كوله‌پشتي

از اينكه قبول كرديد مصاحبه كنيد، پشيمان نيستيد؟

گفت‌وگو با رضا ايران‌منش، بازيگر و كارگردان جانباز

سيد مهدي هاشمي

بچة كرمان است. سال 1346 توي جيرفت به دنيا آمده است. چهارده ساله بود كه پايش به جبهه باز شد. فوق ليسانس كارگرداني دارد. يك پسر دارد و يك دختر. مي‌گويد نقاشي هم مي‌كنم. يك شب سرد زمستاني پايش به دفتر نشريه باز شد و با صداي خش‌دارش يك عالمه سؤال ربط و بي‌ربط ما را جواب داد.

بچه‌هاي دبيرستاني مي‌گفتند: آقا ما مي‌خواهيم بياييم جنگ. يك ميني‌بوس شديم. پدر و مادرها موافقت کردند. همه آنها صبح زود آمده بودند که ميني‌بوس حرکت کند. پفک نمکي داشتند. قمقمه داشتند. غذا همراه‌شان بود. قاشق و چنگال آورده بودند.

من اولين باري كه رفتم جبهه، مثل آنها بودم که قاشقم جدا بود. يعني هيچ‌ کس نبايد از قاشق من استفاده مي‌كرد. ليوان آب جدا داشتم. اگر از تشنگي مي‌مردم، از ليواني که کسي لب زده بود، نمي‌خوردم. رفتم جبهه. روز اول رسيدم ديدم چهار پنج تا از اين ليوان‌هاي پلاستيکي قرمز گذاشته‌اند و همه از آنها آب مي‌خورند. ظهر آمدم ديدم سفره انداخته‌اند و بعضي‌ها پا توي سفره مي‌گذارند و از آن رد مي‌شوند. نتوانستم هيچ چيزي بخورم. گذشت. ديدم نمي‌شود. اصلا دل ضعفه گرفتم. شب آمدم گفتم سفره انداختن را نبينم، بلكه بتوانم چيزي بخورم. اما نمي‌شد. داشتم از تشنگي و گرسنگي هلاك مي‌شدم. دلم را زدم به دريا و ليوان‌ را از دستشان گرفتم و بالاخره از آن آب خوردم. چقدر خوش مزه بود. با انگشت شيرين کردن چاي خيلي مي‌چسبيد. خوشمزه است؛ با چوب شيرين کردن چاي، مزة خوشمزه و جديدي داشت.

يك عمليات شركت كرده بودم كه مجروح شدم و مرا به عقب برگرداندند. يک وقت مادرم به من گفت: مگر توي ليوان خودت آب نمي‌خوري؟ گفتم نه ديگر لازم نيست.

بچه‌‌دبيرستاني‌هايي كه داشتيم مي‌برديم جبهه، مثل اول خودم بودند. منتها با امكانات آمده بودند. به‌شان گفتم: ببينيد ما داريم مي‌رويم توي يک محيطي که بچه‌ها نان کپک‌ زده مي‌خورند. بعضي‌ وقت‌ها سه روز توي منطقه هيچ چيز نمي‌بينند. رسيديم آنجا ديدم زمين تا آسمان آنها فرق کرده‌اند. ماجرا را به يکي از دوستانمان گفتم. گفت: من تعجب مي‌کنم اينها چطوري عمل مي‌کنند! گفتم: خوب برکت اينجاست. اين خاک آدم را ايثارگر مي‌کند. بايد خرج کنيم. هزينه کنيم. جوان‌ها را برداريم ببريم و آن خاك را نشانشان بدهيم. آن خاک، خاک مطهري است. اصلا آدم را عوض مي کند؛ هر کس مي‌خواهد باشد.

ـ کجا شيميايي شديد؟

دو بار شيميايي شدم. يك بار در سال 64 در مهران و يك بار هم در سال 65 در فاو. يک سال پيش، همين تاول‌هايي که اثر شيميايي در بدنم مي‌زد، به پايم هم زد و پايم را از كار انداخت و الان با عصا راه مي‌روم.

