تاريخ : پنج شنبه 3 دی 1388  | 6:18 PM | نويسنده : Mohammad ali Hajian

راوى: اباصلت هروى

همراه امام وارد «مرو» شدیم. نزدیك «ده سرخ» توقف كردیم. مؤذن كاروان، نگاهى به خورشید كرد و رو به امام گفت: «آقا! ظهر شده است».

امام پیاده شدند و آب خواستند. نگاهى به صحرا كردیم. اثرى از آب نبود. نگران بر گشتیم . اما ازتعجب زبانمان بند آمد. امام با دست‏شان مقدارى از خاك را گود كرده بود و چشمه‏اى ظاهرشده بود.

وارد «سناباد» شدیم. كوهى نزدیك سناباد بود كه از سنگ آن، دیگ‏هاى سنگى مى‏ساختند. امام به تخته سنگى از كوه تكیه دادند و رو به آسمان گفتند:

 

«خدایا!... غذاهایى را كه مردم با دیگ‏هاى این كوه مى‏پزند، مورد لطفت قرار ده و به این غذاها بركت عطا كن!»

فكر مى‏كنم خدا به بركت دعاى امام، به كوه، نظر خاصى كرد. چون امام خواستند كه از آن روز به بعد، غذایشان را فقط در دیگ‏هایى بپزیم كه از سنگ آن كوه ساخته شده باشد.

روز بعد، پس از كمى استراحت، امام به طرف محلى كه «هارون» ـ پدر مأمونـ در آن دفن شده بود، حركت كردند. مأموران حكومتى جار زدند كه امام مى‏خواهد قبر هارون را زیارت كند، اما امام با یك حركت ساده نقشه‏هاى مأموران را نقش بر آب كرد. آن حركت هم این بود كه كنار قبر هارون ایستادند و با انگشت، خطى در كنار قبر، كشیدند. بعد رو به ما فرمودند :

ـ این جا قبر من خواهد شد... شیعیان ما به این جا خواهند آمد و مرا زیارت خواهند كرد ... و هركس به دیدار قبرم بیاید، خدا لطفش را شامل حال او خواهد كرد.

بعد رو به قبله ایستادند و نماز خواندند و با سجده‏اى طولانى، چیزهایى را زیر لب زمزمه كردند. اشك در چشمم جمع شده بود.

منبع:

مجله هنر دینى

 







نظرات 0