تاريخ : دوشنبه 9 آذر 1388  | 8:39 PM | نويسنده : Mohammad ali Hajian



ابو الحسن بوشنجى، از جوانمردان خراسان و بسیار عالم و عابد بود . مدتى او را از شهر خود راندند و به نیشابور آمد . بوشنج یا پوشنگ، نام منطقه‏اى است در خراسان آن روز . درگذشت وى در سال 348 ه.ق .اتفاق افتاد .
نوشته‏اند در نیشابور، مردى، درازگوش خود را گم كرد . هر چه گشت، نیافت. دانست كه خرش را ربوده‏اند . از مردم پرسید كه اكنون در نیشابور، پارساترین مرد كیست؟ همه گفتند : ابوالحسن . جست و ابوالحسن را یافت . نزدش آمد و

گفت : خر من را تو برده‏اى . اكنون آن را بازده .
ابو الحسن گفت : اى جوانمرد!اشتباه مى‏كنى . من تاكنون تو را ندیده‏ام و خر تو را نیز نمى‏دانم كجا است . مرد روستایى گفت : خیر؛ تو برده‏اى و اگر همین الان آن را باز ندهى، بانگ بر مى‏آرم و مردم را علیه تو مى‏شورانم . ابوالحسن درماند و از سردرماندگى دست برداشت وگفت : خدایا!مرا از دست این مردروستایى نجات ده . ناگاه مردى از دور پیدا شد؛ با خود خرى را مى‏آورد .مرد روستایى خر خویش را شناخت و به استقبال آن رفت . چون درازگوش خود را بازگرفت، به ابوالحسن گفت : اى شیخ!مرا ببخشا. من از اول مى‏دانستم كه تو را حاجتى به خر من نیست و تو آن را نبرده‏اى؛ اما با خود گفتم كه من به درگاه خدا، آبرویى ندارم تا دعا كنم و او اجابت فرماید . با خود اندیشیدم كه باید صاحب دلى را به دعا وادارم تا به بركت دعاى او، خر من پیدا شود. پس چنان كردم تا درمانى و به دعا التجا برى . خداوند، دعاى تو را اجابت كرد و خر من پیدا شد

 

. برگرفته از: تذكرة الاولیاء، ذكر ابوالحسن بوشنجى و گزیده، ص 357 356 .









نظرات 0