ـ چطور شيميايي شديد؟

بي­خيال برادر!

ـ چرا موهايت بلند است؟

ما حرفمان پيش جوان‌ها خيلي خريدار دارد. توي کوچه و بازار با جوان‌ها با اين تيپ مي‌رويم و ما را از خودشان مي‌دانند و حرفمان را قبول مي‌کنند. با هر کس بايد با زبان خودش صحبت كرد.

ـ از كدام فيلم خوشتان مي‌آيد؟

من «نجات سرباز رايان» را خيلي دوست دارم. وقتي ديدم، از تکنيکش خيلي خوشم آمد. بعدش يک مصاحبه کردند با اسپيلبرگ، يک حسني داشت. من آن موقع متوجه نشدم. از او سؤال کردند، گفت: من از جوان‌هاي ايراني درس گرفتم. اول فکر نمي‌کردم اين طور باشد، بعدا که خودش گفت، خيلي برايم قشنگ بود. برايم افتخار آميز بود. چون جنگ ما باعث شده يک فيلمساز خارجي از آن الهام بگيرد. خيلي مهم است.

ـ كدام‌يك از فيلم‌هاي جنگ، حرصت را درآورده است؟

دوئل. من احمد رضا درويش، كارگردان اين فيلم را خيلي دوست دارم. مي‌دانم از بچه‌هاي جنگ است و کارهاي قبلي‌اش را دوست داشتم، اما دوئل را در درجة اول گول زدن تماشاچي مي‌دانم. با ترفند تماشاچي را به سينما مي‌کشند. مثلا از خانم هديه تهراني يا مثلا پرستويي يا عده‌اي که يک جوري معروف‌اند، براي جذب تماشاچي استفاده مي‌كنند. آدم فکر مي‌کند، دوئل ارزش جنگ را دارد. انتظار داري ارزش‌ها را به تصوير كشيده باشد. يک ميليارد و خرده‌اي تومان خرج شده، چهار پنج سال طول کشيده، انتظار داريد که يک کار ارزشي ببينيد، اما وقتي پاي فيلم مي‌نشيني.... اصلا من واماندم، وقتي فيلم را ديدم. يکي از بدترين کارهاست. نه تنها ارزشي نيست، بلکه پول را در حقيقت توي آشغالي ريختن است. ما توي جنگ کجا اينجوري داشتيم.

ـ چه قدر سينما مي‌رويد؟

مدتي است که سينما اصلا نمي‌روم. چند سال است. يكي به دليل مشکلات جسماني خودم بوده که نمي‌توانستم بروم و ديگر اينكه بيشتر فيلم‌ها ارزش ديدن ندارند. بيشتر فيلم‌ها شده‌اند قصه عشق. به خاطر بي توجهي بعضي از مسئولين نسبت به سينماي دفاع مقدس، فيلم‌هاي جنگ هم بسيار ضعيف‌اند. دوئل را خيلي اتفاقي شد كه رفتم ديدم. برايم باور کردني نبود که به اين صورت تمام شود. يعني فکر مي‌کردم که حالا اين اولش اينجوري است، آخرش يك چيزي دست مخاطب مي‌دهد. دستيار كارگردان مي‌گفت: قبل از اينکه کليد بزنيم، شما در بيمارستان بوديد. کانديداي نقش پژمان بازغي شما بوديد. گفتم: خوب الحمدلله. البته ما با خدا يک معامله کرديم كه خدايا هر جا که آبرويمان در خطر است، خودت جورش نکن. فکر مي‌کنم که اين از طرف خدا بود.

ما توي سينما وقتي کار سينمايي مي‌کنيم، براي مردم کار مي‌کنيم. همه نوع چيز بايد باشد. کمدي باشد. اکشن باشد. پليسي باشد. تخيلي باشد.

ـ هنرمند مورد علاقه‌تان؟

سيد جواد هاشمي

ـ بهترين فيلمي كه بازي كرده‌ايد؟

همه كارهاي دفاع مقدس را دوست دارم ولي «دكل» يكي از كارهايي است كه خيلي دوست دارم.

