راوى: اباصلت هروى
همراه امام وارد «مرو» شدیم. نزدیك «ده سرخ» توقف كردیم. مؤذن كاروان، نگاهى به خورشید كرد و رو به امام گفت: «آقا! ظهر شده است».
امام پیاده شدند و آب خواستند. نگاهى به صحرا كردیم. اثرى از آب نبود. نگران بر گشتیم . اما ازتعجب زبانمان بند آمد. امام با دستشان مقدارى از خاك را گود كرده بود و چشمهاى ظاهرشده بود.
وارد «سناباد» شدیم. كوهى نزدیك سناباد بود كه از سنگ آن، دیگهاى سنگى مىساختند. امام به تخته سنگى از كوه تكیه دادند و رو به آسمان گفتند:
«خدایا!... غذاهایى را كه مردم با دیگهاى این كوه مىپزند، مورد لطفت قرار ده و به این غذاها بركت عطا كن!»
فكر مىكنم خدا به بركت دعاى امام، به كوه، نظر خاصى كرد. چون امام خواستند كه از آن روز به بعد، غذایشان را فقط در دیگهایى بپزیم كه از سنگ آن كوه ساخته شده باشد.
روز بعد، پس از كمى استراحت، امام به طرف محلى كه «هارون» ـ پدر مأمونـ در آن دفن شده بود، حركت كردند. مأموران حكومتى جار زدند كه امام مىخواهد قبر هارون را زیارت كند، اما امام با یك حركت ساده نقشههاى مأموران را نقش بر آب كرد. آن حركت هم این بود كه كنار قبر هارون ایستادند و با انگشت، خطى در كنار قبر، كشیدند. بعد رو به ما فرمودند :
ـ این جا قبر من خواهد شد... شیعیان ما به این جا خواهند آمد و مرا زیارت خواهند كرد ... و هركس به دیدار قبرم بیاید، خدا لطفش را شامل حال او خواهد كرد.
بعد رو به قبله ایستادند و نماز خواندند و با سجدهاى طولانى، چیزهایى را زیر لب زمزمه كردند. اشك در چشمم جمع شده بود.
منبع:
مجله هنر دینى
.: RASEKHOON.NET:.