد گفت: «سفر سختى بود. یك ماه طول كشید».
امام رضا (ع) فرمودند: «خوش آمدى!»
ـ « ببخشید كه دیر وقت رسیدم. بىپناه بودن مرا مجبور كرد كه در این وقت شب، مزاحم شما شوم».
امام لبخند زدند و فرمودند: «با ما تعارف نكن! ما خانوادهاى میهمان دوست هسیتم».
در این هنگام روغن چراغ گرد سوز فرو نشست و شعلهاش آرام آرام كم نور شد. میهمان دست برد تا روغن در چراغ بریزد، اما امام دست او را آرام برگرداند و خود، مخزن چراغ را پر كرد. مرد گفت: «شرمندهام! كاش این قدر شما را به زحمت نمىانداختم».
امام در حالى كه با تكه پارچهاى، روغن را از دستش پاك مىكرد، فرمودند: ما خانوادهاى نیستیم كه میهمان را به زحمت بیندازیم».
.: RASEKHOON.NET:.