ـ كار سياسي هم مي‌كنيد؟

من به عنوان يک هنرمند موظف هستم کار سياسي بکنم. براي کشورهايي که دارند بر عليه من كار مي‌كنند. از نظر سياسي به عنوان فيلم‌ساز، يا بازيگر وظيفه شرعي من است كه بزنم توي دهان آمريکا. کاري ندارم به مسائل سياسي. بايد کاري بکنم که فيلم‌هاي ما هم از نظر سياسي روي غربي‌ها تاثير بگذارد.

ـ توي شرايط امروز، فكر مي‌كنيد سينماگران ما چه وظيفه‌اي دارند؟

فکر مي‌کنم حضرت امام (ره) در زمان حياتشان تکليف ما را روشن کردند: «زير بار ظلم نرفتن.» اصلا ما از زمان امام حسين(ع) شعار «هيهات منا الذله» را سرمشق قرار داده‌ايم. شما الان در برابر من اگر با قدرت بايستي، هر چقدر من از شما از نظر فيزيکي، سر باشم، ولي مطمئن هستم اگر شما يک داد بزنيد، من حساب کار خودم را مي‌کنم. اين از نظر علمي ثابت شده است.

بايد متوليان و سياست‌گذاران سينما، ذهنشان را از تمام چيزهاي سياسي خالي كنند. بگويند اين بحث جنگ است. بحث سينماي دفاع مقدس است. بحث رضاي خداست. بحث رضاي شهدا و امام شهدا است. بحث رضاي رهبرمان است. بحث رضاي بچه‌هاي جنگ است. بحث رضاي جانبازان و آزادگانمان است. بحث رضاي مردمي است که خون دادند و حالا مي‌خواهند يک الگويي را که برگرفته از آن هشت سال است ببينند؛ بايد بنشينيد رضاها را در نظر بگيريند، بعد بيايند و بودجه بدهند.

ـ‌ سه توصيه براي پيشرفت؟

تعهد، تخصص، هزينه.

ـ سه عامل درجا زدن؟

ترس، عدم جسارت، راحت‌طلبي.

ـ اهل ورزش هستيد؟

زماني كه از نظر جسماني مشكلي نداشته باشم.

ـ فكر مي‌كنيد چه‌ كارهايي مانده كه بايد انجام دهيد؟

رسالتي كه به‌عنوان يك راوي به گردنم است، انتقال صحيح رزميدن همرزمانم به نسل حاضر. دوست دارم پس از انجام اموراتي كه مي‌دانم به شهادت برسم.

ـ يك آرزوي برآورده شده؟

موفقيت و ماندگاري نسبي و حداكثر برآورده كردن رضايت مخاطبين.

ـ از خدا چه مي‌خواهيد؟

مرگ به صورت شهادت.

ـ فكر مي‌كنيد براي شما دست‌يافتني است؟

كاش مي‌دانستم.

ـ اگر شما جاي ما بوديد چه سؤالي از خودتان مي‌پرسيديد؟

علم بهتر است يا ثروت؟

ـ بمب شيميايي در يك جمله؟

سلاح نامردان تاريخ.

ـ وظيفه يك جوان در جامعه امروز؟

حفاظت از خون شهدا و كيان و آبروي جمهوري اسلامي ايران.

ـ رمز موفقيت؟

وحدت و يكپارچگي و اهميت دادن به همديگر.

ـ فكر مي‌كنيد آدم موفقي هستيد؟

شايد!

ـ دردناك‌ترين لحظه عمرتان؟

پايان جنگ و عقب ماندن از كاروان شهدا.

ـ مهم‌ترين حادثه در تاريخ انقلاب؟

رحلت حضرت امام خميني(ره).

ـ با كدام دعا يا زيارت‌نامه انس داريد؟ يك فراز از آن؟

دعاي توسل: يا فاطمه الزهرا يا بنت رسول الله، يا وجيهه عندالله، اشفعي لنا عندالله.

ـ تكيه كلام شما؟

التماس دعا.

ـ از اينكه قبول كرديد مصاحبه كنيد پشيمان نيستيد؟

نه.