گنجشک از بلندای تپه ای می گذشت.
جماعتی را دید که دست به دعا بلند کرده اند.
گنجشک چرخی زد و رفت .
روزها گذشت، گنجشک بار دیگر به سوی تپه پر کشید.
همان جماعت را دید که هنوز دست به دعا بلند کرده و می نالند.
به آسمان نگاه کرد.
ادامه مطلب
گویند مردِ فردِ صاحب دردی فرزند خود را نصیحت سودمند می داد و می گفت: ای فرزند بیا و با من عهد کن که هر چه امروز به جا آری شب، تمام بر من بشماری.
بعد از تقبل آن، شب دیگر که از وی از آن استفسار نمود بعضی را از شرم بر زبان نتوانست آوردن و بعضی را از نسیان بیان نتوانست نمود.
پدر گفت: ای فرزند دلبند، تو که حساب یک روزه ی کردار بر پدر مهربان نتوانی کرد، حساب چندین ساله ی عمر را به سلطان دیّان چه سان توانی داد؟
پس به نوعی به سر بر که در قیامت خجالت نکشی.
تو که نتوانی حساب صبح و شام
پس حساب عمر چون گویی تمام
زین عمل های نه بر وجه صواب
نیست جز شرمندگی یوم الحساب
پس ای نفس، وقت را دریاب و در آن به تکمیل و تصقیل بشتاب زیرا که عبادت فوت شده قضا دارد و فوت وقت بر نیک بخت از فوت عمر سخت تر آید چون آن انقطاع از خالق است و این اعتزال از خلایق.
هر که قدر نقد وقت خود شناخت
بر فراز آسمان مرکب بتاخت
و آن که غافل زیست از ادراک وقت
غافل جاهل بود بر گشته بختدويست و پنجاه سال پيش از ميلاد
در چين باستان شاهزاده اي تصميم
به ازدواج گرفت با مرد خردمندي
مشورت کرد و تصميم گرفت تمام دختران
جوان منطقه را دعوت کند تا دختري
سزاوار را انتخاب کند . وقتي خدمتکار
ادامه مطلب
پوشش خارجى گل ليمويى رنگ و پوشش داخلى آن ارغوانى رنگ و كوچك تر است. ميوه آن كوزه اى شكل، درشت و خاكسترى -قهوه اى بوده و اواخر خرداد ماه مى رسد.
گل يخ بر خلاف نامش به مكانى آفتابى نياز دارد ولى در نواحى اى كه داراى تابستان گرم هستند بهتر است در محلى كاشته شود كه آفتاب بعدازظهر به آن نتابد. در هر خاكى با زهكشى خوب رشد مى كند و با خاك هاى گچى نيز سازگار است. براى رشد بهتر به سرماى زمستان احتياج دارد.
از آنجايى كه گل ها روى شاخه هاى قديمى ظاهر مى شوند، هرس گياه بايد در زمستان بعد از پايان گل دهى و يا زمانى كه گل ها ظاهر شده اند براى استفاده از شاخه هاى گل دار بريده انجام شود.
