قايقهايي كه آن شب مركب شهدا بودند (نهر عرايض)
پنج شنبه 28 آبان 1388 2:33 PM
قايقهايي كه آن شب مركب شهدا بودند (نهر
عرايض) از
خرمشهر به سمت شلمچه كه ميروي به دژباني شلمچه و بعد، به نهري ميرسي كه به آن ميگويند:
نهر عرايض. پلي كه از رويش عبور ميكني، بازسازي شدة پلي است كه امروز به آن ميگويند
«پل نو». اين
پل، نه تنها دروازه ورود بيگانهها به ايران بود، بلكه پل مقاومت نيز هست و چه
بسيار مقاومتهاي جانانهاي كه به خود نديده است در شهريور ماه 59. همان شهريور
سياهي كه با خون بچهها سرخ شده بود. نهري زير اين پل جاري است كه از اروندرود
منشعب شده است و نخلستانهاي خرمشهر را سيراب ميكند. پل را زده بودند روي عرايض
كه خرمشهر را با روستاهاي مرزي اطراف شلمچه، ارتباط دهند. در محل اتصال نهر به
اروندرود، يك سمت گمرك و سمت ديگر قصر ويران شده شيخ خزعل قرار دارد. كربلاي چهار
و پنج، در كنار اين نهر؛ كربلا شد؛ گويي اين نهر فرات بود و حماسههاي كنار آن،
حماسه حسينيان! □
نقطه
استارت كربلاي چهار، نهر عرايض بود. از دهكده عرايض تا رودخانه، چهار كيلومتر راه
است. شبي كه براي كربلاي چهار حركت كرديم، از كنار جاده، خودمان را به نهر
رسانديم. نزديكي پل نو و در همان حوالي قصر شيخ خزعل، سنگر حاج حسين خرازي بود كه
هنوز هم آثارش هست. نزديكيهاي شهر، آتش شديد دشمن روي سر ما بود. عمليات لو رفته
بود و دشمن آگاهي كامل از ما داشت؛ حتي مسير ما را دقيق ميدانست. تمام آتش و حجم
آن روي اين نهر بود. آتش وحشتناكي بود. قايقها آماده بود. هر قايق يازده نفر جا
داشت. چون ميخواستيم از نهر عبور كنيم، مهمات كامل برداشته بوديم. قايقها هم
بنزين اضافه برداشته بودند. يك گلوله كافي بود تا آن قايقهاي آماده انفجار را با
بچههايي كه كولهپشتيشان پر از مهمات بود، تبديل به خاكستر كند. اين اتفاق
افتاد. گلولهاي به يكي از قايقها اصابت كرد و بعد، انفجار... . بچهها همه پر ميكشيدند
بالا. خيلي از قايقها آتش گرفته بود. ديدبانهاي دشمن متوجه شدند و آتش چندين
برابر شد. حالا ديگر نهر عرايض شده بود جاي پرواز ملائك. بچههايي را ميشد ببيني
كه آتش گرفته بودند و ميسوختند.
شهيد
سيد محسن حسيني، مسئول دسته بود. پسر آرامي درست مانند پدر دور و بر بچهها،
دورشان ميچرخيد. آخرين نفري بود كه ميخوابيد و اولين نفر بود كه بيدار ميشد.
خيلي هواي نيروهايش را داشت. وقتي ميخواستيم از نهر خارج شويم، توي قايق، يك تير
خورد به دستش. دستش از مچ قطع شد. بين دو زانوي پاهاش دستش را گرفت لاي پايش و ميخنديد.
ميدانستيم كه يك كاليبر چه درد وحشتناكي دارد، اما او ميخواست روحيه بچهها خراب
نشود. فقط ميخنديد. فرهاد رهنمايي ميرفت زير آب و بچهها را بيرون ميكشيد؛ اول
آتش بچههايي را كه در حال سوختن بودند را خاموش ميكرد و بعد از آب بيرونشان ميآورد.
اينها
روايت نهري است كه امروز تو از آن عبور ميكني تا به شلمچه برسي. آب ميبيني و
حاشيه و نيزار؛ اما آن شب، اين نهر رنگ و بوي خون داشت و بوي سوختن بهترين فرزندان
اين سرزمين را ميداد.
هنگام
عمليات هم شهدا و زخميها را كه ميآوردند كنار همين نهر زمين ميگذاشتندشان تا آمبولانس
از راه برسد. نهر معبر ما بود براي رسيدن به كربلاي چهار. در كربلاي پنج، بازماندههاي
كربلاي چهار از روي نهر حركت كردند به سمت شملچه. بچهها كه از كنار اين نهر رد ميشدند،
به ياد رفقايشان ميسوختند، ميگريستند و با آنها تجديد عهد ميكردند. ميگفتند بچهها
داريم ميآييم پيشتان. منتظر باشيد. كمي آن طرفتر در شملچه خيلي از بازماندههاي
اين عمليات كه شاهد مظلوميت بچهها در نهر عرايض بودند، پشت سر حاج حسين راهي عرش
خدا شدند.
آخرهاي
جنگ، يكي از خطهاي پدافندي ما حاشيه همين نهر بود. براي آنهايي كه ميدانستند
اينجا چه خبر است، شبها كنار اين نهر غوغايي بود. اين نهر زيارتگاه بود. تا همين
اواخر، تكهپارههاي قايقهاي حامل به عرش رفتگان را همين جا پيدا ميكرديم؛ قايقهايي
كه آن شب مركب شهدا بودند.
يادشان
به خير؛ شهيد حاج علي باقري، شهيد حاج محمد زاهدي، جانبازي كه چشمي را قبلاً
فرستاده بود بهشت، فرمانده گردان امام رضا، شيخ جواد قاسمپور، معاون گردان، سيد
محسن حسيني، عباس سرائيان، اصغر امامي، حسين فروجاني، كيوان داريان، شهيد رهنما،
شهيد ابراهيم، منصور رنجبران و حسن منصوري غواص و...! حال بچهها قبل از كربلاي
چهار، معنويتشان، روحانيتشان، همه و همه بيسابقه بود.
آخر
جنگ، اين نهر خط مقدم شد؛ آن طرف با فاصلهاي حدود يك كيلومتر عراقيها بودند و
اين طرف ما بوديم.