اينجا زيد، سرزمين گمنامي است!
سه شنبه 14 مهر 1388 7:33 PM
ايستگاه بهشت مرتضي صالحي در سمت راست هشتاد كيلومتري جادة اهواز ـ خرمشهر، تابلويي رنگ و رو رفته و زنگزدهاي توجهها را به خود جلب ميكند كه بر روي آن نوشته: «يادمان شهداي گمنام عمليات رمضان، منطقه پاسگاه زيد.»
زيد، با دلاوريهاي رزمندگان در عمليات رمضان آزاد شد؛ عملياتي در ماه رمضان، در تيرماه 1361. بچهها از زيد گذشته بودند، اما موانع صعبالعبور و ترفندهاي جديد دشمن سبب شد مواضع ما در خاك دشمن تثبيت نشود و آخرين خط دفاعي در همين پاسگاه زيد شكل بگيرد. پاسگاه زيدي كه شهداي آن غالباً تشنه بودند و خيلي از آنها در موانع و خاكريزهاي مثلثي به جا ماندند. با اين حال كه نتوانستيم مواضع خود را در خاك عراق تثبيت كنيم، اما رزمندهها، چه سوار بر موتور و چه پياده آنقدر تانك زدند، كه عمليات رمضان معروف به شكار تانك شد.
بار ديگر سال 62 پاسگاه زيد، يكي از محورهاي حمله به دشمن در عمليات خيبر بود كه اين بار هم از اين محور موفق به كسب نتيجه نشديم. از آن زمان به بعد پاسگاه زيد خط پدافندي شد، و ديگر حركت قابل توجهي تا پايان جنگ در آن صورت نگرفت، و بار ديگر عراق از همين منطقه به ما حمله كرد.
حالا از تابلو و جادة خاكي آن، ميتواني بفهمي كه در اين جاده سالهاي سال است، رفت و آمد چنداني صورت نگرفته و مهمان چنداني نداشته است. براي رسيدن به يادمان بايد دژباني ارتش را بعد از هزار قسم و آيه و ارائة حكم و كارت راضي كني و سيزده كيلومتر جادة خاكي و دستانداز را عبور كني.
وسط بيابان بي آب و علف، تيرآهنها و آجرهاي روي هم انباشته، حاكي از آن است كه شايد در آيندهاي نميدانم دور يا نزديك، قصد دارند اينجا بنايي بر پا كنند. قدم بر روي زمينهاي تفتيده و شورهزار آنجا ميگذاري و پيش ميروي. بغض نه تنها گلوي تو را، بلكه تمام وجودت را فرا ميگيرد. در حالي كه اشك در چشمانت حلقه زده است با غربت شهيدان همراه ميشوي. آه خداوندا! اينجا كجاست، سرزمين گمنامتر از گمنامي؟!
دوازده پارهسنگ را ميبيني كه بر روي تكههاي سيماني به عنوان نماد قبر گذاشتهاند. دنبال عبارتي ميگردي كه روي آن نوشته شده باشد: «شهيد گمنام فرزند روحالله»، اما نه ... و حتما بقيع را به ياد ميآوري و غربت غمبار چهار مزارش را!