هنگام خريد گل يخ بهتر است نهال پنج ساله خريدارى شود چون اين گياه در سه تا چهار سال اول فقط رشد
پزشك قانوني به تيمارستان دولتي سركشي ميكرد. مردي را ميان ديوانگان ديد كه به نظر خيلي باهوش ميآمد. او را پيش خواند و با كمال مهرباني پرسيد كه: شما را به چه علت به تيمارستان آوردهاند؟
مرد در جواب گفت: آقاي دكتر! بنده زني گرفتهام كه دختر هجدهسالهاي داشت. يك روز پدرم از اين دختر خوشش آمد و او را گرفت و از آن روز، زن من مادرزن پدر شوهرش شد. چندي بعد دختر زن بنده كه زن پدرم بود پسري زاييد. اين پسر، برادر من شد زيرا پسر پدرم بود. اما در همان حال نوه زنم و از اينقرار نوه بنده هم ميشد و من پدر بزرگ برادر ناتني خود شده بودم. چندي بعد زن بنده هم زاييد و از آن روز زن پدرم خواهر ناتني پسرم و ضمنا مادر بزرگ او شد. در صورتي كه پسرم برادر مادربزرگ خود و ضمنا نوه او بود. از طرفي چون مادر فعلي من، يعني دختر زنم، خواهر پسرم ميشود، بنده ظاهرا خواهرزاده پسرم شدهام. ضمنا من پدر و مادر و پدربزرگ خود هستم، پسر پدرم نيز هم برادر و هم نوه من است! آقاي دكتر! اگر شما هم به چنين مصيبتي گرفتار ميشديد، قطعا كارتان به تيمارستان ميكشيد!! |
صدایم کن مرا. آموزگار قادر خود را
قلم را . علم را . من هدیه ات کردم
بخوان ما را
منم معشوق زیبایت
منم نزدیک تر از تو به تو
ادامه مطلب
استادش پاسخ داد: به دشت کنار صومعه برو . سنگی آنجاست . به آن سنگ توهین کن.
شاگرد گفت:اما چرا باید این کار را بکنم؟سنگ پاسخ نمی دهد.
استاد گفت خوب با شمشیرت به آن حمله کن.
شاگرد پاسخ داد:این کار را هم نمی کنم . شمشیرم می شکند . و اگر با دست هایم به آن حمله کنم ،انگشتانم زخمی می شوند و هیچ اثری روی سنگ نمی گذارند . من این را نپرسیدم . بهترین شمشیرزن کیست؟
استاد پاسخ داد:بهترین شمشیر زن ، به آن سنگ می ماند ، بی آن که شمشیرش را از غلاف بیرون بکشد ، نشان می دهد که هیچ کس نمی تواند بر او غلبه کند
- "پشت پنجره چه می بینی؟"
"آدمهایی كه میآیند و میروند و گدای كوری كه در خیابان صدقه میگیرد."
بعد آینه ی بزرگی به او نشان داد و باز پرسید:
"در این آینه نگاه كن و بعد بگو چه میبینی."
- "خودم را میبینم."
- " دیگر دیگران را نمیبینی! آینه و پنجره هر دو از یك ماده ی اولیه ساخته شده اند، شیشه. اما در آینه لایه ی نازكی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته و در آن چیزی جز شخص خودت را نمیبینی. این دو شیئ شیشه ای را با هم مقایسه كن. وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را می بیند و به آنها احساس محبت میكند. اما وقتی از نقره (یعنی ثروت) پوشیده میشود، تنها خودش را می بیند.
یکزوج در اوائل شصت سالگی در رستورانی کوچک ورمانتیک سی وپنجمین سالگرد ازدواج خود را جشن گرفته بودند.فرشته کوچکی بر سر میزآنها ظاهرشدوبه آنها گفت:
به خاطراینکه شما اینچنین زوج خوشبختی هستید وسالها به هم بخوبی زندگی کرده اید من می خواهم یک آرزوی هرکدام ازشما را برآورده کنم زود آرزوکنید...
زن گفت اوووووه..من می خواهم با همسرم به سفر دور دنیا بروم.فرشته چوب جادوئیش را تکانداد وبلافاصله دو عددبلیط از یک آزانس شیک وخوب ظاهر شد......حالا نوبت آقا بود.آقا فکری کرد وگفت...به خاطر اینکه این فرصت در زندگی من فقط یکباراتفاق می افته با عرض معذرت ازهمسرم من می خوام یک همسرسی سال جوونتر از خودم داشته باشم.فرشته وزن خیلی ناامید شدند ولی چاره ای نبود وباید آرزو برآورده می شد.فرشته جوب جادوئیش رو چرخوند وچرخوندو....آقا 92ساله شد

.: RASEKHOON.NET:.